یک عده این ریسک بزرگ را به جان خریدند و در مقاطع مختلف تاریخ سینما علاوه بر بازیگری، کارگردانی را هم تجربه کردند که ماحصل تلاش آن عده آثار موفق و ناموفقی بوده
ایرانآرت: از قدیم در سینما چندان رسم نبوده کارگردانان بیایند جلوی دوربین و بازیگری را به شکل حرفهای تجربه کنند اما عکس این موضوع زیاد سابقه داشته. از همان ابتدای حرفهایشدن سینما تا امروز بازیگران زیادی بودهاند که ته دلشان دوست داشتهاند کارگردانی را هم به شکل حرفهای دنبال کنند. شاید برای اینکه در بازیگری همیشه بخشی از خلق یک اثرند و علاقه زیادی دارند یک بار هم که شده خودشان خالق باشند. یک عده این ریسک بزرگ را به جان خریدند و در مقاطع مختلف تاریخ سینما علاوه بر بازیگری، کارگردانی را هم تجربه کردند که ماحصل تلاش آن عده آثار موفق و ناموفقی بوده که یا باعث شده آن بازیگر قید کارگردان شدن را بزند و یا به فعالیت بیشتری در این عرصه بپردازد.
بعضیها از همان ابتدا سعی کردند بازیگری و کارگردانی را با هم جلو ببرند و بیشتر بازیگر و کارگردان فیلم خودشان باشند، از سرشناسترین این عده میتوان به چارلی چاپلین، وودی آلن و اورسن ولز اشاره کرد. در این میان عدهای هم زمانی که به شهرت نسبتا مناسبی رسیده بودند یا کارنامه سینماییشان نسبتا در بازیگری پررنگ بود، به این سمت آمدند؛ از وارن بیتی گرفته تا ران هاوارد، رابرت ردفورد و راب راینر، کلینت ایستوود، سیلوستر استالونه، پیتر برگ، بن استیلر و جین کلی. همان طور که در همین فهرست محدود هم میبینید چند چهره سرشناس وجود دارند که هنوز هم فیلم میسازند و هم بازیگری را ادامه میدهند و در هر دو کارهای قابل قبولی از خودشان ارائه دادهاند.
در میان فیلمهایی که سال 2016 ساخته شد و مورد توجه زیادی قرار گرفت دو بازیگر-کارگردان سرشناس حضور دارند. یکی مل گیبسون است که با فیلم «هکسا ریج» در اسکار نامزد دریافت چند جایزه مهم شد و دیگری دنزل واشنگتن است که با فیلم «حصارها» موفقیت و مقبولیت زیادی به دست آورد. گیبسون و واشنگتن به کنار، این ضمیمه شیش و هفت روزنامه همشهری، این هفته به سراغ معرفی پنج بازیگری رفته که شاید در این سالها بیش از بقیه منتظر رسیدن فیلمی به کارگردانی آنها بودهایم؛ چهرههایی که پس از تثبیت در بازیگری، کارگردانی را بیش از یک بار امتحان کردهاند.
جورج کلونی George Clooney
از آن دست بازیگرانی که کارنامه سینماییاش هم در بازیگری و هم در کارگردانی نشان میدهد که روند قابل اعتنایی طی کرده است. کلونی که از سال 1986 بازیگری را آغاز کرده بود با آغاز قرن 21این جرات را به خود داد که عرصه کارگردانی را هم تجربه کند. درست است که او شاهکار نساخته اما عموم فیلمهایی که با فاصله سه سال یکبار کارگردانی کرده از اقبال نسبی برخوردار بودهاند. کلونی اولین بار در سال 2002 با ساخت «اعترافات یک ذهن خطرناک/ Confessions of a Dangerous Mind» کارگردانی را تجربه کرد؛ فیلمیکه چارلی کافمن فیلمنامهاش را نوشته و سام راکول، درو بریمور، جولیا رابرتز و خود کلونی در آن بازی میکنند. این فیلم داستان تهیهکنندهای تلویزیونی را روایت میکند که در شرایط آشفته روحی به گذشتهای میاندیشد که اتفاقات تلخ زیادی برایش به همراه داشته است.
