استعفای جک لندن از حزب سوسیالیست/ بازشناسی خالق "سپید دندان" از نامههایش
جک لندن به عنوان یکی از شناخته شدهترین نویسندگان قرن نوزدهم آمریکا به شمار میرود که در ایران نیز آثار مهمش برگردانده شده است.
ایران آرت: فردا سالروز درگذشت نویسنده بنام آمریکایی جک لندن است. او در ژانویه سال 1876 به دنیا آمد در روز 22 نومابر 1916 درگذشت. جک لندن یکی از شناخته شدهترین نویسندگان قرن نوزدهم آمریکاست که در ایران نیز آثار مهمش برگردانده شده است؛ از "آوای وحش" گرفته تا "سپید دندان" و... .
کایا گنچ، نویسنده ترک درباره او مینویسد: جک لندن از ۱۳ سالگی شروع به کار کرد و وقتی به ۱۸ سالگی رسید، کار در کورههای زغال سنگ، عرشهی کشتی و کارخانهی کنسروسازی را تجربه کرده بود. سال ۱۹۸۳، وقتی لندن ۱۶ ساله بود، تولید بیش از حد، اقتصاد آمریکا را با بحرانی بزرگ روبهرو کرد. در واکنش به بحران مذکور، گروههای بسیاری با محوریت کارگران و افراد بیکار پا به عرصه گذاشت و لندن نیز به معروفترین این گروهها، یعنی به ارتش کاکسی پیوست. او که تا ۱۹ سالگی از آموزش مناسبی ندیده و مثل قهرمان معروف توماس هاردی، "جود"، درهای دانش را به عنوان وجه ممیز طبقهی مرفه، به روی خود بسته دیده بود، پس از به پایان رساندن فشردهی دورهی دبیرستان در اوکلند، در دانشگاه کالیفرنیای برکلی به صورت ویژه پذیرفته شد و بعد از این مرحله بود که در بازار ادبیات آمریکا به موقعیتی ممتاز دست یافت.
بنا به گفتهی خودش کارهایی که در نوجوانی انجام داده، اسارت در "دامی" از پیشآماده و به "فروش گذاشتن هوش و استعداد" تنها راه رهایی از آن وضعیت بود. آیدین فرنگی در ترجمان نوشته گنج آورده: "پاشنهی آهنین" یکی از اولین رمانهای لندن، رمانس معروف ویلیام موریس (۱۸۹۶-۱۸۳۴)، "خبرهایی از هیچ کجا"، را به یاد میآورد. وی 13 سال پیش از انتشار پاشنهی آهنین، در ردیف بنیانگذاران حزب کارگر و ائتلاف سوسیالیستهای انگلستان قرار داشت. موریس در کتابش سفری را به تصویر کشیده که از سواحل رود تامس شروع شده و سرشار است از مناظر روستایی، از نوع آنچه در ترانههای چوپانی بازتاب دارد. اثر یادشده نمونهای است مطرح از رمانتیزم طبیعتگرای قرن نوزدهم. دنیای پادآرمانی(دیستوپیا) جک لندن در پاشنهی آهنین هم دنیایی است تاریک و الیگارشیک که نویسندهی آن به تشریح وضعیت جهان در مقطع رشد و گسترش فاشیزم (۱۹۱۲-۱۹۳۲) میپردازد.
روزگاری نه چندان دور، رمان "پاشنهی آهنی" را جوانانی با هیجان در کنار دو کتاب "مانیفست" و "خانوادهی مقدس" میخواندند که دیگر تاب زندگی زیر استیلای سرمایهداری لجامگسیخته را از دست داده بودند. البته گروهی از آن جوانان بعدها دریافتند که "برپاکردن آتش" زیباترین داستان لندن است و "مارتین ایدن" زیباترین رمان او؛ کسانی که دیگر میگفتند: "اتوپیاها را ول کن، حرفهای مفت را ول کن و برای ما قصهی مردی را بگو که از کوهستانی در آلاسکا جان سالم به دربرد! دولت الیگارشیک را بیخیال شو و برای ما دربارهی ملوان خودپسندی حرف بزن که از زنی که دوستش داشت متنفر شد!"
