سرنوشت افسانهای «هفاستئوس» برای خسرو
اصرار خسرو به رقصاندن ناصر ابتدای ماجرای درگیری آنها و آغاز مواجهشدن ناصر با بخشهای فراموششده شخصیتش است.
ایران آرت: فیلم «برادرم خسرو» داستان کشمکش دو برادر را روایت میکند که یکی در قالب والد نمود یافته و دیگری هنوز در کودک خود مانده است؛ دو برادر که در خانوادهای مردسالار رشد کردهاند و پدر نقش بسیار پررنگی در شکلدهی آینده هرکدام داشته است که نام آنها نیز از علاقه شخصی پدر به شاعری کلاسیک؛ یعنی ناصرخسرو، نشئت گرفته است. ناصر، برادر بزرگتر، در روند عبور از مراحل سنیاش از پدر الگوبرداری کرده و مسیر او را ادامه داده است. او که همواره مورد حمایت خانواده بوده، خود را فردی موفق میداند و مدعی است برای بهدستآوردن موفقیت باید هزینهای پرداخت. در روند داستان فیلم آرامآرام آگاه میشویم که بهای موفقیت ناصر خودسانسوری و سرکوب شدید بخشهایی از وجودش است؛ بخشهایی که ممکن بود از او انسانی منعطفتر بسازد. ناصر پس از مرگ پدر نماینده جایگاه او در خانواده است، خشک و حسابرس است، هیچگونه بینظمی را نمیپذیرد، دیگران را قضاوت میکند و بهجای آنان تصمیم میگیرد. حتی برای همسر و همکارش که در حادثهای تصادفی، اشتباهی، هرچند فاحش، مرتکب شده است، تصمیمگیری میکند و برای او در ادامه زندگی، نقش خانهداری را برمیگزیند و درواقع او را به خانه تبعید میکند. ناصر به گذشتهاش افتخار میکند و از میراث فکری و فرهنگی پدر بهخوبی در قلعه تنهایی خود یا اتاق کارش پاسداری میکند. او برای رسیدن به جایگاهش تلاش کرده، خود و دیگران را مدیریت کرده، بر زندگی حرفهایاش متمرکز شده و خودش را به فردی عملگرا تبدیل کرده است. ظاهر زندگی او نیز بهخوبی این موفقیت را برای او تثبیت میکند: خانهای مجلل، همسری گرم و پذیرا و پسری هنرمند و سربهراه، پنجرههایی که رو به درختان پرمیوه باز میشوند و بهزودی وقت برداشت آنهاست. بهزودی وقت برداشت محصول زندگی ناصر نیز فرامیرسد. او در حال آمادهشدن برای یک سخنرانی مهم در آلمان است؛ سخنرانیای که برای تثبیت موفقیتش بسیار اهمیت دارد، اما در این بین سایهها فرامیرسند و روند روبهرشد زندگی ناصر را مختل و بیننده را با بخشهای دیگر شخصیت ناصر آشنا میکنند؛ بخشهایی از شخصیت او که به آنها بیتوجه بوده یا آنها را سرکوب کرده است. «سایه» مفهومی است که یونگ آن را مطرح کرده است. او نیمه تاریک وجود را «سایه» مینامد و میگوید: «سایه آن کسی است که شما نمیخواهید باشید». سایه شامل تمام آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی میکنیم آنها را پنهان، نفی یا سرکوب کنیم؛ ویژگیهایی که از نظر دوستان و اطرافیان و از همه مهمتر خودمان پذیرفتنی نیست. در روند فیلم، ناصر آرامآرام در شرایطی که پیش میآید با سایههایش درگیر میشود؛ سایههایی که او همواره در حال کنترل آنها بوده است. او حتی شبها نیز با دوز مشخصی از قرص خواب به بستر میرود تا افکار خللی در خوابش ایجاد نکنند و خواب سنگین، با کمک قرصها، رؤیاهای تیرهاش را از او دور کند. با ورود خسرو به زندگی ناصر، اینبار سایهای از جنس خود ناصر به زندگیاش وارد میشود. این میهمان ناخوانده در برهه حساس زندگی ناصر و در چندقدمی رسیدن او به قله موفقیت سر میرسد. این دو برادر که دوران کودکی و نوجوانی را با هم گذراندهاند، نقش اثرگذاری در خاطرات یکدیگر داشتهاند. خسرو که وجه کودک و سایهگون ناصر است، گویی از دل رؤیاهای سرکوبشده ناصر به بیرون خزیده است تا از او انتقام بگیرد. هرچند ناصر گمان میکند به هویت شخصی و اجتماعی ایدهآلش رسیده است، خسرو حتی نمیداند کیست و در حدود ٤٠سالگی هنوز برای اثبات وجودش تقلا میکند و هرچقدر ناصر خود را موفق میداند، بهظاهر با اعتمادبهنفس است، خسرو به خودش ناسزا میگوید و دیگر امیدی به خود ندارد.