بسیاری از منتقدان به عنوان اثر اول یک کارگردان، فیلم کلونی را قابل اعتنا دانستند، اما «شب بخیر و موفق باشید/ Good Night, and Good Luck» که کلونی آن را در سال 2005 ساخته بهترین اثر او تا امروز است. فیلمیکه روایتگر کشمکش ادوارد مورو یکی از بهترین خبرنگاران رادیو و تلویزیون تاریخ آمریکا با جوزف مککارتی، سناتور پرحاشیه آمریکایی در سال ۱۹۵۳ است. کلونی در دومین فیلم خودش که نامزد 6 جایزه اسکار شد باز هم به عنوان یکی از بازیگران اصلی در کنار دیوید استراترین، پاتریشیا کلارکسون، جف دانیلز و رابرت داونی جونیور به ایفای نقش پرداخته است. کمدی- درام «کلاه چرمیها/ Leather Heads» سومین تجربه کلونی است که در سال 2008 ساخته شدهاست. کلونی ، رنه زلوگر و جان کرانیسکی بازیگران اصلی این کمدی اند و داستان آن درباره یک بازیکن پا به سن گذاشته فوتبال آمریکایی است که برای جلب توجه یک روزنامهنگار جوان با ستاره جوان تیم خود رقابت میکند.
کلونی درام سیاسی «نیمه ماه مارس/ The Ides of March» را در سال 2011 ساخت. این بار علاوه بر بازیگری، کارگردانی و تهیهکنندگی، نویسندگی فیلمنامه هم برعهده او بود .کلونی برای فیلمنامه اقتباسیاش نامزد دریافت اسکار هم شد. این فیلم داستان یک مبارزه درون حزبی بین دموکراتها را روایت میکند و نقبی به روابط پشت پرده سیاست در آمریکا میزند. تیم بازیگران کلونی در این فیلم قابل توجه است؛ از رایان گاسلینگ و فیلیپ سیمور هافمن تا ایوان ریچلوود و پل جیاماتی. «نیمه ماه مارس» اثر خوش ساخت و قابل دفاعی است. بعد از یک درام سیاسی کلونی در سال 2014 به سراغ ساخت فیلمیبا محوریت جنگ جهانی دوم رفت و نتیجهاش شد «مردان آثار ماندگار/The Monuments Men» که تا امروز بدترین فیلم او در مقام کارگردان است.
او حتی از حضور بازیگرانی چون مت دیمون، بیل ماری، جان گودمن، ژان دوژاردن و کیت بلانشت هم بهره گرفت اما آنها نیز نتوانستند کمکی به بهتر شدن فیلم کنند. «مردان آثار ماندگار» داستان گروهی افسر آمریکایی-انگلیسی است که در طول جنگ جهانی به دنبال آثاری تاریخی میروند.آثاری که توسط نیروهای آلمان نازی ربوده شده بودند. حالا همه منتظرند ببینند که در سال 2017 پس از سه سال، آیا کلونی با ساخت کمدی-جنایی «Suburbicon» با فیلمنامهای از برادران کوئن و حضور بازیگرانی چون جولین مور، جاش برولین، اسکار ایزاک و مت دیمون بار دیگر مورد تمجید قرار خواهد گرفت؟
جان فاورو Jon Favreau
جان فاورو یکی از مهمترین چهرههای متوسط در بازیگری است که در کارگردانی کارنامه به مراتب بهتری دارد. رزومه بازیگری فاورو در سینما و تلویزیون پر از کارهای ریز و درشتی است که یا در آنها نقش فرعی داشته یا به کل اثری نبوده که چندان مورد توجه قرار گیرد. اما در زمینه کارگردانی ماجرا فرق میکند. او از سال 2003 کارگردانی را با ساخت فیلم «Made» آغاز کرد. فیلمیکمدی- جنایی که خودش هم نقش اصلی را بازی میکرد. فیلم با استقبال نسبی مواجه شد و توجه به آن باعث شد پیشنهادهای بعدی هم به او برسد. فاورو به دلیل شوخ طبعی ذاتی و علاقهاش به دنیای تخیل که بیشتر در زمینه فانتزی است تصمیم میگیرد به عنوان تجربه دوم کمدی «الف/ Elf» را بسازد. فیلمیکه با عنوان فیلم کریسمسی سال 2004 روی پرده رفت و فروش غافلگیرکننده 200 میلیون دلار را به دست آورد.
