گفت و گو با " چیماماندا نگوزی آدیچی "
داستان صادقانهترین ژانر نویسندگی است/ تصویری از رویاهای به مرگ فرو رفته در "یک خورشید زرد"
"خورشید زرد" کتابی است که با نگاهی تازه به جنگ در دل آفریقا پرداخته است.
ایران آرت: چیماماندا نگوزی آدیچی نویسنده نیجریایی است. او با رمان نیمی از یک خورشید زرد در سال ۲۰۰۷ جایزه اورنج را برد. این نویسنده در گفت و گویی، جنگ را پایان رویاهای انسان ها خوانده و درباره دلایل نوشتن صحبت کرده است.
گفته بودی که " من نویسندگی را انتخاب نکرده ام، بلکه نویسندگی من را انتخاب کرده است ". این چطور اتفاق افتاده ؟ چطور متوجه آن شدی ؟ و اینکه آیا نویسندگی را شغلت می دانی؟
من دوستان نویسنده ای دارم که هر کدام داستان های جذابی درباره اینکه چطور شروع به نویسندگی کردند، دارند اما من چنین داستانی ندارم. از وقتی که شش ساله بودم، نوشتن را آغاز کردم. حتی آن زمان هم می دانستم که این چیزی است که واقعا برایم اهمیت دارد. وقتی 10 ساله بودم دوستان زیادی داشتم اما همیشه منتظر فرصتی بودم که به اتاق پدرم بروم و در تنهایی بنویسم.
آیا به نویسندگی به عنوان شغلت نگاه می کنی ؟
فکر کنم. اغلب می گویم که حتی اگر این شانس را نداشتم که کتاب هایم چاپ بشوند، باز هم می نوشتم. خیلی خوشحالم که کارهایم چاپ شده اند و تمام سعی ام را برای این اتفاق کردم. اما چاپ شدن مقوله ای متفاوت از نوشتن است. برخی کارها باید چاپ بشوند. اما گاهی هم چیزهایی توی دفتر روزانه ام می نویسم و در کمدم می گذارم. انتشار امری عمومی است ، به همین خاطر وقتی کتاب هایم منتشر می شوند احساس متفاوتی نسبت به آن ها پیدا می کنم . وقتی تنها هستم ، احساس احمقانه ای به کارهایم دارم. تا زمانی که داستانی تمام نشده آن را به کسی نشان نمی دهم و تا زمانی که به اندازه ی کافی احساس راحتی نکنم منتشرش نمی کنم . قسمت نوشتن امری کاملا خصوصی است و اگر همه چیز کاملا خوب پیش برود ، حالم فوق العاده می شود اما زمانی که کار تمام می شود و آن را برای ویراستارم می فرستم سعی می کنم کمتر حسی برخورد کنم و بیشتر عملگرا باشم. ویراستارم می گوید : " فکر نمی کنم این شخصیت بگوید : " و فکر خواهم کرد "، من در جوابش می گویم : "در ذهن من گفته ، اما باشد هر چه تو بگویی".
تو شعر و نمایشنامه هم می نویسی، اما به نظر می رسد جایگاهت را در ژانر داستان پیدا کرده ای. چه چیز مشخصی در داستان وجود دارد که تو را جذب کرده ؟ چرا تو قصه گو شده ای؟
خب ، شعر خوب سرودن کار خیلی سختی است. ضمن اینکه روند من کاملا آگاهانه نیست. من فقط انجام می دهم. می خواهم بگویم داستان واقعی است. این چیزی است که همیشه با دوستان نویسنده ام که آثار غیرداستانی می نویسند درباره اش بحث می کند. من فکر می کنم داستان خیلی صادقانه تر از ژانر غیر داستانی است . از روی تجربه محدودم در نوشتن آثار غیر داستانی، به ویژه خاطرات، این را باید بگویم که دائما در سطوح مختلف، در حال خود سانسوری و محافظت از خودم و کسانی که دوستاشان دارم ، بودم. اما وقتی داستان می نویسم به هیچ یک از این ها فکر نمی کنم. اما صداقت محض در داستان وجود دارد. با شخصیت های داستانی به این فکر نمی کنم که حالا باید از کدامشان مراقبت کنم یا چه کسی را نرنجانم .
بنابراین نگران این نیستی که فردی که می شناسی اش ، شخصیت خودش را در داستان های تو پیدا کند؟
این اتفاق می افتد، اما من نگرانش نیستم. قسمت خنده دار ماجرا این است که وقتی شخصیتی را در داستان هایم بر اساس شخصیت یکی از آشنایانم می نویسم، اغلب آن ها متوجه نمی شوند.
