کتایون ریاحی: چرا نماد مردانگی باید این طور دلش پر باشد؟
یکی از روز های نوروز 1396 خورشیدی است. با یکی از دوستان در حال بحث و جدال درباره انحطاط انسانیت و مردانگی و پهلوان مابی و اینکه الگوهای سینما تا چه حد تنزل کرده اند و این معضل چیزی جز انعکاس جامعه در سینما نیست، بودیم و...
ایرانآرت: کتایون ریاحی، بازیگر سینما و تلویزیون ایران که البته چند سالی است از عرصه تصویر خداحافظی کرده، در مجله پاراگراف، درباره ناصر ملک مطیعی، بازیگر پیشکسوت نوشته است. این یادداشت را می خوانید:
یکی از روز های نوروز 1396 خورشیدی است. با یکی از دوستان در حال بحث و جدال درباره انحطاط انسانیت و مردانگی و پهلوان مابی و اینکه الگوهای سینما تا چه حد تنزل کرده اند و این معضل چیزی جز انعکاس جامعه در سینما نیست، بودیم و اگر روزی قرار شود درباره بدمن ها سینما مطلبی بنویسم حتما تمام آن را برایتان تعریف می کنم. به همین خاطر هنگامی که در مکالمه تلفنی بعدی متوجه می شوم قرار است مطلبی درباره " فرمان" سینمای ایران بنویسم زمزمه می کنم:" چه حسن تصادفی!" و هم زمان یاد صحنه ای می افتم که حدود یک ماه در مراسمی که چند تن از مسئولان هم بودند شاهد آن بودم و به واسطه صحبت هایم در مکالمه تلفنی قبلی با تصاویر ذهنی ام در هم آمیخت...
تصویر زنی آسیمه سر با چشمانی که گویا روح از آنها رخت بربسته و شراره های آتش خشم احاطه اش کرده است. زن سمت مسئولان می رود و می گوید: " من میخوام جلو قوه قضائیه خود سوزی کنم." به سمت زن می روم، حال خودش را نمی فهمد، نه گریه ای در کار است نه التماسی. گویی از این همه گذر کرده. شماره تماسش را می گیرم و طی روزهای آتی که با او صحبت می کنم از پیگیری مسئولان می پرسم. از پس خنده ای هیستریک پاسخ می دهد: " هیچ تماسی گرفته نشده." آنچه در توانم است برای گذر او از این اقدام وحشتناک انجام می دهم و... بگذریم، مردی و مردانگی یا در شرف مردن است یا...
وقتی صحبت از ناصر ملک مطیعی می شود ناخودآگاه به یاد کوچه پس کوچه های باریک و سیاه و سفید می افتم. پاشنه کفش های خوابیده، به یاد زنگ زور خانه و ابروانی که از غم نامردی در آن ها گرهی عمیق می افتد. و وقتی پاشنه ها ور کشیده می شدو از پس آن خاک در کوچه ها بلند می شد، مطمئن می شدیم از صدور فرمان حق که پیروز است...
مدتی پیش فیلمی از آقای ملک مطیعی دیدم. در عجب بودم که روزگار چشمان فرمان را خیس و شانه هایش را لرزان کرده بود. گویا زمانه در پرورش کریم آب منگل حسابی دست جنبانده بود و تا دلت بخواهد فرمان را پشت در های بسته نگه داشته بود. ایشان در بخشی از آن مصاحبه گفته بودند: " بهترین دوران خدمتم نظامی گری بود، متاسفانه ما کنار بودیم، محلمون نذاشتن. افسوس می خورم. از جامعه ام عقب افتادم. من به آدم صادق روراستی هستم. همون مهدی مشتی. همون لوطی سر چهار راه. خودمم. تا آخرشم همونم."
آقای ملک مطیعی، من هم افسوس می خورم چرا نماد مردی و مردانگی باید این طور دلش پر باشد و به او کم لطفی شود. اما قاطعانه می گویم شما از جامعه عقب نیفتادید، جامعه از شما عقب افتاد و دچار پسرفت هولناکی شد. جامعه از شما عقب افتاد به خاطر صداقت و روراستی تان. به خاطر آنکه خودتان هستید و این چیزی است که این روزها از هر چیزی سخت تر و نا ممکن تر و نایاب تر است. الان دیگر فقط در زمان های خاصی آدم ها خودشان هستند. الان دیگر هر کس، چند نفر با مناسبات و فرهنگ های گوناگون است و هر کجا لازم باشد یکی از آن ها را استفاده می کند که باید.
اما همیشه یک کفه ترازو سنگین تر است. در این روزها چقدر خبر از مردی و مردانگی می شنویم؟ چقدر از نامردی و نامردمی می شنویم؟ اخبار مختلفی درباره دزدی و کلاه برداری و فقر و اختلاس تا دلتان بخواهد به گوشمان می رسد. ما در روز و هفته یا در ماه چند خبر خوب می شنویم؟ در صفحه اینستاگرامم ستونی را تحت عنوان " هدهد خوش خبر" آماده کرده بودم و قرار بود جز خبر خوش چیزی در آن نرود. اما مگر می شود؟ دیدم فقط می توان اخبار بد را منعکس نکرد و منتظر خبر خوب نشست تا بیاید... تا کی بیاید! فعلا که هدهد بیچاره من غمباد گرفته! اگر هر کوچه، نه! هر محله در هر شهر فردی مانند " فرمان" داشت آیا باز هم سینمای ما بی قهرمان می ماند؟ چه چیزی در جامعه بستر یک چنین اتفاقی را فراهم می کند؟ در آسیب های اجتماعی، در تصادفات، دعواهای خیابانی، دزدی های علنی و غیر علنی! چند نفر به جای فیلمبرداری با موبایل، لایک و اشتراک گذاری مطلب، پاشنه ها را ور می کشند تا عملا وارد گود شوند؟ سینما آینه جامعه است. آیا فیلم سازی دوست ندارد روایتگر مردی و مردانگی باشد؟
آیا ما دوست نداریم " طلسم شکسته" شود و سنگینی " سایه سرنوشت" با همت " سالار مردان" از " گرداب" رهایی یابد؟ آیا ترس از " نقره داغ" شدن و " غفلت" از " شورش" " ولگرد" ها و " آس و پاس" ها که چراغ" چهارراه حوادث" را شکسته اند خسته مان نکرده است؟ یا بگویید " بازگشت به زندگی" کی شروع می شود؟ یا خبرمان کنید" آخرین نفس" در خوزستان کجاست؟ تا کی روزنامه ها را باز کنیم و ببینیم " 17 روز به اعدام" چه کسی مانده؟ تا کی با بی غیرتی " ستارگان می درخشند" تا " عروس فراری" با طعم " عسل تلخ" بر دهان در سودای" ابر مرد" " کلاه مخملی " " مردها و جاده ها" بپیماید؟ تا کجا " دشمن زن"؟تا کجا؟
مرا ببخشید آقای ملک مطیعی، من تلخم... اخبار بد آدم را تلخ می کند. بگذارید به پای درد دل با یک " مرد". به وجودتان افتخار می کنیم. کسی در آن درجه از اعتبار نیست که بتواند محل شما بگذارد یا نگذارد. شما فقط یک بازیگر ، سینماگر و نماد نیستید. شما یک فرهنگ غنی از انسانیت و مردانگی را به همراه خود آوردید که امیدواریم باز هم در دل جامعه و سینما احیا شود. اما خبر خوب اینکه در این زمانه های و هوی نامردان و نامردمان، دختران و زنان سرزمینم همه شیر زن اند. عزت زیاد آقای ناصر ملک مطیعی.