نویسنده زن مهاجر: در ایران با من بیمهری شد/ به نوشتن به زبان دیگری فکر میکنم
ماهرخ غلامحسینپور میگوید: من هنوز دلم میخواهد آنجا و در ایران کتابم را منتشر کنم. حتی اگر دغدغه سانسور با من باشد یا گروههای ادبی مرا یک نویسنده خودی ندانند و تحویلم نگیرند.
ایران آرت: ماهرخ غلامحسینپور، رماننویس و داستاننویس ایرانی است که چند سالی است به آمریکا مهاجرت کرده و همچنان به زبان فارسی مینویسند. او در گفتگویی که اخیراً انجام داده میگوید دارد به نوشتن به زبان دیگری هم فکر میکند.
از ماهرخ غلامحسینپور تاکنون دو مجموعه داستان به نامهای "الاغی که سیب میفروخت" و "مرا هم با کبوترها پر بده" در ایران منتشر شده است. او همچنین در مقدمه کتاب جدید خود خبر از تحریر یک رمان به نام "دیجاوو" و دو مجموعه داستان به نامهای "قمارباز" و" مجموعه نامههایی به مادرم" داده است. مجموعه داستان "زنی که دهانش گم شد" آخرین کتاب اوست که امسال توسط نشر مروارید منتشر شد.
بخشهایی از صحبتهای این نویسنده در گفتگو با فرهاد بابایی در ماهنامه تجربه را در ادامه از ایرانآرت میخوانید:
مهاجرت به آمریکا
مهاجرت یکی از پدیدههای ماناست. خصوصاً اگر مهاجرت یک امر جبری باشد. من در جایی در یک مصاحبه در ارتباط با کتاب قبلیام هم گفته بودم مهاجرت به زلزله میماند. میروبد و میغلتاند و بههم میریزد و آنچه از تو باقی میماند ملغمه غریبی است از تعریفهای کجوکوله و جابهجا شده. این هم بخشی از سرنوشت محتوم ما جهانسومیهاست که مدام درگیر زلزله و تغییر و عدم ثباتیم.
نوشتن به زبان دیگری
دوستان غیر ایرانیام مدام تشویقم میکنند که چرا از آن دایره نمیکشی بیرون. بهتر است به نوشتن به زبان دیگری فکری کنی. و باید بگوم بله، دارم به نوشتن به زبان دیگری فکر میکنم.
خط قرمز و محدودیت نویسنده
خط قرمزها زیادند و تو یا باید چارچوبت را بپذیری یا باید کلا عبور کنی و از خیال انتشار در آیی. اگر چارچوبها را بپذیری حس تلخش ته کامت میماند. گاهی میشود که قصههایت را خودت م نمیشناسی و اگر چارچوبها را قبول کنی و پیه همه چیز را به تنت بمالی تا مخاطب همزبانت را که هنوز شیفتگی آنها و میل به تحسین آنها ته قلبت مانده، داشته باشی، باز هم مورد سرزنش دوستانت هستی که چرا تن به این محدودیتها دادهای. یک جور فشار دوسویه.
با بیمهری مواجه شدم
من ساکن ایران نیستم. به علت اینکه حضور فیزیکی ندارم هیچ کار و فعالیتی برای دیده شدن آثارم از من برنمیآید. تا کتابت خوانده نشود کسی نمیتواند بگوید تو نویسنده خوبی هستی یا بد. متأسفانه یا خوشبختانه جزو گروه یا دسته ابی هم نیستم. رابطه فعال و متقابلی با آدمهای ادبیات ندارم تا پیامد همان روابط در چرخه ادبیات به درد کسی بخورم یا کسی به دردم بخورد و کتابهایم در هیچ جشنواره یا مسابقه ادبی مشارکت نمیکنند. از طرفی معتقد نیستم که جومپا لاهیری هستم اما میدانم که یک ذهن روایتگر دارم و توان اندکی برای نوشتن. اولش حتی همین را هم باور نمیکردم از بس با بی مهری مواجه بودم اما اساتید غیرایرانی که باهاشان کلاس میگرفتم یا سروکار داشتم و اغلب هم سرشان در حوزه ادبیات داستانی به تنشان میارزید، این ایمان را به من برگرداندند.
دلم میخواهد کتابم را در ایران چاپ کنم
اخیراً یک مجموعه داستانم را ترجمه کردهام و در مراحل پایانی ویرایش است. دنبال مجوز که بودم، متوجه شدم مجوز کتاب در آمریکا یا توسط ناشر داده میشود یا توسط نویسنده اخذ میشود و اگر ناشر-مولف باشی فقط نیاز به یک درخواست ساده اینترنتی دارد و مدتی بعد شابک و مجوز را هم به همان شکل اینترنتی برایت میفرستند و تو میتوانی بروی هر گورستانی که دلت خواست نوشتههایت را منتشر کنی و به هر سیاقی که دلت خواست توزیعشان کنی. با همه اینها من هنوز دلم میخواهد آنجا و در ایران کتابم را منتشر کنم. حتی اگر دغدغه سانسور با من باشد یا گروههای ادبی مرا یک نویسنده خودی ندانند و تحویلم نگیرند.