شهرام شیدایی و مسأله سنخشناسی ادبی
یادداشت صابر محمدی درباره خودویرانگریهای شهودی روحی متلاطم؛ شهرام شیدایی
ایرانآرت، صابر محمدی: یکی از انواع مواجهههای ما با آثار ادبی و هنری، خاستگاهشناسی آنهاست. فیلمی میبینیم و به دنبال رستنگاههای اندیشه کارگردانش میگردیم. قصهای میخوانیم و به پهنای ادبیات داستانی سرک میکشیم تا ببینیم نویسنده ایدههایش را از کدام نحله فکری یا ادبی اتخاذ کرده است. شعری میخوانیم و لابهلای سطرها از سنتهای شعری سراغ میگیریم تا دریابیم شاعر از کدام رودخانه آب برداشته است. آنقدر در این راه ثابتقدمیم که گاهی، کل مواجهه انتقادی ما با اثر، میشود همین سنخشناسی تاریخی، مثلا اغلب منتقدان شعر معاصر فارسی میگویند نیما، بنمایههای نظری شعر پیشنهادیاش را از مناسبات برقرار در موج نو ادبیات فرانسه اخذ کرده و این گزاره کلیشهای را هم میچسبانیم تنگش که شاعر یوش آن تئوریها و اجراهایشان را بومی کرده است. طبعاً نمیتوان این شیوه مواجهه با متن را یکسره به کناری نهاد چرا که حتما ًفایدههایی هم برای نقد ادبی دارد که بداند اثر مورد مطالعه، از چه آبشخور و پیشینهای وام گرفته است، اما اکتفاکردن به همین متد در عمل نقد، علاوه بر اینکه مبتنی است بر رویکردی تقلیلگرایانه، آن را از شناخت و واکاوی هزارتوهای دیگر محروم میکند. در این میان هستند آثاری که خودشان کمتر تن میدهند به منتقدی که با این روش سراغ از اثر میگیرد،البته که پذیرفتنی نیست یک اثر هنری و ادبی، بهیکباره و بی آنکه ناظر به تجارب پیشینی بوده باشد، به ناگهان از اتاق دربسته خالقش خلق شده باشد؛ مساله این است که برخی آثار، مجهز به قابلیتهایی هستند که کمتر میتوان با این روش تقلیلگرایانه از آنها سراغ گرفت. آنها فرزندان زمانه خویشند و به پدرانشان به دیده تردید مینگرند و برای این که به این تردید برسند، مدتها پروسه ایمان به باورها را طی کردهاند. از همین رو، گاه، آن دسته از نویسندگان و شاعران و هنرمندانی که به چنین قابلیتی مجهزند، چراغ راهتان را به ناگهان از دست تان میگیرند و شما را به اتاقی تاریک دعوت میکنند؛ یک تاریکی خواستنی که از دالانهای لذت هنر و ادبیات میگذرد و شما را با نامکشوفها آشنا میکند. همه اینها را گفتم تا بگویم، در شعر معاصر فارسی، یک اسم، بسیار به این قسم نزدیک شده است؛ شهرام شیدایی. تعجب نکنید! مثل اغلب اوقات، استثناها، شگفتانگیزها، کاربلدها و متفاوتها را باید از فهرست کمترشناختهشدهها بیرون کشید نه از لیست سرآمدان.
شعر زندهیاد شهرام شیدایی، که یکی از کتابهای خوب زمانه ما در ترجمه شعر جهان، یعنی «آدمها روی پل» ویسواوا شیمبورسکا هم کار اوست، هیچگاه به سنخشناسی تاریخی مرسوم نقد ما تن نداد؛ کمتر بتوان به شعری از او اشاره کرد و با اطمینان گفت این شعر از اینجا یا آنجا میآید؛ از سعدی میآید، از نیما میآید، از یدالله رویایی یا بیژن الهی یا هر کس دیگری. بدیهی است که شیدایی، در گذر هر یک از اینها تردد کرده است، اما شعر او، خالی از رد پاهای مرسوم است. خاستگاه شعر شیدایی، خودویرانگریهای شهودی آدمی متلاطم است که به همه جا سرک میکشد و از هر ذرهای در این جهان، نور میگیرد برای تاریکیهای خودش. کتاب شعر «خندیدن در خانهای که میسوخت» شیدایی، با اینکه تا پیش از مرگش به سال 1388، یک بار بیشتر چاپ نشد و همواره دچار بیتوجهی باقی ماند، یکی از نابترین تجربههای شعر مستقل فارسی است. بخوانید و سعی کنید پرداختهای سهلانگارانه از سنتهای ادبیمان را از دلش بیرون بکشید. اگر دست بهکار شدهاید، مسیر سختی را در پیش دارید.
[این یادداشت، در روزنامه «ایران» منتشر شده است.]