ناصر بر زندگی شخصی و حرفهایاش متمرکز است، اما خسرو برای اثبات توانمندیهایش به هر دری میزند. روزی عکاسی میکند و روز دیگر به موسیقی میپردازد، مثل کودکی که مدتی با اسباببازیهایش مشغول است و بعد آنها را به سویی پرتاب میکند و سراغ بازی دیگری میرود. خسرو به تشویقهای کوچک بسنده میکند تا هویت زخمخوردهاش را، هرچند موقت، ترمیم کند. او آنقدر قدرت و پشتکار ندارد تا توانمندیهایش را حرفهای کند. در قسمتی از فیلم، خسرو که مواجب مالیاش از طریق خواهرش و ناصر تأمین میشود، بعد از اینکه در خیابان موسیقی اجرا میکند، با هدایای فراوان به خانه میآید تا هویت مخدوشش را در مقام فردی توانمند و حرفهای جلوه دهد.
آسیبهای شخصیتی خسرو به دلیل حمایتنشدن او از سوی خانواده در دوران جوانی به وجود آمده است، زیرا علاقههای او مخالف نگرش پدر بوده. بنابراین، او پس از ترک خانواده در دوران جوانی رفتهرفته بیمار میشود. تنش و جدایی منِ آرمانی که شخصیت والدانه وجود اوست، با منی که خسرو از خود در جامعه بروز میدهد، آرامآرام به حدی میرسد که او را دچار اختلال دوقطبی میکند. روان خسرو از دوران کودکیاش زخمهای عمیقی برداشته است و بار سنگین نفرت و حمایتنشدن را با خود حمل میکند.
او در مرحلهای از زندگیاش سرنوشتی همچون «هفاستئوسِ» افسانهای دارد که در کودکی با او بدرفتاری شد و به دست والد خود، زئوس، از فراز المپ به پایین انداخته و درنتیجه برای همیشه معلول شد، با این تفاوت که خسرو خود سفر قهرمانیاش را آغاز کرد، اما آنقدر خوششانس نبود که بتواند در سفرش هویت دلخواهش را در زندگی به دست آورد و در بازگشت به خانه نیز مادر و خواهرش نتوانستند نقشی را داشته باشند که «تتیس» و «اورینوم» برای هفاستئوس ایفا کردند که با حمایت از او استعدادهایش را به شکوفایی رساندند.
ارتباط خسرو با زنان زندگیاش نیز پیچیده است. در قسمتی از فیلم، ناصر وارد اتاق پسرش میشود که برای مدتی آن را در اختیار خسرو قرار داده است. او با این صحنه مواجه میشود که تمام عکسهای قدیمی خانوادگی بر دیوار چسبانده شده و تصاویر پدر و خودش از آنها بریده شده است. خاطره پدر به واسطه ترسی که از او در وجود خسرو است و یادآوری پدر در قالب شخصیت ناصر، خسرو را دچار تنش و استرس میکند، اینطور به نظر میرسد که خسرو قدرت پذیرش آنها را در خاطرات خود ندارد، به این دلیل خسرو نسبت به مادر و خواهرش رابطهای مالکانه پیدا کرده است. رابطه خسرو با خواهرش چنان عمیق شده که گویا خواهر جای مادری را برایش پر میکند که نتوانسته به دلیل سلطهگری پدر به محبت و حمایتش دست یابد. خسرو و خواهرش عاشقانه یکدیگر را دوست دارند. خسرو مانند کودکی به خواهر وابسته است. او در تمام این سالها نتوانسته است به اهداف دلخواهش در زندگی برسد و آنقدر قدرتمند و پذیرا باشد که از کودکی سرکوبشدهاش فاصله بگیرد و بلوغ خود را به دست آورد. والد، که میراث پدر است، بخش سرکوبشده و سایهگون شخصیت کودکانه خسرو است و در رویارویی این دو برادر بخشهای سایهگون شخصیت هر کدام چنان در شخصیت دیگری حلول میکند که انگار ایندو یکی میشوند و به بیننده اجازه میدهند رفتار هر یک از این دو را با نیمه تاریکش مشاهده کند.
