ملاحظه موکت و صراحت قالی تبریز/ مهدی سحابی، گلیم شیراز، سفال همدان،مفرغ لرستان،گلابی نطنز
هر فرد و دسته و قومی میتواند نمادها را هر طور که دلش خواست تفسیر کند یا نکند.
ایران آرت: مهدی سحابی در مجله پیام امروز نوشت:
کانال 2 تلویزیون فرانسه. اخبار ساعت 8 شب. وزیر خارجه کشورمان در تهران با نمایندهی دبیرکل سازمان ملل در امور افغانستان دیدار کرد. اتاق بزرگی از ساختمان وزارت امور خارجهی جمهوری اسلامی در تهران. در و دیوار و مختصر اثاثهی اتاق همه ساده و برازنده و آبرومند. کف اتاق: موکت.
همان برنامه، همان ساعت. اظهارنظری از پرزیدنت شیراک دربارهی پول واحد اروپایی، اتاق بزرگی از کاخ الیزه. درودیوار و اثاثهی اتاق همه اصیل و برازنده. کف اتاق: قالی زمینه لاکی تبریز.
دربارهی دهکدهی جهانی و نمایندهی اصلیاش ( یا شاید مسبب اصلیاش، تلویزیون) خیلی حرف زده میشود. یعنی اینکه قاعدتاً در آن سر دنیا هم باید خودت را کم و بیش در خانهی خودت حس کنی. قبول، حس میکنیم! اما مهمتر از این، شاید اینکه چون در آن سر دنیا هم خودت را در خانهی خودت حس میکنی در امور و وقایع آن سر دنیا هم خودت را ذیربط و سهیم و درنهایت حتی مسوول حس میکنی.
قبول سعی میکنیم بکنیم. اما نهایت، یا غایت دهکده جهانی باید این باشد که این مشارکت و مداخله و به تعبیری برابری و مسوولیت باید برایت ذهنی و غریزی شده باشد، یعنی که دیگر من و تو نباید داشته باشیم، و وقتی میگویی "وزیر خارجه کشورمان" تنها توجیهت باید برخی تقسیمبندیهای محلی و صرفاً سازمانی دهکدهی جهانی باشد، یعنی به همان صورت پایینمحله و بالا محله، راستی صیفیکارها و راستهی آهنگرها، کوی فلان و برزن بهمان...
اما فعلا که قضیه اینطوری نیست، درست عکسش است. یا به این دلیل که دهکدهی معروف هنوز دهکده نشده، یا به این دلیل که اگر هم بشود این احساس محلی و اختصاصی هر کس نسبت به کوی و برزن خودش برایش باقی میماند. خلاصه آیا بحث علت و معلولی در کار است؟ یعنی اینکه چون دهکده هنوز دهکده نشده احساسهای محلیات برایت باقیمانده. یا برعکس، چون احساسهای محلی داری و برایت باقی میماند دهکده دهکده بشو نیست؟
هر چه هست، این احساس باقی است. یعنی وقتی میگویی "وزیر خارجه کشورمان" همهی آنچه را که در این چند کلمه هست وارد فضای حسی و معرفتی خودمانیتری میکنی، در روی نقشه جغرافیای ملموس ( و همچنین ناملموس) جهان روی نقطهی خاصی دست میگذاری و جالب این است که این محدوده فقط در یک کشور که درش دنیا آمدهای، و بزرگشدهای و گذرنامهاش در جیبت است محصور نمیشود، جای خیلی وسیعتری را دربرمی گیرد که "کشور" فرهنگی- تاریخی تو است، مثلاینکه وقتیکه از کوچهات حرف میزنی اشارهای هم به محلهات داشته باشی.