موفقیت این فیلم که عنوان یکی از برترین فیلمهای مخصوص کریسمس را در نظرسنجیهای مختلف دارد، فاورو را به عنوان کارگردانی پولساز به سینمای جهان معرفی کرد. «زاتورا» که شباهت زیادی به فیلم «جومانجی» داشت نتوانست موفقیتی برایش به همراه داشته باشد اما اتفاق مهم کارنامه سینمایی او در سال 2008 با ساخت فیلم «مرد آهنی/ Iron Man» رخ داد. فیلم جذاب و پرحادثهای که فاورو براساس یکی از معروف ترین ابرقهرمانان «مارول» ساخت هم کارنامه سینمایی او را متحول کرد، هم رابرت داونی جونیور بازیگر اصلی فیلم را احیا کرد و هم در نهایت استودیوی سازنده با سود سرشاری که از 580 میلیون دلار فروش فیلم به دست آمد، سر و سامانی به خود داد. فاورو قسمت دوم این فیلم را در سال 2010 ساخت که باز هم موفق بود. او در قسمت سوم تنها نقش تهیهکننده را ایفا کرد.
فاورو پس از ساخت فیلم اکشن «کابویها و بیگانهها/ Cowboys & Aliens» در سال 2011 که فقط موفقیت نسبی گیشه برایش داشت، فیلم مستقل و کم هزینه «آشپز/Che» با فیلمنامه و بازی خودش را ساخت که جزو آثار خوش ساخت سال 2014 بود و مورد تحسین و تمجید زیادی قرار گرفت. این کارگردان خوش ذوق پس از ساخت موفقیت آمیز فیلم رئال-انیمیشن و سه بعدی «کتاب جنگل/ The Jungle Book» که سال 2016 اکران شد و تقریبا یک میلیارد دلار فروخت، تصمیم گرفت علاوه بر ساخت قسمت دوم این فیلم به سراغ بازسازی «شیرشاه/ The Lion King» یکی از موفقترین انیمیشنهای تاریخ سینما برود. فاورو به خوبی نشان داده که کارگردان خوش ذوق و باهوشی است و بخش سرگرم سازی سینما به وجود آدمیمثل او نیاز مبرمیدارد. این کارگردان که به تازگی 50 سالش تمام شده، اگر به همین مسیری که آمده ادامه دهد احتمالا در آیندهای نه چندان دور دیگر کمتر کسی او را به عنوان بازیگر درجه دو به یاد خواهد آورد.
بن افلک Ben Affleck
حضور بن افلک در سینما به عمری 25 ساله رسیده است. بازیگری که از 20 سالگی فعالیت خود را در سینما آغاز کرد و برای مطرح شدن نیاز به صبر چندانی نداشت. در سال 1997 او با به دست آوردن اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی برای «ویل هانتینگ خوب» همراه با رفیقش مت دیمون حسابی مشهور شدند. بعد از این اسکار دیمون تمرکز خود را روی بازیگری گذاشت، اما افلک رویای کارگردانی را در سرش میپروراند. دقیقا 10 سال طول کشید تا رویای او تحقق پیدا کند و نتیجهاش در سال 2007 فیلم معمایی-جنایی «رفته عزیزم رفته/Gone Baby Gone» شد. فیلمیکه افلک آن را براساس رمانی به همین نام اثر دنیس لهان ساخت. برادرش کیسی افلک به همراه میشل موناهان، اد هریس و مورگان فریمن بازیگران فیلم بودند. «رفته عزیزم رفته» داستان به قتل رسیدن دختر جوانی را روایت میکند که کارآگاهی خصوصی با وارد شدن به پرونده مرگ او درگیر اتفاقات غیر منتظرهای میشود.
پس از نظرات عموما مثبت منتقدان برای فیلم اول افلک، او در فیلم دوم خود به سراغ روایت یک گروه سارق مسلح رفت؛ فیلمیاکشن جنایی به نام «شهر/The Town» که حسابی مورد توجه قرار گرفت. افلک این بار خودش هم در فیلم بازی کرد. ربکا هال، جرمیرنر و کریس کوپر دیگر بازیگران فیلم بودند. افلک با «شهر» نشان داد که خوبی میتواند اکشن شهری بسازد، ولی در فیلم سومش «آرگو» نشان داد که نمیتواند اکشن سیاسی خوب بسازد. این فیلم نگاهی است آمریکایی به تسخیر سفارت این کشور در ایران ، درست چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامیدر تهران. فیلم از زاویه دید کارمندان سفارتخانه روایت میشود و نمایشگر هراس آنها از سرنوشتی است که انتظارشان را میکشد. خیلیها آرگو را راوی صادق آن واقعه تاریخی ندانستند و در نهایت نمره متوسطی به فیلم دادند. گرفتن اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی از اسکار 2013 نیز کاملا سیاسی قلمداد شد، خصوصا که جایزه این فیلم از داخل کاخ سفید و توسط همسر رئیس جمهور وقت آمریکا اهدا شد.
