تهدید عجیب همسر نادر ابراهیمی / تمام کتابهایش را به آتش میکشم
همسر نادر ابراهیمی از عدم رسیدگی به میراث به جامانده از ابراهیمی به شدت شاکی است.
ایران آرت: اردیبهشت سال جاری، برای سی و سومین نوبت کتاب «چهل نامه کوتاه به همسرم» اثر زندهیاد نادر ابراهیمی از سوی نشر روزبهان تجدید چاپ شد؛ اثری که نام آن و محتوایش خاطرات و نوستالژیهای بسیاری را برای بخش زیادی از اهالی کتاب در ایران به همراه دارد و بدون شک داستان نگارش این اثر نیز برای مخاطبان بالقوه آن میتواند جذاب باشد. ابراهیمی با نگارش این کتاب و خلق نثری مافوق تصور در سطور آن نام خود را بار دیگر به عنوان یکی از سلاطین نثر معاصر فارسی به ثبت رساند که البته در این میان تایید مخاطبان نیز بر این مساله صحه میگذارد.
خبرگزاری مهر به بهانه انتشار چاپ تازهای از این اثر دقایقی را با فرزانه منصوری، همسر این نویسنده نامدار معاصر به گفتگو نشسته است که منصوری به شدت از عدم رسیدگی به میراث به جامانده از ابراهیم شکایت کرده است.
از آقای ابراهیم کار ناتمامی هم باقی مانده است؟
بله. رمان بر جادههای آبی سرخ که درباره مبارزات مردم جنوب در حوزه خلیج فارس نوشته شده است. این رمان قرار بود ۱۰ جلدی باشد اما نادر پنج جلدش را نوشته بود که سفر ابدیاش شروع شد و کار ناتمام ماند. این اثر اما به شکل فیلمنامه هم نوشته شده است و کامل هم هست اما در شکل رمان قصه هنوز کامل نیست. فیلم نامهها پیش من بایگانی است و در انتظار ساخت آن هستیم
قصد انتشارش را ندارید؟
خیر. با انتشارش دیگر مشخص نخواهد بود که چه کسی احیانا بخواهد آن را بسازد و حیف است داستان چنین مبارزاتی که چنین زیبا نوشته شده است و از قضا مسئلهاش مسئله امروز ماست را هرکسی بخواهد بسازد.
کسی تا به حال سراغش نیامده؟
چرا یکی دو نفری آمدهاند. تلویزیون میگوید بودجه این کار را نداردو دیگرانی هم که آمدند به نتیجه قطعی منجر نشد
در این سالها بحث پردامنهای درباره تشکیل بنیاد زندهیاد ابراهیمی مطرح بوده است. این مساله به چه فرجامی رسید؟
چه بگویم. ما بنیاد را که رها کردیم. بعد از دو سه سال برو و بیا که گفتند میتوانی بنیادی داشته باشی با مشکل مکان برخوردیم. نامهنگاری ما برای دریافت مکانی برای تاسیس بنیاد به نتیجه نرسید. بعد از آن به فکر ایجاد کتابخانه موزه نادر افتادیم. ما پنج شش هزار جلد کتابهای کتابخانه نادر و یادگارهای او را داریم که میشود مانند همه کشورها مبدل به یک موزه و کرفیت فرهنگی عظیم باشد. الان ۱۰ سالی هست که نادر میان ما نیست و از دو سال پیشش هم شروع کرده بودم که جایی برای این منظور به ما بدهید. در ۱۰ سال گذشته به هر جایی که فکرش را بکنید برای این منظور نامه نوشتم. از شورای شهر و شهرداری تا کتابخانه مجلس و انجمن مفاخر و بخش خصوصی. آخر آخرش یکسال است که گفتهاند یک جای کوچک در پارک شفق را میدهیم که آن هم دچار نامهنگاری و از اینجا به آنجا رفتن شد. امور اجتماعی شهرداری منطقه شش آخرین جایی بود که درگیر این ماجرا شد و واقعا نتیجهای نداده است. من هفته قبل که با من تماس گرفتند و گفتند برای فلانی هم نامهزدیم گفتم که این آخرین تیر ترکش من است. اگر این اتفاق نیافتد کتابهای نادر را میریزم وسط حیاط و آتش میزنم.
شهری که نتواند اتاقی بزرگ به یک هنرمند بدهد که چهار نسل از یک کشور دوستش دارند چطور میخواهد ادعای فرهنگ داشته باشد. ببخشید. بهتر است گفتگو را به پایان ببریم.