سهمِ شاعرِ جیرجیرکها!/ نگاهی به آخرین دفتر محمد مفتاحی
محمد مفتاحی سالها بود شعری منتشر نکرده بود: پانزده سال.
ایران آرت: هنرمند معاصر، به وقت خلق اثر هنریاش، نسبت به اثرش چه موضعی باید داشته باشد؟ نسبت به چگونگی اجرای آن، چه رویکردی باید پیش بگیرد، و در باب ماهیت و چیستی آن تا چه میزان باید بیندیشد؟ تکلیف مخاطب با این اصطلاح نادقیق یعنی «اثر هنری امروز» چیست؟ و در نهایت شعر امروز، چگونه شعری است؟
اثر هنری، به طور اعم، و کارِ شعر که اکنون موضوع این وجیزه است، مثل صنعت مد و پوشاک به شدت تحت تاثیر رویدادها و تاثیر و تاثرات جامعه است... گیریم کارِ شعر بیشتر تحت تاثیر جامعهی کوچک شاعران است و نمونهی اول با تعداد آدمهای بیشتری سر وُ کار دارد... نمیتوان گفت امروز شاعری سراغ نوشتن قصاید غرای خراسانی نمیرود، اما میتوان گفت کمتر کسی جرأت نوشتن این گونه قصاید را دارد... رضا براهنی خیلی سال پیش دربارهی فرم شعر گذشته به تفصیل نوشت... نوشت که چگونه فرم شعریِ دیروز دیگر توان کشش اندیشهی امروز را ندارد... براهنی معتقد بود فرم شعر کهن، و قوالب تجربه شده در شعر فارسی اکنون به محتوا تبدیل شدند و دیگر نمیتوانند شکلِ شعر به حساب بیایند... اما برای اینکه دستگیرِ مقدمهای مطول نشویم، گمان میکنم جان کلام ِ این چند سطر را باید در یک جمله خلاصه کرد، و آن این که: شعر هم همچون بسیاری از مصادیق هنری و غیر هنری، تابع شرایط روز است... با این حال، در این موقعیت پرسشی که میتواند پرسشی محوری به حساب بیاید، این است که مولف تا چه میزان و چطور باید تحت شرایط روز بنویسد؟ اکنون که داریم در بهار نود وُ هشت زندگی میکنیم چه ویژگیهایی شعر ما را در جرگه شعرِ امروز قرار میدهد؟ اگر برای شعر امروز، یا به عبارت بهتر شعر دو دهه اخیر، بخواهیم بنا به کثرت و بسامد مشخصههای فرمی، خصایص سبکی معیّنی قائل باشیم؛ احتمالاً میتوانیم ویژگیهایی نظیر ساخت شکنی و ساختار گریزی، بهرهگیری از جملات نادستورمند، استفاده از گزارههای غیرایقانی، فرم گرایی و گریز مفهومگرایی و خصیصهای نظیر فشردگیِ کلامی را برشمریم. با این همه، تاریخ ادبیات، ثابت کرده است که همیشه این روال خطی، روال منطقی سیر و سلوکِ ادبیات به حساب نمیآید. حتی باید گفت بسیاری از هنرمندان بزرگ آثار شاخصشان را بدون عنایت به خوشایندهای مردمِ روزگارشان به نگارش درآوردهاند... از این حیث میتوان چنین آثاری را، آثاری معترض هم توصیف کرد... معترض به جریانِ فکری و جریان ارزشهای هنری روزگارشان... با توجه به مسائل مزبور، برای نوشتن بوطیقای شعر اکنون نمیتوان حد و مرزهای تثبیتشدهای قائل بود...