داستان رویارویی این دو برادر با واردشدن خسرو به خانه ناصر آغاز میشود. خواهر که پرستار خسرو است سفری نسبتا طولانی در پیش دارد و مجبور است برای مدتی نگهداری از برادر کوچک را بر عهده برادر بزرگتر بگذارد. ناصر هرچند بسیار قاعدهمند و منظم است، تمام تلاشش را میکند تا پذیرای خسرو باشد و محیطی راحت را برای او فراهم کند. اما صبر ناصر حدی دارد، تا جایی که بینظمی باعث بههمریختگی ذهنیاش نشود و بیقاعدگی «ماسک»هایی را که بر چهرهاش دارد، مخدوش نکند. ماسکهایی که سالهاست آنها را برای جامعه و خانوادهاش بر چهره میزند.
«پرسونا» یا «ماسک» چهرهای است که فرد از خود به دنیای بیرون و اجتماع ارائه میکند. به گفته یونگ «ماسک رفتاری است که فرد برای ایجاد نهایت تأثیرگذاری بر دیگران و همینطور برای پنهانکردن ماهیت حقیقیاش از خود ابداع میکند». درواقع انسانها به طور طبیعی در زندگی روزمرهشان به این ماسکها احتیاج دارند. ماسک به خودی خود بد نیست، انسان برای برقراری ارتباط در اجتماع از ماسکها بهره میبرد و مادامی که فرد از وجود آنها بر چهره خود حقیقیاش آگاه است، ضرری ندارند، اما زمانی مسئلهساز میشوند که انسانها آنها را به عنوان شخصیت حقیقیشان باور کنند و باعث شوند خود واقعیشان را انکار کنند. این وضعیت درباره زندگی ناصر نیز صدق میکند.
ناصر مدتهاست رفتارهای دوران کودکیاش را، رفتارهایی که خسرو آنها را به یاد دارد، فراموش کرده و از خود شخصیتی متفاوت به دیگران نشان داده است. در بخشی از فیلم، ناصر و همکارانش در یک میهمانی خانوادگی در حال گفتوگویی دوستانهاند که بیان خاطرات خسرو درباره کودکی ناصر و بخش دیگری از شخصیت او باعث شگفتزدگی همکاران، همسر و فرزندش میشود که سالهاست ناصر را میشناسند. اصرار خسرو به رقصاندن ناصر ابتدای ماجرای درگیری آنها و آغاز مواجهشدن ناصر با بخشهای فراموششده شخصیتش است. ناصر با خسرو همان رفتاری را میکند که برای ایجاد نظم ذهنی خودش انجام میدهد، یعنی سرکوب و فراموشکردن. چیز دیگری که ناصر بهشدت از آن هراس دارد ترس از آبروست. درواقع ترس از برملاشدن «ماسکی» که او برای دیگران به چهره زده است. بنا بر آنچه گفته شد، ناصر آرامآرام در پی خاموشکردن خسرو برمیآید. در مقابله با رفتارهای خسرو، ناصر او را نه برادر خود، بلکه همچون سایهای در وجود خود میبیند و همانطور که در سرکوب بخشی از سایههای خود از قرص خواب مدد میگیرد، در سرکوب خسرو نیز به قرص خواب متوسل میشود.
اوج ماجرا آنجاست که خسرو دیگر تاب تحقیرهایی را نمیآورد که به واسطه حس منفعلبودن برایش ایجاد شده بود. او به دلیل مصرف ناخواسته قرصهایی که هر شب برادرش فریبکارانه به او میخوراند حیاتش در حد یک گیاه تقلیل پیدا کرده بود، در حالی که از درون ذرهذره بر خشم و اضطرابش افزوده میشد، زیرا خود را موجودی بیمصرف میانگاشت. او با تمام توانش عزم میکند تا خانه برادر را ترک کند، هرچند دیر است و این رفتار از هیجانزدگیاش برمیخیزد. ناصر به او اجازه خروج نمیدهد و این ممانعت خشم خسرو را دوچندان میکند. بین آنها نزاع درمیگیرد و خسرو به مرزی از خشم میرسد که گویی با تمام گذشته مردسالارانهاش رودررو میشود. او به قلعه تنهایی ناصر، گذشته خوب و گنجینه برجایمانده از پدر حمله میکند و همه چیز را مانند ذهن خود به هم میریزد. ناصر که نمودی از قاعدهمندیهایش درهم شکسته است با بالابردن دوز قرص خواب و بستن دست و پاهای برادرش به تخت انتقام میگیرد تا برای همیشه برادرش را خاموش کند، هرچند اتفاق به صورت دیگری رقم میخورد. فیلم «برادرم خسرو» گزارشی ساده و مشخص است از «بیتعادلی» در انسانها که کارگردان بهخوبی ذرهبین جستوجوگرش را به این نوع دوگانگی نزدیک کرده است.
محمدرضا مرادی این نقد را در روزنامه شرق نوشته است.