در داستان لندن، مردی که همراه سگش میان برفها پیش میرود، برای زنده ماندن تلاش میکند و جز مهارتهایش چیز دیگری ندارد، استعارهای است از زندگی همهی انسانها و بهخاطر تشریح وضعیت چنین انسانی است که ما جک لندن را دوست داریم. در "برپاکردن آتش" وقتی موها، انگشتها و همهی اندام مرد یخ میبندد، اندکی بعد، او به نمادی از اراده بدل میشود، نماد ارادهی انسانی که برای حفظ بقاء خود بایستی پنجه در پنجهی ارادهی طبیعت بیفکند. اما همین قهرمان وقتی دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و امکان قضاوت دربارهی کارهایش نیز منتفی است، با هدف گرم کردن خود و زنده ماندن تا زمان یافتن دوستانش، تصمیم میگیرد سگش را بکشد؛ هرچند از عهدهی کشتن سگ برنمیآید. او به کشتن سگ فکر میکند، اما به دلیل یخزدگی دستها نمیتواند این کار را بکند. پس از مرگ مرد، مرکزیت روایت به شکلی نرم از انسان به سگ انتقال مییابد و از آن به بعد، این سگ است که برای حفظ بقاء باید قدرت ارادهاش را نشان بدهد.
در رمان "مارتین ایدن" لایهی پروبلماتیکی نیز به این کاراکتر بیپناه اضافه میشود و از آن به بعد دیگر به راحتی نمیتوان گفت که هویت کاراکتر را فقط مبارزه برای حفظ بقاء تشکیل میدهد یا مبارزه برای تغییر شرایط زندگی نیز جزء خصایص وی به حساب میآید.
لندن در نامهای به دوست نویسندهاش، "اوپتون سینکلر"، نوشته است: روایتاش از تقابل دریانورد رمان "مارتین ایدن" با عشق، سیاست و اقشار متفاوت جامعهی آمریکا، در واقع نقدی است بر مفهوم فردگراییای که در تئوری نیچه تبلور یافته. لندن با معاصر خود، "ماکس نوردا"، نیز هممسیر نشد. نوردا در اثر معروفش Entartung(انحطاط؛ دژنراسیون) در برابر زیباییشناسی "ناسالم" چهرههای مدرنیست فرهنگ اروپا مثل اسکار وایلد، ریچارد واگنر و هنریک ایبسن، "اخلاق پاک" را پیشنهاد کرده بود.
دنیایی که جک لندن تعریف میکند، در دنیای شخصیتهایش نمود پیدا کرده است. امروز هم پس از گذشت سالها، خواندن صحنهی خودکشی مارتین ایدن که زندانی درونیات و نفسانیات خود بود، بیچارگی او را بازتاب میدهد: "صدای بلندی شنید و احساس کرد دارد از نردبانی بیانتها سقوط میکند. در اعماق، در نقطهی پایانی افتاد توی سیاهی. همینقدر میدانست. افتاده بود توی سیاهی. و از لحظهای که متوجه این نکته شد، دیگر چیزی نفهید."
جک لندن از نارسایی کلیه درگذشت، اگر چه برخی روایات مرگ او را ناشی از الکلیسم یا حتی خودکشی میدانند. بر گور او در پارک تاریخی جک لندن در سونوما صخرهای خزه گرفته گذاشتهاند. لندن مدت کوتاهی پیش از مرگش طی نامهای استعفای خود را از حزب سوسیالیست استعفا داد. در بخشی از این نامه چنین آمده است:
رفقای گرامی!
من از حزب سوسیالیست استعفا میدهم زیرا فاقد روح و شور مبارزهای است و بر جنگ طبقاتی تأکید نمیورزد. من در اصل عضو حزب سوسیالیست کارگری بودم که انقلابی بود و تا سرحد نابودی مبارز. من عضو مبارز حزب سوسیالیست بودهام؛ سوابق مبارزاتی من حتی در این هنگام نیز تماما فراموش نشده است. من که خود در مبارزه طبقاتی تعلیم یافته بودم برابر آنچه که در حزب سوسیالیست کارگری آموخته و بدان عمل میشد معتقد بودم که طبقه کارگر به وسیله مبارزه و با آشتی ناپذیری با دشمن میتواند خود را آزاد کند. از آنجا که سوسیالیسم در سالهای اخیر با سازشکاری و آشتی ناپذیری همراه بوده است در مییابم که روح و فکرم مانع ابقاء من در عضویت حزب سوسیالیست است.
منبع: هنرآنلاین