شاهدش همین دیدار "وزیر خارجه کشورمان" با نمایندهی دبیر کل سازمان ملل طرف او را هم یککمی خودی میبینی، دلایلش خیلی است، فقط اینکه اسمش اخضر و نام خانوادگیاش ابراهیمی است نیست، این هم که مال شمال آفریقاست و مسلمان است دخیل است. این هم که از سازمان ملل آمده است و دارد دربارهی مسئله برادران کوچهی بغلی ما، یا محلهی آنطرف محلهی ما (افغانستان) حرف میزند دخیل است. حتی شاید قیافهاش هم دخیل است. خلاصه، به هر ترتیبی که باشد، در ذهنت روی نقشهی جغرافیا دست گذاشتهای و جایی را ( که الزاماً کشور حقوقی خودت نیست) مشخص کردهای. اما از این مهمتر حس است. حس.
گذشته از حرکت فیزیکی مشخص کردن جایی ملموس روی نقشهای قابلرؤیت، حرکت دیگری هم میکنی، در دنیای دیگری، روی نقشهای در ژرفاهای وجودت، جای ناملموس و عمیقی را هم مشخص میکنی و آن عبارت است از حسی که تو را در یک عکس دستهجمعی وزیران خارجه در فلان نشست در فلان کشور به یک وزیر خارجهی مشخص نزدیکتر میکند، "وزیر خارجه کشورمان".
کاملاً مستقل از اینکه از شخص او، از خط فکری و سیاسیاش، و حتی از حزب و جناحش خوشت بیاید یا نه. کاملاً مستقل از اینکه به جناح او و نمایندگان اش، و حتی به خود نظامی که او نمایندهی آن است رای داده باشی یا نه. بحث اصلاً بحث سیاسی نیست. بحث هویت حسی است. یعنی هویت واقعی. هویتی که اگر هممرزی داشته باشد مرزهایش درجاهای دیگری است. در اعماق در ژرفاهای وجود فردی و وجود فرهنگی- تاریخی. شاهدش همینکه آقای ابراهیمی را هم کمی خودی حس میکنی.
خوب. وقتی عبارت کلی "وزیر خارجه کشورمان" تو را هم از همهی جهان جدا میکند و در یک نقطهی مشخص و ملموس قرار میدهد، تکلیف اسم خاص "قالی تبریز" روشن است.
وقتی یک عبارت سادهی سیاسی، پر از مفاهیم صرفاً حقوقی، حسی را در تو برمیانگیزد که معنی نهاییاش را هویت میدانی، حدس این که از اسم "قالی تبریز" چه حس عمیقتر و گستردهتری در همان مقوله هویت در تو انگیخته میشود کار دشواری نیست.
عبارت اول متعلق به یک زمینهی قراردادی، همواره مورد بحث و مناقشه و بنا به ذاتش پیوسته موردشک و اختلاف است، چون مضمون و موضوعش متعلق بهروز و سال و شرایط محدودی است که بهتناسب زیروبمهای کار و بار انسان و جهان زود زود تغییر میکند، یعنی خلاصه مقولهای گذرا است.
اما اسم اولی، "قالی تبریز" از مقولهی دیگری است، مضمون و موضوعش در اعماق، درجایی تقریباً بیرون از زمان و شرایط مکانی محدود جا دارد دیگر گذرا نیست. مفهومش بر هر چیزی که نشانی از زمان و مکانی موقت داشته باشد محاط است. کما اینکه هر قالیای بالاخره روزی میپوسد و شهری را که میشود ترک کرد، فراموش کرد، و حتی (خداینکرده) ویران کرد. نه، بحث جسم قالی و شیء شهر نیست، بلکه بحث همهی پیشینهای است که در یک شیء که در "قالی تبریز" نهفته است ( به همان ترتیب ه در "گلیم شیراز" یا "سفال همدان" یا "مفرغ لرستان" یا حتی "گلابی نطنز" و...) بحث وجدان و شعور جمعی است که در تجربهی مشترکی به قدمت چندین هزاره ریشه دارد.
