خاطرات عاشقانه و وسترنبازی نویسنده مشهور ایرانی
ر. اعتمادی، نویسنده صاحب رمانهای پرفروش درباره لالهزار، ناصرخسرو، خاطرات عاشقانهاش و بسیاری مباحث ریز و درشت دیگر صحبت کرد.
ایران آرت: رجبعلی اعتمادی مشهور به ر. اعتمادی نویسنده، رماننویس و روزنامهنگار معاصر ایرانی است. وی به خاطر نوشتن رمانهای عامهپسند و پرفروش شهرت دارد. او گفتوگویی با همشهری انجام داده که در ادامه میخوانید.
نویسنده رمان «شب ایرانی» سینه صاف میکند و میگوید: «خانه ما روبهروی «شمسالعماره» بود. مردم برای دیدن آتشبازی هر روز به آنجا میآمدند. بعضی شبها بین جمعیت جای سوزن انداختن نبود. جمعهها با بچههای دبیرستان مروی به دره شاهآباد میرفتیم.»
نویسنده پیش روی ما نشسته است. مکثی میکند و میگوید: «آن دوره کلوپ تفریحات سالم در لالهزار راه افتاد. در این کلوپها بیلیارد، پینگپنگ و موسیقی هم برقرار بود. مردم برای دیدن تئاتر و سینما شبها به لالهزار میآمدند. لالهزار مرکز عرضه بهترین پوشاک تهران بود. آن زمان در لالهزار تصنیف هم میفروختند. آن روزها مثل امروز خبری از اینترنت و رایانه نبود. مردم تصنیفهای مورد علاقهشان را میخریدند. به یاد دارم که تصنیف «گل پری جون» از نخستین این تصنیفها بود. بعضی هنرمندان هم در لالهزار پیش پرده میخواندند. آن دوره حمید قنبری، تابش و عزتالله انتظامی از جمله معروفترین پیش پردهخوانان بودند. بعدها وقتی به تدریج سینماهایی مانند رادیوسیتی راه افتاد دیگر شیکپوشها لالهزار را ترک کردند.»
فوقالعاده! فوقالعاده!
ر. اعتمادی دستی بهصورتش میکشد و میگوید: «در میدان سپه عدهای داد میزدند: فوقالعاده، فوقالعاده! و روی کاغذی که در دست داشتند نوشته شده بود: بخشش ۷ دوره نظام وظیفه. این خبر شایعه بود و مدام هم تکرار میشد اما مردم گروهگروه آن را میخریدند. از حدود سال ۱۳۳۵ دیگر بساط فوقالعادهفروشی هم جمع شد.»
شعبان جعفری و طیب را میدیدم
ر. اعتمادی میگوید: «در دورهای هم تهرانیها به زورخانه میرفتند و این ورزش باستانی حسابی روی بورس بود. زورخانه درخونگاه در بوذرجمهری بود. وقتی به این خیابان رفتیم شعبان جعفری را هم آنجا دیدم. زورخانه درخونگاه پشت صحنه بسیاری از فیلمهای سینمایی آن دوره بود. در همان محله رمضان یخی و طیب هم رفت و آمد میکردند. بزنبهادرهای تهران آنجا دور هم جمع میشدند. بعدها وقتی به مولوی رفتم، طیب و دسته عزاداری او را در محله مولوی دیدم. عاشورا و تاسوعا دسته طیب جلو بازار با چند چراغکش، علمکش و پرچمکش از دیگر دستهها به شکل بارز تفاوت داشت. آن روزهای عاشورا و آن دستهها از همان زمان برایم جالب و جذاب و به یاد ماندنی بود.»
بازیگر فیلمهای وسترن
نویسنده ما گویی بازیگر فیلمهای وسترن هم بوده است. باد به غبغب میاندازد و میگوید: «جنوب تهران در منطقهای به نام گار ماشین قطارهای تهران ـ ری میرفت و میآمد. ما بچهها با شمشیرهای چوبی که در خانههایمان درست کرده بودیم پشت این واگنها میرفتیم و ادای بازیگر فیلمهای سینما آتلانتیک و دمپایر آن زمان را درمیآوردیم که فیلمهای وسترن را به نمایش میگذاشت. جا خالی میدادیم و دوباره به حریف هجوم میبردیم.»
عاشق همیشه تنهاست
نویسنده از خاطرات عاشقانهاش برایمان میگوید: «آن روزها جوانها به خودشان میرسیدند. از اتو خبری نبود. برای این که شلوارمان اتو شود و به اصطلاح خربزه را قاچ کند تا صبح آن را زیر تشکمان قرار میدادیم. آن زمان اگر به دختری علاقهمند میشدیم نامه زیر پایش میانداختیم. اغلب دخترها هم به نامهها توجهی نمیکردند. کوچه حسینی یکی از کوچههای خاطرهانگیز برای من بود که نخستین معشوقهام را آنجا دیدم. ۱۲ سال بیشتر سن نداشتم. دختری که به او علاقهمند شده بودم به همراه خانوادهاش به مسافرخانه پدرم در پشت کوچه مروی آمده بودند و حدود یک ماه آنجا زندگی میکردند. البته عشق ما چنین نبود که مثلاً با هم به گردش برویم یا حرف بزنیم. فقط به هم نگاه میکردیم و لبخند میزدیم. بعد از آن که بارشان را بستند و از مسافرخانه پدرم رفتند ۲ ماه تمام تب کردم و خانوادهام نگران شدند که مبادا من سل گرفته باشم. پزشک تشخیص داد که دچار تب عصبی شدهام و دلیل آن هم از دست دادن یکی از علاقهمندیهایم است. دیگر هیچوقت آن دختر بچه را ندیدم.»
عشق دوم
اعتمادی از عشق دومش میگوید: «وقتی وارد دبیرستان مروی شدم در کوچه آهنگرها دختری را دیدم که بعدها فهمیدم اسمش سوسن است. هر روز او را میدیدم و وقتی چشمم به چشمش میافتاد پا سست میکردم. دیدار در کوچه آهنگرها با فرا رسیدن فصل تابستان به پایان رسید. آن دختر همراه خانوادهاش برای ییلاق به تجریش رفتند. بعد از پایان تابستان باز هم خبری از او نشد. وقتی متوجه شدم هنوز نیامده است از مستخدم مدرسهاش سؤال کردم که او کجاست؟ او گفت: سوسن روی پل تجریش، زیر اتوبوس رفت و درگذشت. این خبر برایم بسیار ناگوار بود و دیگر او را هم ندیدم. شاید به همین خاطر باشد که اغلب رمانهای من تراژیک است.»
خداحافظی با آقای نویسنده
با ر. اعتمادی نمیتوانیم به سادگی خداحافظی کنیم. او خاطرات متعددی از مطبوعات در عصر خود دارد که با تهران گره خورده است. از مجله «جوانان» که در دوره سردبیری او ۴۰۰ هزار نسخه تیراژ داشت و به قول خودش چیزی در حدود ۲میلیون مخاطب در میان خانوادهها.