«آرگو» با فروشی معادل 220 میلیون دلار فروش نسبتا خوبی را تجربه کرد. سال 2016 خبر رسید بن افلک پس از تجربه پرحاشیه «آرگو» تصمیم گرفته رمان دیگری از دنیس لهان را تبدیل به فیلم کند؛ رمانی که این بار داستانش بر افزایش مصرف مواد توهمزا در آمریکا تمرکز داشت. اما تلاش دوم او برخلاف اولین فیلمش اثر شکست خوردهای از آب درآمد. افلک علاوه بر کارگردانی و تهیه کنندگی به عنوان نقش اصلی فیلم «در شب زندگی کن» جلوی دوربین رفته و نتیجهاش شده بدترین فیلم کارنامه سینمایی او تا امروز. او که حضورش در نقش بتمن هم با انتقادات تند و تیزی مواجه شد، با شکست «در شب زندگی کن» سال کابوس واری را پشت سر گذاشت. در برنامههای بعدی، افلک فعلا پروژهای به عنوان کارگردان ندارد، اما بعید است این بازیگر 44 ساله با وجود شکست در فیلم اخیرش سودای کارگردانی را از سر بیرون کرده باشد.
آنجلینا جولی Angelina Jolie
دختر جان ویت، بازیگر سرشناس سینمای جهان همه تصورات دیگران درباره آیندهاش را در هالیوود به هم ریخت. با برد پیت ازدواج کرد، سفیر حسن نیت سازمان ملل شد، در بحرانها به آفریقا و آسیا سفر کرد، فعالیتهای انسان دوستانه کرد و بچههایی از کشورهای مختلف را به فرزندخواندگی پذیرفت. جنس فیلمهایی که بازی میکرد در گذر زمان تغییرات زیادی پیدا کرد و بالاخره کارگردان هم شد. کاری را که پدرش نیز یک بار برای ساخت یک فیلم تلویزیونی انجام داده بود. آنجلینا جولی اولین بار در سال 2011 با ساخت «در سرزمین خون و عسل/ In the Land of Blood and Honey» کارگردانی را آغاز کرد و در اولین تجربهاش به سراغ ماجرایی در پس زمینه جنگ بوسنی رفت. فیلم، داستان زن و مردی را روایت میکند که مدتی پس از آغاز جنگ در دو سمت مخالف قرار میگیرند. موقعیتی نام آشنا برای بیشتر کشورهای جنگ زده. جولی در اولین تجربه از بیشتر منتقدان نمره قبولی گرفت، هر چند این نمره چندان بالا هم نبود. فیلمی با زبان بوسنیایی که اکثر عوامل آن صرب بودند در گیشه شکست خورد، ولی توانست نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی زبان در گلدن گلوب شود. جایزهای که به فیلم «جدایی نادر از سیمین» ساخته اصغر فرهادی باخت.
جولی به جبران ضرر مالی تا سه سال هوس فیلمسازی به سرش نزد، ولی بازگشتش با فیلم جنگی «شکست ناپذیر/ Unbroken» در سال 2014 امیدها را درباره او بیشتر کرد. اکثر منتقدان پس از دیدن فیلم ایرادات زیادی به دلیل بعضی مسائل از او گرفتند، اما معتقد بودند جولی نشان داده خمیر مایه کارگردانی را دارد. «شکست ناپذیر» داستان واقعی یک قهرمان المپیک به اسم لوئی زامپرینی است؛ مردی که پس از سقوط هواپیمایش در خلال جنگ جهانی دوم همراه با دو همرزم دیگرش 47 روز تمام روی یک تکه چوب وسط اقیانوس خودشان را زنده نگه داشتند. فیلم در بخشهای فنی نامزد سه جایزه اسکار شد. در گیشه هم 200 میلیون دلار فروخت تا جولی به سرعت و تنها یک سال بعد فیلم سومش «کنار دریا» را کارگردانی کند؛ فیلمیبه نویسندگی، تهیهکنندگی، کارگردانی و بازیگری خودش و همسر سابقاش برد پیت. «کنار دریا» داستان نویسندهای آمریکایی است که در زندگی مشترک با همسرش به بن بست خورده و برای حل این مشکل همراه او به خانهای کنار دریا میرود. فیلم واکنش چندان مثبتی به همراه نداشت تا نشان دهد این بازیگر سرشناس حداقل فعلا بهتر است دور ساخت فیلم های رمانتیک و عاشقانه نگردد.