درحالیکه عبارت اولی نمایندهی وضعیتی حقوقی است این اسم بیانگر معرفت و "شخصیت" ی است که به شکل داده و آن را بهصورت "شناسنامه"، "گذرنامه" ای دائمی درآورده است، که هرچقدر هم گذرنامهی رسمی آن وضعیت حقوقی تغییر کند اینیکی ثابت و پایدار است، چون اصل این است و آن گذرنامهی حقوقی، ما به ازای موقت آن است.
اما در بحث هویت (حقوقی، تاریخی) زیادی پیش رفتیم. هدف این نبود، فعلاً این نبود. اینجا میخواهیم بحث "موکت" و "قالی تبریز" را مطرح کنیم. اتاق وزارت امور خارجه در تهران: موکت. اتاق کاخ الیزه در پاریس: قالی تبریز.
آقا چرا موکت؟ مگر ما معروفترین تولیدکننده فرش دنیا نیستیم؟ مگر در ذهن میلیونها آدم در سرتاسر دنیا واژهی فرش مترادف ایران نیست؟ اصلاً هویت و مصلحت و منفعت را بگذاریم کنار، فکر این چند میلیون نفر را بکنیم که با دیدن یک موکت در کف یک مکان رسمی ایرانی همهی ذهنشان آشفته میشود! دچار حس تزلزل فضایی و آشوب حسی میشوند! به این میماند که فرماندار ایالت آمازون برزیل را در یک ساختمان کاهگلی در دل کویر لوت نشان بدهی، یا وزیر امور دینی هند را در حال تناول یک بیفتک آمریکایی! یا وزیر صنایع ژاپن را در حال پیاده شدن از یک پیکان در توکیو!
میشود گفت که اینها همه سمبل و نشانه است و میشود هم گفت که نه. یا به عبارت دقیقتری، اینها همه سمبل و نشانه است اما میشود میدان تعبیر آنها را چنان وسیع گرفت که یکطرفش عملاً به انکار آنها بهعنوان نشانه بیانجامد. یعنی درحالیکه مفهوم هر چیزی بهعنوان نشانه و نماد از اختیار فرد و دسته و جمعیت و قوم بیرون است و شیئی نماد شده "خواهناخواه" جنبهی نمادیاش را تحمیل میکند.
هر فرد و دسته و قومی میتواند نمادها را هر طور که دلش خواست تفسیر کند ( یا نکند). یعنی میشود که چنین گفت که انتخاب یک قالی زمینه لاکی تبریز برای آن اتاق کاخ الیزه حاصل سلیقهی شخصی و موکت اتاق وزارت خارجهی تهران نتیجه ملاحظات سادهی بودجهای است (یا بالعکس). میشود چنین گفت، اما خودمانیم، اگر من چنین بگویم تو باور میکنی؟ میشود درنهایت توجیه هرکدام از دو مورد گفت که نیتها فردی و خلاصه غیر نمادی بوده، اما تو این را باور میکنی؟ حتی در مورد یک فرد خصوصی هم نمیشود گفت که آنچه از او سر میزند غیر نمادی است، چون نماد به نیت و اراده کاری ندارد، حرف خودش را میزند. و شاید یکی از دلایل اصلی نماد بودنش همین است که به نیت و اراده کاری ندارد، یا حتی اغلب برخلاف اراده و نیت هرچه را که خودش دلش میخواهد بیان میکند.
اما هر توجیهی هم که دربارهی فرد پیدا کنی، مصداقش را دربارهی یک مکان عمومی خواهناخواه از دست میدهد. چون مکان عمومی، آنهم در برابر میلیونها چشم بیننده خودی و غیرخودی الزاماً و بنا به تعریف نمادی میشود، اصلاً به تعبیری یکی از کارهای تلویزیون نمادی کردن دیدار دو مقامی است که دوربین نشانشان میدهد، درنتیجه همهی آنچه را همه که درصحنه دیده میشود نمادی است. همهی اشیاء هم، با درجهی اهمیت کمتر و بیشتری نمادی میشوند، عکسهای روی دیوار و پرچم که جای خود دارد، فرش کف زمین، و اگر مهمترین و معروفترین تولیدکننده فرش باشی موکت روی زمینت هم بهطور غیرمستقیم و معکوس نمادی میشود. آنهم چه نمادی!
