داستان گلایه شمس از مولانا چه بود؟/حمله شمس به بایزید و حلاج
اگر چه بسیاری مولانا را مرید تام شمس میدانند اما برخی از تفکرات او باعث گلایه استادش بود.
ایران آرت، نهمین جلسه از سلسله درسگفتارهایی درباره شمس تبریزی، با سخنرانی حمیدرضا توکلی، عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان و مولویپژوه، که به بررسی و تحلیل "بایزید از چشم شمس و مولانا" اختصاص داشت، در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
شمس در گروه تکفیرکنندگان بایزید نیست
حمیدرضا توکلی در دومین جلسه بررسی و تحلیل "بایزید از چشم شمس و مولانا"، ضمن اشاره مختصر به مباحث مطرح شده در جلسه قبل، چرایی تفاوت و تمایز نگاه مولانا و شمس به بایزید را، پرسش اصلی بحث خود خواند و افزود: درست است که شمس از بایزید انتقاد میکند و مانند مولانا مرید و صدیق او نیست، اما در گروه منکران و تکفیرکنندگان بایزید هم نیست. البته در برخورد با حلاج هم چنین است. شمس در بیان داستان بایزید و حلاج، با اینکه با اصل داستان خیلی موافق نیست، اما مشابه ادبیات تعلیمی و برای اینکه نکتهای استخراج کند، آن را چنان که دیگران نقل کردهاند، در مقالات ذکر میکند.
به گزارش ایبنا، او ادامه داد: شمس با مسئله "اناالحق" گفتن حلاج و "سبحانی" گفتن بایزید مشکل دارد و آن را نشانه فاصله آنها از خدا میداند، اما مولانا با اینکه از مقالات شمس را خوانده و از این نظر شمس آگاه است، در برخورد با داستان حلاج، بیش از آنکه مسئله "اناالحق" گفتن حلاج برای او مهم باشد، مسئله بردار رفتن و نهراسیدن حلاج از مرگ مهم است و یک نوع نگاه حماسی به این عروج دارد. یعنی در عین اینکه میداند شمس چه میگوید، نظر خودش را بیان میکند و به تعبیری سخن شمس را تاویل میکند و از این هراسی ندارد. البته در جایی از مقالات، شمس از همین نگاه از مولانا گلایه کرده و خطاب به مولانا میگوید گاهی چشمانداز ما با هم فرق دارد.
شمس عظمت بایزید را دقیق میشناسد
توکلی نگاه به بایزید را به عنوان یکی از تمایز چشماندازها در شمس و مولانا خواند و افزود: شمس عظمت بایزید را دقیقا میشناسد. حتی در تعابیری او را نمونه یک مثل اعلی خوانده و بایزید را به عنوان یک سالک و پیر راهدان میآورد. مثلا در مقام قیاس با فلسفی یا فخر رازی، بایزید در چشم شمس، به شدت ستوده است. بنابراین نکته قابل توجه این است که علیرغم اینکه شمس بایزید را بزرگ و اعلی میداند، بر او خرده میگیرد.
وی افزود: از طرف دیگر دقت در تاملات و تعابیر شمس نشان میدهد که شمس با انکارهایی هم که پیرامون بایزید بوده، کاملا آشنا است. چون بایزید از روزگار خودش بارها مورد انکار و ابهام افرادی بوده و در مقابل افرادی سعی کردهاند، آنها را جواب دهند که شمس این جوابها و توجیهات را هم میدانسته؛ اما با این حال به او خرده و ایراد میگیرد و آن توجیهات را به اشکالی رد میکند. حتی جالب است، حلاج که فاصله نزدیکی با بایزید دارد و حلاج و بایزید، در کنار هم دو شطاح بزرگ تاریخ تصوف هستند؛ هم بایزید را نقد کرده و او را محجوب دانسته است. شبلی و احمد غزالی هم بایزید را نقد کرده و "سبحانی" گفتن او را حاصل تنوین دانستهاند.
موافقان و مخالفان بایزید کدامند؟
عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان در ادامه به نقد بایزید در شعر حافظ اشاره و بیان کرد: حافظ شیرازی با وجود اینکه اساسا به اسم بزرگان تصوف ورودی نمیکند، اشارهای به بایزید دارد که از هر نظر به این اشاره در این غزل قلندرانه بنگریم، خالی از تعریض نیست و گویی بایزید را در سطح زاهدان قرار داده است. از آن سو کسانی هم هستند که یکسر بایزید را ستودهاند و از او دفاع کردهاند. مثلا ابوسعید ابوالخیر که بر مولانا هم تاثیر فراوان دارد، بسیار پرحرارت از بایزید سخن میگوید. ابوالحسن خرقانی و عطار هم در ردیف کسانی هستند، که از بایزید دفاع میکنند، که نگاه عطار هم در بایزید و هم در حلاج، به شدت نزدیک به مولانا است؛ یعنی چنان که گفتیم، مولانا با وجود اینکه هم از نظر شمس و هم از نظر عطار درباره بایزید آگاه است، در این موضوع کاملا همراه و هم نظر عطار است.