بیایید فارغ از قضاوتِ ایجابی یا سلبی برویم به سوی کتابِ کوچکی که دهن کجیِ آشکاری دارد نسبت به بسیاری از خصایصی که پیشتر از آن نوشتیم. کتاب «سکوت سهم جیرجیرکهاست» (انتشارات آرادمان) آخرین مجموعه شعر محمد مفتاحی (1356) است در بهار نود وُ هشت. او حالا بعد از پانزده سال (آخرین انسان: 1383) دفتر شعری موجز منتشر کرده است که اتفاقاً شعرهایش امضای سالهای هشتاد وُ سه و هشتاد وُ چهار را با خود دارد. از این بابت، این کتاب را، میتوانیم کتابی پانزده ساله بنامیم... کتابی که «شعر آن روز» را نمایندگی میکند؛ به جهت تقویمی، و در عین حال نسبت به آن موضع گرفته است به جهت شکل وُ شمایل شعرها... اگر بخواهیم مهمترین ویژگیِ این شعرها را که خصیصهای ضدجریان با خود دارد، بیان کنیم، میبایست وجوهِ تماتیک آن را در نظر بگیریم. برجستهترین ویژگی در قلمرو این شعرها، تمرکز روی وجه اندیشگانی و محتوای اثر است. شاعر در شعرهای این دفتر به عریانی، شاعری است جامعهگرا که دغدغههایی انسانی دارد. این خصایص البته هیچ کدام، به این صورت در شعرهای شاعران امروز دیده نمیشود. به عبارت سادهتر، شاعران با این مسائل کاری ندارند، چون دیرزمانی است که از مُد افتاده است.
باید در این جستارِ کوچک چند شعر وُ پارهشعر از محمد مفتاحی بخوانیم:
پارهای از شعر بیست وُ پنج:
بیرون میجهد از چنگ ستارگان
تقدیر کاینات
و با این همه جنگ
جز من
که یکریز
زیر شرشر شعرهای توام
زخمهای که را مرهم میگذاری
و این جهان از سکوت چه میخواهد
که سکوت سهم جیرجیرکهاست
نفرین به این همه جنگ
وقتی که میدانم
جای هیچکس
روی زمین تنگ نمیشود
حتی اگر درختان
دراز به دراز
اندامهایشان را
روی پوست خاک بکشند.
شعر هفده:
از میان مزرعهها
آتش در گندمزار میافتد
گناه را میسوزانند.
شعر هجده:
ابتدا کوچ بود
بعد کوچک شد
و باز کوچکتر
که دیگر کودک نبود
غولی بود جهان
ابتدا زمین بود
بعد مین شد
و پر از بمبهای دو زمانه
ابتدا روشن بود
اما در جنگ جهانی چندم
دودههای باروت
تیرهاش کردند؟
شعر یازده:
تمام آب خزر تلخ
تمام روح جهان آه
تمام ابرها اشک
و پشت زمین
پر از بوتههای جوجه تیغی خودرو
سرودها همه سمی
ترانهها همه تاریک
و چشمها همه گرگ
چشمهها لجن و خشک
چه روزگار سیاهی.
شعر محمد مفتاحی در کتاب «سکوت سهم جیرجیرکهاست» برآمده از بیانمندیای دوگانه است. مفتاحی گاه نسبت به کارِ شاعری موضعی روشنگرایانه دارد؛ به این معنی که نمیخواهد یا نمیتواند دست از بازوهای درونمایگانی اثرش بردارد، و گاه موضعی اساساً عاطفی دارد. او اما در هر دو مورد، کاری مستقل انجام میدهد. هر چند گاه باید در انتظار تلفیقِ این دو بُعد بود. برای نمونه، شاعر در شعر یازده، از این حیث، کاری تلفیقی کرده است. واژهی تلخ در سطر اول، تعبیر بوتههای جوجه تیغی خوررو در توصیف پشت زمین و حتا کلمهی گرگ در توصیف چشمها؛ همگی بیآنکه قصدِ بدعت داشته باشند، به نحو احسن روی ما تاثیر میگذارند. آنها بیشتر از آنکه برآمده از موضعِ شاعر مبنی بر استخدام واژگان و تعابیر بدیع باشند؛ برآمده از محور عاطفی شعر هستند.
آخرین بار که برای شرح شعری چنین توصیفی به کار بردم؛ یا در تأویل شعری چنین تعبیری خواندهام، یادم نمیآید، اما گمان میکنم اکنون باید بنویسم «سکوت سهم جیرجیرکهاست» دفتر شعری است با وجوه اومانیستی. ضمن اینکه میتوانم بنویسم؛ این کتاب با این که دربرگیرندهی شعرهای پانزده سال پیش است، اما امروز بهتر تن به قرائت میدهد.
مجتبا هوشیار محبوب