چرا موکت؟ قالی تبریز زیر پای رئیسجمهور فرانسوی دستکم دو مفهوم نمادی دارد: مفهوم اولش، که شاید بشود گفت عام و ژرف است، این است که جناب پرزیدنت بهنوعی آن قالی را هم خودی میداند، در ذهنش، جای قالی ایرانی را در مجموعهی دکوراسیون اتاق آنچنان بجا و خودی میبیند که حتی لزومی نمیبیند این سؤال را مطرح کند که این قالی از کجا آمده، به همان ترتیب که شاید آباژورش هم ایتالیایی، خودنویسش آلمانی و زیرسیگاری کریستالش ساخت بوهم باشد. یعنی که در ذهن او، در مجموعهی اشیاء برازندهای که در شان اتاق یک مقام بلندپایه است، قالیاش باید ایرانی ( یا چینی، یا ترک یاهندی...) باشد.
پس حضور این قالی در اتاق او، نماد حق او در بهره گرفتن از مجموعه دستاوردهای عام بشری، و به تعبیر تاریخی به مفهوم جهانی بودن قالی ایرانی و خودی بودن آن در هر خانهای در هرکجای جهان است. پس این شد حق برداشت آزادانه از ذخیرهی دستاوردهای همگانی جهانی. اما نماد دیگری هم هست که از این خاصتر است، و آن این است که رئیسجمهوری، بنابر آنچه نوشته یا ننوشته مسلم است، این حق را دارد که در محیطی برازنده، یا حتی در تجملی که درشان یک مقام بلندپایه است، زندگی و کار کند.
بهموجب قراردادهای اجتماعی نوشته یا نانوشتهای، این برازندگی ( یا حتی تجمل) جزو مقام و سمت اوست و در حساب بده و بستان او با جامعه منظور نمیشود. آنچه او در قبالش خود را نسبت به رای دهندگانش و در کل جامعه باید مسوول حس کند نه بیش و کم گرانی یا برازندگی اشیائی که در محیط کار او هست و معمولاً هم جزو اموال عمومی است، بلکه کارکرد و تعهدات اوست. چشمداشت جامعه از یک مقام رسمی، و تعهدات او نسبت به آن مضمون و محتوای اصلی ( یا حتی انحصاری) قراردادی دو طرفه است که قاعدتاً ربطی به جزئیات مادی و گاه حتی معنوی زندگی این مقام ندارد، یا به این دلیل که اینها از زمرهی بدیهیات است، یا به این دلیل مهمتر که در مقایسه بااهمیت کارکرد و تعهدات مقام، آن جزئیات قابلاغماض است.
به اتاق وزارت خارجه خودمان در تهران برگردیم. موکت کف اتاق. یا به عبارت دقیقتر نبودن فرشی ایرانی در این اتاق ایرانی بخصوص از این جنبه جلبتوجه میکند که معمولاً آراستن اتاق مهمان، یا مهمانخانه، و دادن دستکم ظاهری آبرومندانه به آنیک سنت قدیمی است. حتی اغلب این بحث پیش میآید که اینهمه توجه به ارائه تصویری برازنده از خانهی خود در نظر مهمان، بخصوص در صورت عدم تناسبش با واقعیتهای امکانات و معیشت خانواده، شاید زیادهروی باشد.
اغلب این بحث پیش میآید که مهمانخانه، نسبت به کاربرد محدودش، فضایی بیشازاندازه بزرگ را به خود اختصاص میدهد و خلاصه اینکه در یکخانه ایرانی برای پذیرایی از مهمانی که فقط گاه به گاهی به خانهی آدم میآید، زیادی مایه گذاشته میشود.
