طنز بی تنز
عباس غفاری
ایران آرت: میخواستم این هفته هم مطلبی طنز بنویسم، اتفاقاً سوژه هم موجود بود چون به همت دوستان در همه عرصهها، سوژهی ناب موجود است. اصلاً انگار دوستان متعهد به این مسئلهاند از خواب که بیدار میشن، طنازی کنن. از رفتار تا گفتار، همگی دربست، شرایط طنزنویسی که چه عرض کنم کمدینویسی رو فراهم میکنه. اگه خدابیامرزان باستر کیتون و چارلز اسپنسر چاپلین زندهبودن یا مثلاً گولدونی، مولیر، گوگول و سایرِ عزیزان و وابستگان میزیستن احتیاجی به عرقریزانِ مغز نبود، عزیزانِ دل همینطور مفت و مجانی هزاران ایده براشون ردیف میکردن. گفتم میخواستم بنویسم اما واقعاً دستم به طنز و طنزنویسی نرفت. وقتی چهارتا دخترکِ دستهیِ گُل تو زاهدان خاکستر میشَن، وقتی 10 تا دانشجوی جوونِ مستعد بر اثر سقوطِ اتوبوس پَرپَر میشَن، آخه میشه طنز نوشت؟ البته کار و شیوهیِ عملیِ دوستانِ مسئول قبل از فاجعه یه طنز تلخ و بعد فاجعه تلخترِ!
چطور امکان داره در مملکتی که سرشار از چاههای نفت و گازِ و لولهی انتقال گازش تا ترکیه و ترکمنستان هم رفته، بچههای یه دبستان، براثر واژگون شدن چراغ نفتی بسوزن و خاکستر بِشن؟! آخه خداخیرتون بده تو سال 1397 برای گرم کردنِ کلاس باید از چراغ والور استفاده کرد؟ً! چراغ والور؟! مادربزرگها و مادرهای ما تو دههی 40 از والور برای پختوپز استفاده میکردن، اون هم قبل از اومدن لولههای گاز به خونهها!! یعنی تو سیستان و بلوچستان و روستای زَهَک هنوز دههی 90 نیومده؟! یعنی مسئولین محترم تو این پنجاه سال چراغهای والور رو نبردن تو موزه؟! یعنی دوستان خبر ندادن چیزی به اسم بخاری کشفشده؟! اصلاً گورِ پدرِ گاز، بخاری نفتی که هست. واقعاً کسی فکر نکرده که طفلکهایِ مدرسهیِ اُسوهیِ حسنهیِ زاهدان، تو این سرمای زمستون تو اینهمه سال داشتن خودشون رو با یک چراغنفتی گرم میکردن؟! خب این کوچولوها تو اینهمه مدت چقدر از سرما لرزیدن و سرما خوردن؟! کسی به این فکر کرده؟! چند سال از فاجعه شینآباد میگذره؟ یادمون و یادتون هست؟ البته ما یادمون هست، اون دختر کوچولوهای شینآبادی و خانوادههاشون هم یادشون هست، منظور مسئولینِ محترمن! اصلاً اسم شینآباد یادتون هست؟ همون موقع مگه اطلاعیه پشت اطلاعیه صادر نکردید که دیگه از بخاری و چراغنفتی تو مدرسهها استفاده نخواهد شد؟! پس چی شد؟! چه اتفاقی افتاد که فراموش کردید؟! کلاً چه اتفاقی افتاده که اینقدر فراموشکار شدید؟! اقدامات و اطلاعیههای عزیزانِ دل بعد از فاجعه روستای زَهَک مضحکتره، مُقصر دونستن مدیر و مربی آموزشی!! انگار قرار بوده مدیر و مربی آموزشی و معلمهای مدرسه اُسوهی حَسنه برن برای مدرسه بخاری بخرن! یا مدرسه رو گاز کشی کنن!! واقعاً مُقصر اصلی این دوتا بندهی خدان؟! نکنه مقصر بچههای معصومی هستند که باعث شدن والور واژگون بشه؟! یا خانوادههای که پول نداشتن دخترای خودشون رو بفرستن مدرسههای مثلاً زاهدان؟! البته نمیدونم دبستانهای زاهدان هم بخاری دارن یا نه! وقتی هنوز بعد از 50 سال تو مدرسهها از والور استفاده میشه اصلاً مُقصری وجود داره؟! واقعاً میشه دنبال مُقصر گشت؟! پیدا شدن مُقصر دردی از دردهای دخترکانِ شینآباد و زَهَک رو درمون میکنه؟! از روستای محرومِ زَهَک پرواز که چه عرض، میام به سمت پایتختِ پولدار و بیدروپیکر ایران یعنی اَبَر شهرِ تهران که هم گاز داره هم بُرج، هم سِنترهای متعدد داره، هم رستورانهای لوکس، هم تاکسی داره، هم مترو، هم مازاراتی داره، هم لِکسوس. هم دانشگاه دولتی داره، هم آزاد. هم میدون شوش داره، هم میدون پونک. بالای همین پونک هم، رو نوک کوه، یه دانشگاهی هست به نام علوم و تحقیقات که چند سالیِ ساخته شده. بعد این دانشگاه یه جاده داره که توش چند تا اتوبوس در حال رفتوآمد هستن تا دانشجوها رو به کلاسهای