کتاب سال ایسلند منتشر شد/ اثری که میلان کوندرا آن را ستود
رمان "ساندویچدزد"، نوشته گودبرگر برگسون از سوی انتشارات نقش جهان راهی بازار نشر شد.
ایران آرت، انتشارات نقش جهان، رمان "ساندویچدزد" نوشته گودبرگر برگسون، نویسنده برجسته ایسلندی را با ترجمه انیسا دهقانی و مقدمه میلان کوندرا منتشر کرد.
میلان کوندرا، نویسنده بزرگ چک در مقدمه کتاب با معرفی گودبرگر برگسون به عنوان یکی از رماننویسهای بزرگ اروپا مینویسد: "ساندویچدزد، رمانی دلانگیز درباره دوره کودکی است و چشمانداز ایسلند در تکتک سطرهایش پراکنده است."
به گزارش ایبنا، گودبرگر برگسون (1932- گرینداویک) از بزرگترین نویسندگان امروز ایسلند است. کشوری با بالاترین درصد نویسندگان نسبت به جمعیتاش در جهان. ایسلندیها میگویند: "ما ملتی قصهگو هستیم. به یمن منظومههای شاعرانه و افسانههای اسکاندیناوی (وایکینگها)، همواره با داستانهای مختلف احاطه شدهایم... ادبیات کمک کرد هویتمان را تعریف کنیم."
گودبرگر برگسون نیز با ادبیات سعی در حفط این هویت دارد. او نیز در کنار نامهای بزرگ ایسلندی همچون هالدور لاکسنس شاعر و نویسنده نوبلیست تا بالدور راگناسون و اسنوری یرتارسون که از محبوبترین نویسندگان و شاعران ایسلندی هستند، از شناختهشدهترین نویسنده معاصر ایسلندی است که تاکنون دوبار برنده جایزه ادبی ایسلند برای بهترین رمان سال شده که یکی از آنها برای رمان "ساندویچدزد" در 1991 بوده است.
همچنین برگسون در 1993 جایزه انجمن ادبی شمال اروپا و در 2004 نیز جایزه نوردیک آکادمی سوئد را که با نام "نوبل کوچک" شناخته میشود، برای رمان "ساندویچدزد" از آن خود کرده است. امروزه از "ساندویچدزد" به عنوان "یک کلاسیک ایسلندی" نام برده میشود. رمانی که ایندیپندنت آن را رمانی با اصالتِ مثالزدنی و بیمانند توصیف کرد و مجله ادبی شمال اروپا در ستایش آن نوشت: "ترسیم طبیعت در این رمان به نحوی است که بهسختی میتوان رقیبی برایش در ادبیات ایسلند یافت."
"ساندویچدزد" داستان دختر نوجوانی است که عاشق دزدی است؛ کاری که وجدی وصفناپذیر به او میدهد؛ وجدی که فانتزیهای آشفته و آغشته به خشونت او را سیراب میکند. اما وقتی مچش را میگیرند، به خاطر مجازاتی که قرار است بر او وارد شود هیچ وجدی احساس نمیکند. مجازات او این است که چند ماه در مزرعهای دوردست در یکی از روستاهای ایسلند کار کند. برگسون در این رمان که شخصیتهایش همه بینام هستند، روانِ دختری را واکاوی میکند که در مه آلودگی هراس شهرنشینی به بلوغ نزدیک میشود، و از یکسو در رابطهای که با کشاورز دارد و از سوی دیگر روابطی که مردم روستا باهم دارند، سعی میکند تا با کشمکش میان زندگی شهری و روستایی، بین پیشرفت تکنولوژی و میل شدید به وفاداری به گذشته روبهرو شود.
در بخشی از رمان میخوانیم:
"دخترکوچولو دوروبرش را نگاه کرد. دید که کوهها ارتفاعهای مختلفی دارند. به فکرکردن ادامه داد "این حقیقت ندارد که یک کانال مخفی آن پایین، در عمق دریاچهها، توی دل کوه، همهی آنها را به هم وصل میکند. اگر بالای کوه دریاچهیی باشد، حتما بالای هر کدامشان یکی هست، چون دریاچهها هم مثل کانالها هستند، حتا در جاییکه مردم هم زندگی میکنند همین شکلی هستند."
ناگهان چیزی روبهروی چشمهایش ظاهر شد. به پیشانی یک تپهی کوچک رسیده بود. نمیتوانست به خاطر تابش خورشید منظرهی پایین کوه را ببیند، اما متوجه شد قطعه زمینی هموار رویبهرویش هست که چیزی شبیه به آب در خود دارد.
از وحشت درجا خشکش زد، اما کنجکاویاش را از شیب تپه به پایین هل میداد. بعد دید که اشتباهی در کار نیست. یک دریاچهی نسبتا بزرگ، آبی-خاکستری و مملو از نوع خاصی از پوشش گیاهی روبهرویش بود؛ پوشش گیاهی توی آب به جلبک دریایی شبیه بود، اما نمیتوانست جلبک دریایی همان باشد، چون از دریا بسیار دور بود. بالای کوه بود. مگر اینکه دریا از طریق کانالهایی به آنجا منتقل شده باشد و کوه را به اقیانوس وصل کند.
اگر خودم را بیاندازم توی دریاچه، میروم تهِ آب. میرسم به کانال. شاید زمان زیادی طول بکشد که توی رودههای زمین حرکت کنم، اما بالاخره با حرکتی تند به سطح آب میآیم و میبینم... میبینم که برگشتهام به خانه"