برای اغلب خوانندگان غربی ات که در جوامع پست –سکولار زندگی می کنند، نقش مذهب در زندگی آفریقایی ها چندان برایشان قابل فهم نیست. داستان های تو شرح واضح و روشنی از حضور و قدرت مذهب ، اعم از اسلام ، پروتستان آفریقایی، کاتولیک لیبرال و....، می دهند. بزرگ شدن به عنوان یک کاتولیک در نیجریه با چنین فضای معنوی ای چگونه است ؟
بله، فضای نیجریه واقعا معنوی است. اما آیا واقعا آمریکا جامعه ای پست –سکولار است ؟ گمان نکنم. من فکر می کنم آمریکا هم جامعه ای مذهبی است اما خودش را طور دیگری مطرح می کند. من حتی فکر می کنم که خیلی از جهات جنبش های ضد مذهبی هم در خود نوعی تحرک مذهبی محسوب می شوند و گاهی حتی از جنبش های مذهبی هم شدیدترند.
من عاشق شاعرانه گی و نفوذ روانشناسانه ی " گل ختمی بنفش" هستم اما "نیمی از خورشید زرد" به همان اندازه که درخشان است ، کتاب متفاوتی هم هست . این کتاب رابطه دو خواهر را در طول جنگ بیافران نیجریه از سال 1967 تا 1971 روایت می کند. تغییر جهت به سمت نویسندگی درباره موضوعی تاریخی با جزئیات و پراکندگی های خاص خودش چگونه است؟ آیا زمان زیادی را به تحقیق کردن اختصاص دادی؟ مدیریت تغییرات زاویه دیدهای مختلف کاری سختی بود؟
این داشت من را می کشت. نمی دانم آیا حاضرم دوباره چنین چیزی را تجربه کنم یا نه. با این وجود هرگز نباید بگویم هرگز . از نظر فنی کار خیلی سختی است ، من نتیجه تحقیقات را به داستان تبدیل می کردم ، کاری که تا پیش از آن هرگز انجام نداده بودم. البته از نظر احساسی هم برایم سخت بود، به دلیل اینکه پدر بزرگ هایم در جنگ کشته شده بودند و مدام به آن ها فکر می کردم . درباره چیزی که اتفاق افتاده بود می خواندم و اشک هایم سرازیر می شد. مدام از خودم می پرسیدم که آیا این اتفاق برای آن ها هم افتاده است ؟ وقتی در کمپ پناه جویان بودند که احساسی داشتند؟ آن ها مردان پر افتخار ایگبو بودند که تمام زندگی شان را صرف رفاه خانواده هایشان کرده بودند و همیشه درست ترین کارها را انجام می دادند، اما مجبور می شوند که از خانه شان فرار کنند و به کمپ پناه جویان بروند، آن ها عزت شان را موقع مرگ از دست داده بودند، تمامی این چیزها برای من بسیار دردناک است . همچنین فکر کردن به والدینم هم برای من دردناک است ، چون آن ها بی گناهی شان را از دست دادند. مانند بیشتر افراد طبقه متوسط و تحصیل کرده نیجریه آن ها سرشار از شوق و امید بودند. نیجریه در آستانه استقلال بود. آن ها در صدد ساختن آفریقای بزرگ بودند. پدرم به برکلی رفت پی اچ دی اش را بگیرد. او در آن جا پیشنهاد کار گرفته بود اما حتی یک لحظه هم به آن فکر نکرد. او با خودش فکر می کرد : " من کشوری دارم که باید بسازمش" . همراه با مادر و دو خواهرم به نیجریه بازگشت و چند ماه بعد شعله های جنگ زبانه کشید. پدرم و بسیاری از مردم شبیه به او ، معتقد بودند که ظلم و بی عدالتی به پایان رسیده و حالا برای برقراری عدالت نیاز به ملتی مستقل است. جنگ که به پایان رسید ، معصومیت و بی گناهی آن ها هم به بن بست رسید. آن ها امیدشان را از دست دادند.
