روزگار سپری شده یک پناهنده/یادداشت ژوبین بختیار درباره کتاب بهروز بوچانی
جایی که روایت هذیان گونه می شود، متن را از یک نواختی خارج می کند. شبی که روی سقف کریدور خوابیده و به آسمان نگاه می کند و ناگهان به کردستان و دوران کودکی و عشق به جیژوان پرتاب می شود، بسیار شاعرانه و تاثیر گذار تصویر شده است.
ایران آرت: ژوبین بختیار: چندی پیش که از جلوی نشر چشمه رد می شدم، تبلیغ کتابی نظرم را جلب کرد، علاوه بر بنر نسبتا بزرگی، یک ویترین هم به آن اختصاص داده شده بود. معمولا چنین تبلیغی برای نویسنده ای شناخته شده انجام می شود. کتاب را گرفتم و در مسیر درباره آن جستجو کردم.
گویا نویسنده که می خواسته به استرالیا پناهنده شود، در دوران زندان کتاب را نوشته و برای دوستی فرستاده است؛ کتاب نخست به انگلیسی ترجمه شده و پس از بردن جایزه ادبی استرالیا و مورد توجه رسانه ها قرار گرفتن، به فارسی منتشر شده است.
هرچند من نمی دانم کتاب چاپ ایران چقدر دچار ممیزی شده و چه میزان تاثیر گذار بوده است. "هیچ دوستی به جز کوهستان" نوشته بهروز بوچانی روایتی است از نویسنده ای کرد که به طور غیرقانونی و پس از دو سفر دریایی سخت با قایق از اندونزی به استرالیا می رود و در گینه نو به همراه چهارصد نفر دیگر زندانی می شود. جزیره ای به اسم مانوس که چهار زندان در آن واقع است.
راوی گزارشی مفصل و با جزییات از جایی که گرفتار شده ارائه می دهد. ساختار محکمی هم دارد. به ویژه در جاهایی که می خواهد طبیعت را توصیف کند. با اطناب فراوان این کار را می کند و تلاش دارد تا آنجا که ممکن است چیزی را از قلم نیندازد. وسواس زیادی به خرج می دهد تا همه آنچه را که فکر می کند لازم است به خواننده انتقال دهد.
همین طور روایتی دقیق از شکل، رنگ و جنس لباس زندانیان، زندانبان ها، ابعاد اتاق ها، صف غذا و شرایطی که بر کمپ حاکم است. گرچه در پرداختن به شخصیت ها آنقدر موفق نیست. یعنی آنقدر که تصویر درست و دقیقی از جایی که حضور دارد انتقال می دهد، در معرفی شخصیت ها نمی دهد. پاپوها، افسرها و زندانیان با یکی دو صفت شناخته می شوند و هیچ کدام عمق چندانی پیدا نمی کنند. انگار فقط در برابرش آمده اند و رفته اند. با هیچ کدامشان دوستی یا دشمنی علنی ندارد و سعی می کند به همان دیدگاه عمومی که درباره آنها در زندان وجود دارد، بسنده کند. پاپوها مامورند و معذور، افسران استرالیایی بدون هیچ حس و عاطفه ای فقط دستورات سیستم را اجرا می کنند. سیستمی که به هیچ وجه پاسخگو نیست و زندانیانی که در بدترین شرایط در هم می لولند.
شرایطی که نویسنده تجربه کرده و روزگاری که بر او گذشته، بی شک نقش بسیار مهمی در شکل گیری این اثر دارد. جریان ذهنی نویسنده به شدت تحت تاثیر ابهامی ست که بر زندگیش سایه افکنده؛ این ابهام به خوبی در متن نمایانست و به خواننده منتقل می شود. نمی داند چه برسرش خواهد آمد؛ وحشت زده است. چه مدت باید زندانی باشد و آیا اصلا حق او اینست که زندانی بشود؟
راوی اسیر بسیاری از پرسش هاست. از جایگاه یک زندانی به پیرامونش نگاه می کند و به یک جهان بینی رسیده که خواننده ممکن است نگاه متفاوتی با او داشته باشد. بخاطر جای متفاوتی که ایستاده اند. کتاب میان توصیف طبیعت جزیره، گزارشی از روزگار زندان، گفتگوی راوی با خود و جهان بینی که از حضور در زندان به دست آورده؛ در آمد و شد است.
جایی که روایت هذیان گونه می شود، متن را از یک نواختی خارج می کند. شبی که روی سقف کریدور خوابیده و به آسمان نگاه می کند و ناگهان به کردستان و دوران کودکی و عشق به جیژوان پرتاب می شود، بسیار شاعرانه و تاثیر گذار تصویر شده است.
در ابتدای داستان که دوست پسر چشم آبی در هر دو سفر می میرد؛ انگار یادش نمی آید دوست پسر چشم آبی در کدام سفر و چطور مرده است. رابطه اش با پسر خندان هم مرز باریک بین خیال و واقعیت را می پیماید.
به باور من زمانی که اثر از شکل گزارش گونه و یکنواخت خود فرار می کند و با خیال همراه می شود به اوج می رسد. این خیال انگیزی را به نظر می رسد، طبیعت بیش از هر چیز دیگری به نویسنده القا می کند. چه زمانی که از درخت های بلوط وکوهای کردستان می گوید؛ چه آن زمان که درختهای نارگیل و گلهای قهرکن در مانوس را توصیف می کند. حتی رفاقت و تعاملش با طبیعت بسیار زیباتر و پخته تر از انسانهاست. ارتباطش با گربه ها، جیرجیرک ها، گلهای قهرکن و ... بسیار لطیف تر و تاثیر گذار تر بیان می شود.
گرچه نویسنده خودش اذعان می کند بچه کوهستان و طبیعت است؛ ولی به گمانم تضاد زیبایی طبیعت جزیره با فضای وحشتناک و طاقت فرسای زندان برای نویسنده حسی میان مرگ و زندگی به وجود آورده است. حسی که خواننده به راحتی آن را درمی یابد. پوشش گیاهی جزیره، اقیانوس، پرندگان و ... مفری برای نویسنده هستند تا لحظاتی از شرایط مرگبار زندان به آنها پناه ببرد و طعم زندگی را بچشد.