جولی که روز به روز در کارگردانی تجربه و ثبات بیشتری کسب میکند بدون توجه به حواشی مدتی است در راستای دو فیلم اولش، مشغول ساخت فیلم جدیدی به نام «اول پدرم را کشتند/First They Killed My Father» شده است. فیلم، اقتباسی است از کتاب خاطراتی به همین نام نوشته لونگ آونگ ، نویسنده و فعال حقوق بشر اهل کامبوج و داستان نجات او از دست خمرهای سرخ. این فیلم قاعدتا بر اساس دغدغههای شخصی جولی ساخته میشود و باید دید چهارمین اثر او در کارگردانی به بالا رفتن اعتبارش کمک خواهد کرد یا نه.
شان پن Sean Penn
وسوسه کارگردانی زود به سراغش آمد؛ درست 10 سال پس از تجربه بازیگری و در اوایل دهه 90 میلادی دو فیلم «دونده هندی/ The Indian Runner» و «نگهبان گذرگاه/The Crossing Guard» را ساخت که آثار نیمه موفقی بودند. با این حال تمرکز او از بازیگری به سمت کارگردانی نرفت. با آغاز قرن 21در سه مقطع زمانیشان پن سه فیلم ساخت. دو فیلمیکه با استقبال خوبی مواجه شدند و یک فیلم که یک شکست تمام عیار برای او بود. او «قول/ The Pledge» را سال 2001 براساس اثری از فردریش دورنمات، نمایشنامه نویس و رمان نویس مطرح سوییسی ساخت که حتی تا پای دریافت نخل طلای جشنواره کن هم پیش رفت. فیلمیبا حضور جک نیکلسون و آرون اکهارت که داستان افسری درآستانه بازنشستگی است و ناگهان با پرونده قتل دختربچهای مواجه میشود. افسر به مادر دختر بچه قول میدهد تا زمانی که قاتل را پیدا نکرده از اداره پلیس نرود.
«قول» بازخوردهای خوبی بین مخاطبان و منتقدان داشت ولی باعث نشد شان پن برای ساخت فیلم بعدیاش عجله کند. او پس از شش سال و در 2006 بهترین فیلم کارنامه سینماییاش تا امروز یعنی «به سوی طبیعت وحشی/Into the Wild» را کارگردانی کرد. فیلمیبراساس کتاب معروفی به همین نام نوشته جان کراکوئور. این فیلم داستانی واقعی دارد و ماجرای زندگی کریستوفر مککندلس است. جوانی که امیل هرش نقش آن را بازی میکند. کریستوفر دانشجویی موفق در اوایل دهه 90 بود که ناگهان یک روز تصمیم گرفت همه چیز در زندگی متمدنانه را کنار بگذارد و برای زندگی به دل طبیعت وحشی آن هم در آلاسکا برود، اما در نهایت غلبه همیشگی نیروهای طبیعت باعث شد او سرنوشت محتومیپیدا کند. مخاطبان و منتقدان از فیلم استقبال گستردهای کردند و حتی نامزد چند رشته در اسکار هم شد و شان پن توانست به عنوان کارگردان مورد تایید و تشویق فراوانی قرار بگیرد.
«به سوی طبیعت وحشی» انتظارات را از پن به عنوان کارگردان بالا برد. او 9 سال فیلم نساخت و در حالی که همه منتظر دیدن یک اثر قابل توجه دیگر از این کارگردان بودند فیلم «آخرین چهره/The Last Face» را ساخت. فیلمیبا حضور شارلیز ترون و خاویر باردم در نقش یک کارگردان و دکتر که برای کمک به مردم لیبریا در آفریقا به این کشور میروند. این فیلم در جشنواره کن 2016 برای اولین بار به نمایش درآمد و با انتقاد بسیار شدید منتقدان مواجه شد. این انتقاد تا امروز هم ادامه دارد به نحوی که منتقدان نمرهای بهتر از 19 از 100 به فیلم پن ندادند. شان پن همچنان فرصت این را دارد که با ساخت یک فیلم درست و درمان دیگر آبروی از دست رفته اش در کارگردانی را مجددا به دست بیاورد اما در شرایط فعلی او بازیگر موفقی است که همزمان کارگردانی نیمه شکست خورده است.