تا کنون به تو عناوینی مانند : نویسنده ای آفریقایی، نویسنده ای نیجریه ای، نویسنده ای فمنیست و نویسنده ای پسا استعماری داده اند. اما هیچ کجا ندیده ام که تورا نویسنده ای کاتولیک بنامند که باعث تعجب شده است . نظرت درباره این برچسب ها چیست؟ در داستان "jumping monky hill" اغلب شخصیت ها با جنسیت و ملیت شان خطاب می شوند، مثلا: "مرد کنیایی" ، " زن سنگالی" و... داستانت در دست انداختن انتظارات از نویسندگان آفریقایی که باید به سراغ یک جور داستان بروند، کارش فوق العاده بود.
اگر من نویسنده کاتولیک خطاب شوم ، این سوال را مطرح می کند که نویسنده کاتولیک دیگر چیست؟ فکر می کنند گراهام گرین بود که گفته بود که او نویسنده ای است که دست بر قضا، کاتولیک هم هست. من مدتی کاملا در فضای مخالفت با هر نوع برچسب زدن فرو رفته بودم و می گفتم : " من نمی خواهم هیچ عنوانی داشته باشم من یک نویسنده ام . من قصه می گویم."
من دوست دارم در دنیای زندگی کنم که برچسب زدن هیچ اهمیتی ندارد. اما چنین دنیایی نداریم یا دست کم هنوز نداریم . وقتی که جایزه اورنج را بردم ، از اینکه می گفتند "اولین نویسنده ی آفریقایی" برنده ی این جایزه ، خیلی ناراحت می شدم. من نمی دانم چند آفریقایی پیش از من نامزد جایزه شده بودند. اما از آفریقایی ها ایمیل های زیادی دریافت کردم. زنی جامائیکایی از لندن برایم نوشته بود که ویدیویی دریافت جایزه را ذخیره کرده تا وقتی که دخترش بزرگ تر شد به او نشان بدهد. در این مورد ، اینکه مردم من را به عنوان زنی آفریقایی سیاه پوست می دیدند برایم لحظه ی تکان دهنده و سرشار از غرور بود. اما در واقع دیگر برچسب می تواند عواقب دیگری داشته باشد. بسته به موضوع دارد. بعضی وقت ها تو را "نویسنده فمنیست" خطاب می کنند و تو می توانی نیشخند و تمسخر را از صدایشان حس کنی. اما گاهی همین کلمات را از دهان دیگری می شنوی و احساس می کنی که او فقط دارد حساسیت تو را نسبت به جنسیت و عدالت را بیان می کند.
بردن جایزه نوابغ مک آرتور چه تاثیری بر زندگی ات گذاشته است؟ به عنوان یک نویسنده ، تا چه اندازه دستت را باز گذاشته؟ آیا می توانی بگویی که در نویسندگی تا کجا پیش خواهی رفت؟
یادم می آید که آن موقع خیلی ترسیده بودم و حتی حمله پاینک مختصری هم به من دست داد چون به این فکر می کردم که " خب این از این . دیگر هیچ بهانه ای ندارم." خانواده ام دستم می انداختند که " اوه نابغه" اما من عاشق آن غروری هستم که در صدای پدرم، بعد از باخبر شدنش بود. بعد از آن مدت کوتاهی به سفر رفتم . در نیجریه بودم. مشغول تدارکات دیدن و سرو سامان دادن به کارگاه های نویسندگی خلاقم. از تدریس خوشم می آید. به ویژه در محیط های غیر سنتی. اما تا مدتی طولانی سکوت و فضا نداشتم . فکر می کنم وقتی کار کتاب جدیدم تمام شد باید ببینم این جایزه چه تاثیری در زندگی ام داشته است.
اشاره کردی که کارگاه های نویسندگی خلاق داری. به نویسندگان جوان می گویی چطور از خلاقیت الهام بگیرند.
من به آنها به خواندن و خواندن و خواندن را توصیه می کنم. من به خواندن اعتقاد دارم. خواندن کتاب های مختلفی که تا کنون نوشته شده است . همچنین به خواندن کتاب های که دوست هم نداریم باور دارم. اغلب به هنرجویانم می گویم: " می خواهم مجبورتان کنم کتابی که دوست ندارم را بخوانید." داستان های جاسوسی را دوست ندارم. به آن ها می گویم این کتاب ها را بخوانید و اگر خوشتان آمد به من بگویید چرا آن ها را دوست داشتید. فکر کردن به جملات و پیشبرد شخصیت ها خیلی اهمیت دارد. ضمن آنکه تلاش می کنم فضای کارگاه هایم با مزه و مفرح باشد. دلیل برای خندیدن برای من مهم است و اغلب این کار را پیدا می کنم .
ترجمه: فرحناز دهقی