کد خبر: 66952 A

شعر زمستان اخوان ثالث، امیر نادری

اخبار تلخ اَمانَت را بُریده، دلت برای خوشی آدم ها لک زده/ درد نامه جواد طوسی از این روزها و هم ذات پنداری با زمستان اخوان ثالث

اخبار تلخ اَمانَت را بُریده، دلت برای خوشی آدم ها لک زده/ درد نامه جواد طوسی از این روزها و هم ذات پنداری با زمستان اخوان ثالث

جواد طوسی : اگر بخواهم با همین نگاه ادامه دهم، متهم به «سیاه‌نمایی» می‌شوم ولی واقعا ما را چه شده؟

ایران آرت: جواد طوسی ، روزنامه نگار و منتقد سینمایی شناخته شده در اعتماد نوشته است: این روزها بازتاب عینی شعر عمیق و جانسوز «زمستان» مهدی اخوان ثالث را در دنیای پیرامونم به وضوح حس می‌کنم.

این سردی ناجوانمردانه هوا فراتر از آنکه بدرقه راه جمع کثیری از تیره‌بختانِ بی‌خانمان که خود را دشنامِ پست آفرینش می‌دانند باشد، مفهومی تاویل‌گونه در گُستره اجتماعی دارد.

بارها با خودم این روزها می‌اندیشم که چه در انتظار این جامعه افسرده و پریشان‌حال است؟ اخبار تلخ و ناگوار اَمانَت را بُریده، خشونت در صفحه اول و… سلامی که پاسخگویی ندارد و سرها در گریبان است.

دلت برای مشاهده جریان طبیعی زندگی در بطن جامعه و حال و روز خوشِ آدم‌هادر مناسبات فردی و اجتماعی و موج گرمِ عاطفی دادن به هم و نمایش از دل برآمده مهرورزی و پشت کردن به کینه و خشونت لک‌زده…

آدم‌ها در نسل‌ها و فرهنگ‌ها و لهجه‌ها و عقاید و شمایل‌های گوناگون، همچون غریبه‌های بومی از کنار هم می‌گذرند و از دور که بَراَندازشان می‌کنی، انگار بیگانگانی را می‌بینی که همدیگر را دوست ندارند و ناخودآگاه در عمق میدانِ نگاهت، شعر اخوان برایت تداعی می‌شود: «شب با روز یکسان است».

اگر بخواهم با همین نگاه ادامه دهم، متهم به «سیاه‌نمایی» می‌شوم ولی واقعا ما را چه شده؟ چرا باز در مقطع دیگری از تاریخِ همچنان ملتهب و پردست اندازِ معاصرِ این سرزمین نظاره‌‌گر روزگار سپری‌نشده سالخورده دیگری هستیم؟

چرا همواره تقدیر محتوم این سرزمین در گذر از پیچ‌های تند و پر کشمکش تاریخی و حضور کنش‌مندانه اجتماعی، یأس و ناامیدی و دوران فترت و تبعید ناخواسته است؟

مگر شهر یاران و جای مهربانان نبود این دیار کهن؟ دوران جنگِ هشت‌ساله را به یاد دارید؟ چه شد که از آن دنیای ساده و بی‌ریا و بی‌تکلّف در آن «رزم مشترک» برای خاک این سرزمین، به این فاصله‌های عمیق انسانی و دیوارهای بلندِ زمخت و صعب‌العبور و فضای پر از کینه و نفرت و صف‌آرایی‌های خشمگینانه رسیدیم؟ ...

در دور و بَرِ خود لولی وَشانِ مغموم و نغمه‌های ناجوری را می‌بینم که در پیله خود فرو رفته‌اند و دلتنگِ دلتنگند… نمی‌دانم اگر مَنِ یک‌لاقبای۶۶ساله بانگ بر زنَم و بگویم «حریفا! میزبانا! میهمانِ سال و ماهَت پشت در چون موج می‌لرزد»، متهم به اغتشاش و برهم زدن نظم عمومی می‌شوم؟

در پرسه‌‌زنی شبانه‌ام در این شبِ سرد یخبندانِ زمستانی، از جلوی سینماهای نزدیک محل سکونتم در فاصله خیابان بهار شیراز شریعتی تا سه‌راه طالقانی رژه می‌روم: «چپ- راست»، «بخارست»، «ملاقات خصوصی»...، مجلس سوت و کور.

همراهان و همسفرانِ شبانه‌ام را همچون سید نصرالله فیلم «مرثیه» امیر نادری با بُهت و بُغض بدرقه می‌کنم: رهگذران خاموشی که گویی اشباح سرگردان پیاده‌روی خیابانند، نوجوانانِ سیه‌چرده‌ای که کیسه‌های بزرگِ زباله بر پشت خمیده‌شان سنگینی می‌کند، مرد میانسالی با موهای ژولیده جوگندمی که گاه باخودش می‌خندد و لحظاتی بعد به زمین و زمان فحش می‌دهد و آخر سر با این جمله خودش را کاملا تخلیه می‌کند: «هِه، دلمون خوشه داریم زندگی می‌کنیم. این زندگیه، یا ...ندگی یه؟»، پیرمرد در خود فرو رفته‌ای که بساط محقرش را با اندوه و تلخکامی جمع می‌کند و نمی‌داند چه جوابی به خانواده‌اش که توقع دارند لااقل امشب را دستِ پُر آمده باشد، بدهد.

چشم فرو می‌بندم و آخرین تصویر ذهنی به جا مانده از اخوان ثالث در پیاده‌ روی مقابل دانشگاه تهران در دو سه هفته قبل از مرگش که تلو تلو می‌خورد و در جوی سرنگون می‌شد و باز برمی‌خاست و با صورت گِل‌آلودشده به رهگذران خیره می‌شد و دوباره سِکندری می‌خورد و در جوی وِلو می‌شد را با عذابی اَلیم به یاد می‌آورم‌.

به آخرین قطعه «زمستان» پناه می برم و با زمزمه اندوهبارِ آن خودم را در فضای دیگری قرار می‌دهم تا از این کابوس پایان‌ناپذیر که هرازچندگاه به سراغم می‌آید فاصله بگیرم: هوا دلگیر/ درها بسته/ سرها در گریبان/ دست‌ها پنهان/ نفس‌ها اَبر/ دل‌ها خسته و غمگین/ درختان اسکلت‌های بلورآجین/ زمین دلمرده/ سقف آسمان کوتاه/ غبار آلوده مهر و ماه/ زمستان است».

 

جواد طوسی مهدی اخوان ثالث
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین