استیون کینگ رمانش را شخم زد/ سومین پایان برای یک داستان فانتزی
کینگ تا الان دو پایان برای شاهکار خود نوشته و حالا یک پایان سوم برای اقتباس تلویزیونی آن یافته است.
ایران آرت: استیون کینگ پایان جدیدی برای رمان "ایستادگی"، داستان فانتزی پسارستاخیزی خود نوشته که در کتاب اصلی یافت نمیشود. او این پایان را برای اقتباس تلویزیونی این رمان با بازی جیمز مرسدن و امبر هرد نوشته است. جولی مکنامارا، مدیر ارشد شبکه سیبیاس، گفت: "برای طرفداران این کتاب که میخواستند بدانند چه بر سر بازماندگان "ایستادگی" آمده، این قسمت شامل داستانی خواهد بود که ما را از کتاب فراتر میبرد تا به آن سوالات پاسخ دهد."
به گز ارش ایبنا به نقل از گاردین، خود کینگ توئیت کرده که نوشتن بخش پایانی را تمام کرده و اینکه "خوشحالم که جاش بون این فرصت را به من داد زیرا این پایان ۳۰ سال در ذهنم بود."
اما "ایستادگی" که در آن بازماندگان معدود امریکایی از شیوع ویروسی مرگبار اگر آدمهای خوبی باشند به سمت مادر مقدس ابیگیل فرستاده میشوند و اگر بد باشند، رندال فلگ، ترسناکترین شخصیت شرور رمانهای کینگ انتظارشان را میکشد، تا همین الان هم دو پایان داشته. اولی، نسخه اصلی ۸۰۰ صفحهای که در سال ۱۹۷۸ منتشر شد. این نسخه با دو بازمانده به پایان میرسد، استو و فرن، که در فکر آینده بشریت هستند.
"فکر میکنی... فکر میکنی مردم هرگز چیزی یاد میگیرن؟" دهانش را باز کرد که حرف بزند، مکث کرد و ساکت شد. لامپ نفتی چشمک زد. چشمانش بسیار غمگین بهنظر میرسید. سرآخر گفت: "نمیدانم." از جواب خودش ناراضی بود؛ سعی کرد چیز بیشتری بگوید؛ تلاش کرد جواب اولش را توضیح دهد؛ و تنها توانست دوباره آن را بگوید: "نمیدانم."
تلخ اما صادقانه است. کینگ میگوید: "در ذهن و قلبم به دنبال چیز دیگری گشتم که استو بتواند بگوید، یک گزاره واضحتر. با این حال، در آخر، استو بهسادگی چیزی که گفته بود را تکرار میکند: "نمیدانم." این بهترین کاری بود که میتوانستم بکنم. گاهی اوقات کتاب جوابها را به تو میدهد، اما نه همیشه، و من نمیخواستم خوانندههایی را که صدها صفحه مرا دنبال کرده بودند با یک حرف کلیشهای توخالی که خودم هم باور ندارم، رها کنم."
اما این نسخه از رمان ۴۰۰ صفحه کم داشت. چراکه ناشر کینگ در آن زمان نتوانست چنین نسخه بزرگی را چاپ کند. در سال ۱۹۹۱ کینگ ناشر دیگری پیدا کرد که توانست نسخه حذفنشده را در ۱۲۰۰ صفحه با پایانی جدید و شومتر منتشر کند. این بار "فلگ" از "دست خدا"/انفجار هستهای نجات پیدا کرده و به جزیرهای منتقل میشود که مردمانش بدوی، ساده و بیسوادند. او دوباره آغاز میکند.
کینگ در مقدمه نسخه ۱۹۹۹ "ایستادگی" نوشت: "احتمالا برای استو، لری، گلن، فرنی، رالف، تان کالن، لوید و آن مرد سیاهپوش بهتر است به خواننده تعلق داشته باشند که آنها را از طریق لنزِ تخیل بهشیوهای واضح و همواره در حال تغییر مجسم میکند که هیچ دوربینی توان ساخت آن را ندارد. فیلمها، حتی بهترینشان، داستان را منجمد میکنند. این لزوما بد نیست... اما محدودکننده است."
برای این پایان سوم احتمالا کینگ پاسخ سوالاتی را که ۳۰ سال پیش به دنبالشان بود که بفهمد "استو" ممکن است چه بگوید، پیدا کرده. یا شاید سیبیاس داستانهای استو و فرن را بهسادگی در آینده باز کند.