بازخوانی صحبتهای برنده نوبل ادبیات / اشکالی ندارد اگر عقلم را از دست دادهام
گفتوگویی جالب از سال بلو، نویسنده فقید برنده نوبل ادبیات سال ١٩٧٦ را بخوانید.
ایران آرت: سال بلو، نویسنده امریکایی برنده جایزه نوبل ادبیات سال ١٩٧٦ است. اغلب او را مورخ جامعهای میدانند که شخصیتهای خیالیاش- کسانی که جستوجوهای سوزان، مداوم و تیره و تارشان برای رسیدن به معنای زندگی- مولفهای ضروری به رمان امریکایی نیمه دوم قرن بیستم بخشید. مرکز جهان داستانی او شیکاگو بود؛ جایی که در آن بزرگ شده و بیشتر عمرش را در آنجا زندگی کرده بود. داستان اغلب رمانهای او در این شهر روی میدهند که همه آنها حال و هوا و سرزندگی اهالی ایالتهای غرب میانه امریکا را در خود دارند. او تنها نویسندهای است که سه بار برنده جایزه کتاب ملی برای داستان شده است.
به گزارش اعتماد، در ادامه ترجمه بخشی از مصاحبه ویدیویی متئو بلینلی مجری برنامه "Carta Bianca" را با این نویسنده میخوانید.
یکی از کتابهای مشهورتان "هرتزوگ" که شاید بتوان گفت شاهکارتان است، با این جمله شروع میشود: "اشکالی ندارد اگر عقلم را از دست دادهام. " درست است بگوییم شما عقلتان را از دست دادهاید؟ یا اصلا تا به حال عقلتان را از دست دادهاید؟
نه. موقعیتی که آدم به آن میگوید عقل از دست دادهام، در حقیقت خیلی جدی نیست چون همه عقلشان را از دست دادهاند. (میخندد.) به عبارت دیگر، سعی داری رفتاری معقول داشته باشی و نمیدانی بقیه هم سعی دارند همینطور رفتار کنند.
برخی بر این باور بودند، البته هنوز هم باور دارند که سبک نوشتار شما امریکایی نیست بلکه اروپایی است. آنها میگویند سنت ادبی امریکایی والت ویتمن، مارک تواین و امیلی دیکنسون را داشتند نه سال بلو.
فکر نمیکنم درست باشد. فکر میکنم من عمدتا به والت ویتمن و مارک تواین وفادارترم تا اغلب نویسندههای امریکایی.
اگرچه شما با پیشینه خانوادگیتان و نوع تحصیلاتی که داشتهاید، به اروپاییها نزدیکتر هستید.
فکر میکنم انسان معاصر انسانی وابسته به جهان است. و البته خب ویژگی ملیت بسیار مهم است اما آن قدرت بیچونوچرای یک قرن گذشتهاش را ندارد. معتقدم جنگ جهانی اول این قدرت را برای مردم از بین برد. و مفهوم انقلاب روسیه در سال ١٩٧٠، و آنچه تمامی کشورهای متمدن احساس کردند که این مولفه بینالمللی بشر، مولفه جهانی انسان خیلی مهمتر از مولفه ملی است. اما با این وجود در حال حاضر شخصیت ملی شما نیرویی در خود دارد.
آیا نویسندهای بزرگ میتواند فقط یک شاهکار نوشته باشد؟
خب، به گمانم نویسندهای تازهکار میتواند از نوشتن یک کتاب که جاودانه شود، خوشحال و راضی باشد تازه اگر جاودانه شود. میدانید که. اما مثل مسابقه اسبدوانی است و هرگز نمیدانی کدام اسب از خط پایان رد میشود و حقیقتا هم خیلی به شما ربطی ندارد. من خیلی راضی خواهم بود اگر بدانم مردم همچنان کتابهای من را میخوانند. اما مثل قماری است که هر کسی باید بازی کند و کسی حقیقتا نمیتواند در نتیجه آن دخالت کند.
کدام یک از کتابهایتان را شاهکار میدانید؟ کتابی که به شخصیت خودتان نزدیک است یا آن شخصیتی که دوست داشتید به عنوان نویسنده باشید؟
رشتهای در کتابهای من هست که خشنودم میکند. این رشته در کتاب "ماجراهای آوگی مارچ" شروع شد؛ کتابی که کنترل این رشته در آن خیلی خوب نبود چرا که این رمان وسعت دید من را بیشتر کرد؛ منظورم این است که به اکتشافاتی در مورد چگونگی نوشتار زبان انگلیسی امریکایی با قدرتی تازه رساند. نوعی جمله اختراع کردم که قبل از آن وجود نداشت و این من را خشنود میکرد. اما در "هندرسون شاه باران"، "هرتزوگ" یا "هدیه هومبولت" یا بعضی داستانهای کوتاهم فکر میکنم بهترین کاری که از من ساخته بود، انجام دادم.
گفته بودید تنها نویسندهای که حقیقتا بر من تاثیرگذار بود، خداوند است. این جمله درست است؟
نه، درست نیست. جملهای که گفته بودم این بود که من در کودکی بهشدت تحت تاثیر عهد عتیق قرار گرفتم و این اتفاق خیلی نمیافتد. دورهای بود که عهد عتیق در امریکا کتاب بنیانی هر خانهای بود، به هنگام نیایش صبحگاهی مردم بخش مفصلی از انجیل را از حفظ میخواندند، آنها صبح و عصر انجیل میخواندند و... فکر میکنم این هسته اصلی باشد، هسته روحی و آسمانی زندگی امریکایی تا برههای مشخص.