قفل ذهنی نویسنده به روایت برنده بوکر
جورج ساندرز معتقد است: قفل ذهنی نویسنده حاصل تعیین هدفی والا توسط خود اوست.
ایران آرت: جورج ساندرز نویسنده امریکایی داستان کوتاه و رمان است که سال گذشته با اولین رمان خود "لینکلن در باردو" موفق به کسب جایزه منبوکر شد. داستان کوتاه "روباه ۸" از باردو که پیش از این در کیندل آمازون منتشر شده بود، به تازگی به صورت کتاب عرضه شده است. به گزارش ایبنا، گفتوگوی پیشرو درباره قفل ذهنی، اثر ادبی محبوب باردو و بهترین توصیهای که برای نوشتن از سوی توبیاس ولف به او شده است که میخوانید.
چطور قفل ذهنی را پشت سر میگذارید؟
من به نظر دیوید فاستر والاس علاقهمندم که معتقد بود قفل ذهنی نویسنده حاصل تعیین یک هدف بسیار والا توسط خودش است. یک خط مینویسی و به استانداردهای شاهکار بودن نمیرسد، با خجالت آن را پاک میکنی، یک خط دیگر تایپ میکنی، دوباره پاک میکنی –به زودی متوجه میشوی که ساعتها از پی هم میآیند و تو یک شکستخوردهای که روبهروی صفحهای خالی نشستهای. برای من چاره راحت گرفتن این دوره است و دیدن آن خطوط بد ابتدایی تنها به عنوان نقطه آغاز. اگر مسیر رفتن از بد به بهتر و به خوب را بدانی، از این بههمریختگی اولیه مایوس و مستاصل نمیشوی. بنابراین نوشتن "از تو" است اما خود تو نیست. این درگیری همیشگی بین دو دیدگاه وجود دارد: ۱.نوشته خوب، آسمانی است و در یک هجوم ناگهانی نازل میشود؛ ۲. نوشته خوب از طریق بازنگری تکامل مییابد، و یک اتفاق ناگهانی، الهامشده و برگشتناپذیر نیست. من دیدگاه دوم را ترجیح میدهم و تایید میکنم و آن را هیجانانگیز میدانم، این عقیده را که چیزی را که به آن فکر میکنیم، با تلاش برای نوشتنش میفهمیم.
کدام قطعه فرهنگی غیرادبی (فیلم، نمایش تلویزیونی، نقاشی، آهنگ) است که نمیتوانید زندگیتان را بدون آن تصور کنید؟
"مانتی پایتون و جام مقدس" که از یک جای بسیار هوشمندانه ظاهر میشود که سیاسی است و هرگز سرگرم کردن، خودآزاری و احمقانه بودن را فراموش نمیکند. برای من یک لحظه موفقیتآمیز بزرگ بود وقتی در کتاب اولم توانستم عشق پرشورم به این فیلم را با علاقهام به ادبیات تطبیق دهم. اتفاقی که افتاد این بود که دیدم این تمایز که بین سرگرمی و ادبیات قائل بودم معنیدار نبود، نه در بالاترین سطوح، اگر درک کنیم که هدف واقعی این است: ارتباط فوری.
کتابی هست که آرزو میکنید شما نوشته بودید؟
"شنل" نیکولای گوگول. حساسیت این داستان فوقالعاده است. گوگول طوری مدیریت کرد که ما با شخصیت داستانش احساس همدردی کنیم، بدون آنکه نیازی باشد آن شخصیت یک قدیس باشد. هم او را دست میاندازد و هم دوستش دارد. او به نوعی یک شخصیت نفرتانگیز دارد، کسی که ما ترجیح میدهیم دوروبرش نباشیم و در عین حال تا پایان نسبت به او احساس حمایت میکنیم. بنابراین گوگول به نوعی در این متن برای ما عشق را مدلسازی میکند و به ما آموزش میدهد که حقیقتا باور کنیم همه ما خواهر و برادریم. و این کار را با وا داشتن ما به دوست داشتن فردی که در میان ما کمترین است، انجام میدهد.