روزهای کرونایی سعدی و فردوسی/امیدی که در شعر جوانه میزند
خراسان نوشت: «امید»، جادوی عجیبی است که هر موجودی را میتواند سر پا نگه دارد؛ از یک گیاه کوچک سبز که از دل یک سنگ روییده تا انسانی که با یک بیماری سخت در حال دست و پنجه نرم کردن است، میتوان درسِ امیدواریِ به فردا را آموخت.
ایران آرت، امروز چهاردهم اسفند، روز احسان و نیکوکاری است و چه نیکی و احسانی بالاتر از روحیه و امید دادن به یکدیگر در این روزهای سختِ مبارزه با یک ویروسِ موذی؟ دقیقاً در همین روزهاست که هر کدام از ما به کلام و نگاهِ امیدوارانه یکدیگر به شدت نیازمندیم. ادبیات شیرین فارسی، پر است از این کلامهای حکیمانه و امیدوارکننده؛ سخنانی که با خواندنشان امیدمان به آمدنِ فردا و روزهای آرام بیشتر و بیشتر میشود.
امید در سخنِ فردوسی
شاهنامه کتابخانه بزرگی است که در آن میتوان درباره موضوعات مختلف خواند و آموخت. فردوسی از آن آدمهایی است که هیچگاه نگاه بدبینانه و سیاه به روزگار و دنیا نداشته و همیشه از تأثیر لطف و رحمت الهی در پیروزی و موفقیت انسانها در مراحل مختلف زندگی گفته است. برای نمونه در شاهنامه، شخصیتی مانند رستمِ جهان پهلوان را داریم که با همه توانایی و قدرتمندیاش، باز هم در لحظات سخت و دشوارِ مبارزه با حریفان خدا را صدا میزند و به کمک و پشتیبانی او امیدوار است. علاوه بر این، در مقدمه داستانها و در آغاز نامههایی که شخصیتهای شاهنامه به هم مینویسند، نام خدا میآید و بعد از امیدوار بودن به لطف و رحمتِ او سخن گفته میشود؛ مثلاً در جایی که فریدون به دو پسرش، سلم و تور نامه مینویسد، در ابتدای نامه از زبان او در وصف خداوند میخوانیم: «نماینده شب به روز سپید/ گشاینده گنج پیش امید/ همه رنجها گشته آسان بدوی/ برو روشنی اندر آورده روی».
امید در سخنِ سعدی
مگر میشود شعر سعدی را خواند و به زندگی امیدوار نشد؟ همهمان آن بیت معروفش را که از تک تک واژههایش امید میبارد، حفظ هستیم: «بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند». این بیت در عین این که از لزوم کمک و نیکی در حق همنوعان میگوید، حاوی یک پیام امیدوارکننده هم هست. سعدی در یکی از غزلهایش بیت نابی دارد که میگوید: «هنوز با همه دردم امید درمان است/ که آخری بود آخر شبانِ یلدا را». او در غزلی دیگر تأکید میکند که سختیها و دردها اگر چه تحملشان همراه با رنج است اما بالاخره به پایان میرسند و باید امیدوار بود: «خوش است درد که باشد امید درمانش/ دراز نیست بیابان که هست پایانش».
امید در سخنِ حافظ
دیوان حافظ برای ما ایرانیها حکم یک داروی امیدبخش را دارد. هر وقت گرفتار هستیم یا گرهی در کارمان پیش میآید، به امیدِ داشتنِ سرانجامی خوش، به سراغ دیوان حافظ میرویم و تفأل میزنیم. حافظ هم با آن کلام رندانه و سحرآمیزش، ناامیدمان نمیکند و هر بار با یکی از غزلهایش یادآور میشود که سختیها به آخر میرسند و از لطف حق نباید ناامید شد. یکی از بیتهای طلایی حافظ با موضوع تمام شدنِ سختیها و رنجها، این بیت است: «صبح امید که بُد معتکف پرده غیب/ گو برون آ که کارِ شبِ تار آخر شد». حافظ در بیتی دیگر هم اینطور میگوید: «تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر/ برآمدی و سرآمد شبانِ ظلمانی».
امید در سخنِ مولانا
کلام مولانا جلالالدین محمد بلخی، چه در مثنوی و چه در غزلیات شمس، سراسر شور و امید است. مولانا در غزلیات شمس که جلوه هر چه تمامترِ شور و شوق او به معبود و معشوق است، کلامی لطیف و امیدبخش دارد. او در یکی از این غزلها، به زیبایی مفهومِ نیکوکاری و امیدواری را با هم میآمیزد و این گونه میسراید: «تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید/ تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز». مولانا در بیتی دیگر دل انسان را آینهای میداند که با امیدواری و دوری از سیاهیها مانند خورشیدی میدرخشد: «دل پر امید کن و صیقلیش ده به صفا/ که دل پاک تو آیینه خورشید فَر ست».