درسشون برسونن. البته روسا و مسئولین رو خداینکرده نه، فقط دانشجوها و خانوادههای اونها رو! بعد یه روزی تُرمزِ تنها اتوبوس زرد رنگِ دانشگاه میبره یا خالی میکنه و از جاده خارج میشه و چپ میکنه و 10نفر کشته میشن، به همین دلخَراشی و سادهگی! اتوبوس چپ میکنه اونم وسط دانشگاه! تو جادهی هراز یا چالوس نهها، وسط بلوار سیمون بولیوار! دقت کنید، وسطِ بلوارِ سیمون بولیوار! احتمالاً مقصر اصلیِ فاجعه هم جاده بوده که برای خودش گاردریل نخریده نصب کنه! یا از پیچها و شیبهاش کم نکرده! یا نیومَده چند تا وَن و اتوبوسِ خوب بخره! میگن قرار بوده چند سال پیش تو این مسیر تِلهکابین بکشن برای رفتوآمد دانشجوها بعد رئیسِ جدید گفته طرح رئیسِ قدیم بیخود و بیجهت بوده و طرح روکلا کَم لَن یَکُن میکنه و هیچی به هیچی. اتوبوسها به رفتوآمد ادامه میدن و یکدفعه یکیشون چپ میکنه و تمام. روز از نو روزی از نو. 10 نفر پَرپَر میشن و چند نفر در بیمارستان بستری و دچار نقصِ عضو و تشکیل کمیتهی مُقصرشناسی و کی بود، کی بود من نبودم و اینا. 5،4نفر مقصر شناخته و اخراج و به مراجع ذیطلاح معرفی میشن! همینقدر ساده و کامل مشکل حل شد! چون دوستان، استادِ تشکیل کمیتهی شناساییِ مُقصریا مُقصران، معرفی مقصر یا مقصران و ارسالِ آنها به دستگاه ذیصلاح هستند. اما عزیزانی که این مسئولین رو استخدام کردن که تقصیر نداران این مقصرین تا قبل از وقوع فاجعه مدیر و مدبرترینند اما بعد از این واقعه بیتدبیرترین! آقاجون این اتوبوسهای بیکیفیت سالهاست که تو این بولوار در حرکتند! این بلوار سالهاست که گاردریل نداره! این جاده و دانشگاه که همین دیشب ساخته نشده! سالهاست که همینقدر غیرِاستاندارده! گُلایِ من، حتماً باید یه فاجعه رُخ بنماید تا شما متوجه بعضی از مسائل و مشکلات بشید؟! آیا متوجه هستید که چند هزار ساعت آموزش صرف شده تا این جوونها تو کنکور قبول بِشَن و به دانشگاه بیان؟! چقدر خونِدل خورده شده تا این بچهها به سنِ جوونی بِرِسن؟! چقدر آرزو و رویا در سر این متخصصینِ آینده بوده که الان زیر خروارها خاک مدفونشده؟! اصلاً یادتون هست تا الان چند تا از اتوبوسهای حاملِ دانشآموزها و دانشجوها به دره سقوط کرده و یا دچار تصادف شده؟ میدونید تمام این بچهها سرمایههای این مملکت بودن که بهسادهگیِ هرچهتمامتر با بیتدبیری و البته لیاقتِ انکارناپذیرِ شما عزیزانِ مسئولِ حاضر و ناظر درصحنه به خاک و خون کشیده شدن؟! شما که بیتقصیرید، منظورم اونایی هستن که از فضا اومدن، شما که خودی هستید! به شما نگفتم که دلخور میشید، به اونا گفتم. شما که همیشه در هنگام فرستادن انواع پیام تسلیت، اطلاعیه، اعلامیه و غیره پاسخگویید. اصلاً اگر پاسخگویی شما مسئولینِ محترم نبود که ما کلاً دارِفانی را وداع گفته بودیم! ما شیفتهیِ همین صداقت و پاسخگویی شما هستیم. (بابا از این درد مُردیم وبه گور رفتیم که یک بار، فقط یک بار یک نفرتون لااقل عذرخواهی کنه.والله به خدا) باور کنید میدونم که میدونید. دخترکانِ روستایِ زَهَک خاکستر شدن و دانشجوهایِ دانشگاهِ علوم و تحقیقات پَرپَر اما شما همچنان اُستوار و محکم پشت میزهاتون هستید و نشستید و به پاسخگویی مشغول تا اَبَد! همینجاست که معلوم میشه شما درست میگفتید و میفرمودید که دارید فاصله زندگی شهرنشینان و روستاییان رو کم میکنید! چون تفاوتی نمیکنه تو روستا باشی یا تو پایتخت یا بیابون یا دَشت یا ساحل یا جنگل یا کوه یا دره، بالاخره، یه روزی بر اَثرِ سهلانگاری و پایمردی و مدیریت و لیاقتمندیِ شما که نه اونا، قرارِ بمیریم! یا در سنِ کودکی یا در سنِ جوانی. بالاخره قرارِ که ....
حالا شما جای من، میتونستید مطلب طنز بنویسید؟! راست میگید زندگیمون یه طنزِ، یه طنزِ تلخ، شبیه شخصیتهای نمایشنامههای چخوف یا رُمانهایِ اُروِل.