درهرحال، بد یا خوب، چنین سنتی هست. گویا مهمانخانه باید نمودار بهترین و برازندهترین بخش خانه و کاروبار آدم باشد و از طرف دیگر، بدیهی است که در انتقال مفهوم مهمانخانه، به زمینه سیاسی، نزدیکترین مرادف مهمانخانه وزارت خارجه و ازنظر مکانی جایی است که با حضور "وزیر خارجه کشورمان" نماد کشور میشود. خوب، همچو جایی قالی نمیخواهد؟ چرا، میخواهد. اما دلیل نبودش چیست؟
بدیهی است که اگر به مقایسه دو تصویر در آن برنامه اخبار تلویزیون فرانسه، و مفهومهای نمادی آنها ادامه بدهی، بههیچوجه نمیتوانی در مقابل آن نماد "استفاده از دستاوردهای عام بشری" مدعی بشوی که نبود قالی در اتاق وزارت خارجه بیانگر منفی هویت است. اصلاً چنین نیست و نشانههای قبول و تأکید بر این هویت "خودی" خوشبختانه مدام دیده میشود. نه، شاید بشود بیشتر دربارهی آن نماد خاصتر حرف زد. یعنی برداشت صریح از شان یک مکان عمومی، و لزوم برازندگیاش در حد معقول و متعارف، و تفاوت واکنش در برابر چنین برداشتی.
دراینباره واکنش یکطرف صریح و واکنش طرف دیگر همراه با تعارف و ملاحظه به نظر میرسد، و شاید همهی بحث، بهرغم همهی ظواهر، همین باشد. که گر چنین باشد آنچه مطرح میشود باز همان مفهوم "لزوم برازندگی مهمانخانه" منتهی از جهت عکسش است، بهنوعی روی دیگر سکهی تعارف. در اینکه آراستن مهمانخانه ( چه بهاندازه، چه با زیادهروی) حرکتی به نشانه تعارف است حرفی نیست. اما نیارستن و بیشازاندازه ساده نمایاندنش هم تعارفی از نوع دیگر است. تعارف، که همان بیان انگیزهی کاملاً حقانی و انسانی ارائه تصویری مطلوب از خویشتن به مخاطب باشد.
ارائه تصویر مطلوب. مخاطب. همهی مساله در این دو تعبیر است، که درنهایت یکی بیشتر نیستند. چون وقتی ارائه مطرح میشود الزاماً مخاطب در نظر است. یعنی که درنهایت همهی این بحث فقط بر سر یکچیز است. بر سر یک کس. مخاطب.
در این صورت، تفاوت دو رفتار، تفاوت دو اتاق، یکی با قالی و دیگری بدون آن، چیست؟ یا آنچه مطرح است ازیکطرف صراحت و از طرف دیگر مجامله است؟ آیا بر محورشان و برازندگی ( و حتی تجمل) افراطوتفریط مطرح است؟ یعنی که باید چند شیئی ( قالی، آباژور، مبل، زیرسیگاری بلور...) را در بدیهیترین و مستقیم ترنی مفهومشان تعبیر کرد یا برعکس؟ آیا فقط دو برداشت متفاوت از یک مقولهی سادهی (برازندگی) مطرح است؟ در مقولهی "ارائه تصویر مطلوب به مخاطب" آیا تفاوت برداشتی از چگونگی ارائه تصویر مطرح است یا از مخاطب؟ آیا تفاوت مخاطب مطرح است؟
آیا همه سؤال و خیلی سؤالهای دیگر را میشود مطرح کرد و دنبال جوابهایشان گشت. سؤالهایی که شاید خیلیشان در نظر اول بیاهمیت جلوه کنند، اما قرارمان در این دو سه صفحه این بوده که درباره چیزهای بیاهمیت بحث کنیم. با این امید ( یا این بهانه ) از این بحث چیزکی دستگیرمان بشود. پس، دوتا اتاق بود، یکی با موکت، یکی با قالی تبریز، و آنهمه سؤال. جواب اولش میتواند این باشد که یکتخته قالی ایرانی بخریم: تبریز؟ بیجار؟ اصفهان؟ کاشان؟