توکلی در بخش دیگر سخنان خود اظهار کرد: اینکه شمس باوجود آگاهی از همه نظریات خوب و بد گفته شده درباره بایزید، این موضع را میگیرد، نشان میدهد که در درجه اول شمس بهگونهای گذار و گذر اشاره میکند. نکته مهمی در گفته شمس تبریزی هست، که حتی در مقام بایزید ـ با همه اما و اگرهایی که هست، متوقف کنیم. این نکته که سالک همیشه رونده باشد، همیشه خودش را با مقصد در فاصله ببیند و هرگز متوقف نشود، در تلقی عارفان، بهویژه بلندنظرانی چون شمس تبریزی نکته مرکزی است.
حمله شمس به هسته مرکزی سنتی که مولانا را پرورده
او ادامه داد: از منظر تاریخ تصوف، دو چهرهای که تصوف را از زهد به تصوف گذر دادند و دو شاهفرد تصوف که بعد از خود تصوف را زیروزبر کردند و تقریبا بر همه عارفان بعد از خود تاثیر گذاشتند، دقیقا بایزید و حلاج هستند. مخصوصا بایزید که نقطه عطف تصوف خراسانی است و شمس دقیقا به آن حمله میکند. یعنی درست به هسته مرکزی سنتی که مولانا را پرورده است، حمله میکند و میگوید حتی باید از این هم بالاتر بروی و سعی میکند او را از سایه و سیطره شخصیت پدر و سنگینی تصوف خراسانی بیرون بیاورد.
وی افزود: به تصور من برای شمس بیش از آنکه حمله به بایزید مهم باشد، آموزش این نکته به مولانا مهم بوده است؛ وگرنه در خود تعالیم بایزید احساس فاصله با پرودگار بوده و چنان که قبلا گفتم، شمس در جاهایی انگار بدخوانی عمدی میکند؛ یعنی خود بایزید چنین دعاوی ندارد و تصریح میکند که بالاترین مقام اولیا، پایینترین مقام انبیا است. بایزید در عین اینکه از یگانگی حرف میزند و به دیگران حمله میکند، تا آنها را از خود بیرون آورد، بر فاصله تاکید میکند. یعنی در میراث بایزید اینطور هم میتوان نگریست، که بایزیدی که "سبحانی" میگوید، در مقام دیگر این فاصله را احساس میکند، یا از آن گذشته است، اما شمس تبریزی برای تربیت مولانا این موارد را مقداری جانبدارانه بیان میکند. در مورد حلاج هم همینطور است. یعنی اگر به مراث حلاج، مثلا به روایت عطار نگاه کنیم، اصلا شبیه آن چیزی نیست که شمس تبریزی میگوید.
شمس تبریزی برآمده از تصوف ایران باختری است
وی ضمن بیان اینکه شمس تبریزی برآمده از تصوف ایران باختری است؛ عنوان کرد: آنچه که ما از تصوف میشناسیم، غالبا تصوف مشرق ایران و تصوف خراسانی است؛ درحالیکه اشارههایی است که یک جنس و سنخ تصوف دیگر هم داریم که همان تصوف آذربایجان است. به گمان من ویژگیهایی در تصوف این منطقه است، که تمایزاتی با تصوف خراسان دارد؛ یکی از این نکتهها نقش مرکزی مسئله "ولیِ مستور" است، که از نکات کلیدی در نگاه شمس است.
نگاه مولانا به شمس شناسنامهای نیست
سخنران نشست ضمن اشاره به برخی تفاوت دیدگاهها در بین عارفان، حتی نسبت به اصول عرفان، آن را جزو نکات مثبت آنها خواند و در ادامه با آوردن نمونههایی از تفاوت دیدگاه شمس و مولانا گفت: اساسا نگاه مولانا به اولیا، انبیا، عرفا و حتی خود شمس شناسنامهای و تاریخی نیست و خیلی به شکل متعارف به شخصیتپردازی رایج درباره پیامبران و اولیا توجه زیادی ندارد؛ بلکه طوری نگاه میکند که انگار همه در یک افق هستند و این حالت وحدت اولیا خیلی برای او مهم است. یعنی انگار شخصیتهای مثبت و منفی مثنوی، همه یک نوع همسانی دارند و گویی تجلی دو وجهه خاکی و افلاکی انسان هستند.
توکلی ضمن تاکید بر این نکته که اساسا مولانا خیلی درگیر این موضوع نیست که بایزید بالاتر است یا خرقانی و دیگران، اضافه کرد: مولانا همه اینها را قهرمانان سلوک میبیند و نگاه وحدتمداری به آنها دارد. در نگاه مولانا همه اینها، چون به افق نیستان و غیب رسیدهاند، یگانهاند و کمترین تعارضی بین آنها نیست. اگر هم تعارض، ستیز و دشمنی به چشم میآید، میان کسانی است که در افق ماده فروماندهاند. بنابراین از این جهت، مدل سخن مولانا از اولیا، با نوع نگاه شمس که گاه تک به تک به سراغ برخی چهرهها میرود و وارد برخی عبارات میشود، اساسا فرق دارد. حتی اگر شمس تبریزی را در مولانا جستوجو کنیم، با وجود اینکه اینقدر درباره شمس سخن گفته، هیچ چیز شناسنامهای درباره شمس نمیبینید.