گفتوگو با آدام سندلر درباره فیلم «فریبکاری» / مردی که همیشه نادیده گرفته شده است
سندلر میگوید فیلم بسکتبالی «فریبکاری» برای او حس متفاوتی دارد، اما ترکیبی از کارهایی است که در گذشته کرده است و نسخهای جدیدتر از آنچه هست.
ایران آرت: اینترتینمنت ویکلی / ترجمه: علی افتخاری
آدام سندلر در «فریبکاری» (Hustle) نتفلیکس بازی متفاوتی انجام میدهد. این فیلم، «هپی گیلمور» از نوع بسکتبالی نیست: کمدین و بعضی وقتها بازیگر بسیار تحسینشده نقشهای درام این بار در داستانی پراحساس که در پسزمینه انبیای (اتحادیه ملی بسکتبال) روایت میشود، ظاهر میشود.
سندلر ۵۵ ساله اذعان میکند: «میدانستم این فیلم برای من حس متفاوتی دارد، اما ترکیبی از کارهایی است که در گذشته کردهام و نسخهای جدیدتر از آنچه هستم.»
«فریبکاری» به کارگردانی جرمایا زاگر (که سندلر پس از دیدن فیلم مستقل تحسینشده سال ۲۰۱۸ او «ما حیوانات» برای این پروژه استخدام کرد)، نام لبرون جیمز را بهعنوان تهیهکننده روی خود دارد و مملو از حضور کوتاه بازیکنان و مربیان انبیای است. «فریبکاری» پس از تریلر اعصابخردکن «جواهرات تراش نخورده» در ۲۰۱۹، نشانگر بازگشت سندلر به قلمرو قصههای دراماتیک و یک محیط بسکتبالی است.
به گزارش نماوا، او نقش استنلی شوگرمن، استعدادیاب و آنالیزور بدشانس تیم بسکتبال فیلادلفیا سِوِنتیسیکسرز را بازی میکند که در اسپانیا با یک استعداد کشفنشده، بو کروز (با بازی خوانچو هرنانگومز، بازیکن تیم یوتا جز) برخورد میکند. استنلی بدون تأیید مدیر تیم تصمیم میگیرد به بازیکن آزمایش نشده کمک کند تا به سمت حرفهای شدن برود، با این امید که بتواند در این روند موقعیت کاری خود را نیز احیا کند. در اصطلاح بسکتبالی، او تلاش میکند پیش از تمام شدن وقت، از نیمه زمین توپ را در حلقه حریف بیندازد.
سندلر میگوید: «این یک داستان از جنس “راکی” است؛ و من میکی آن نیستم؛ هرگز میکی دیگری نخواهیم داشت، اما دوست دارم چنین آدمی باشم، با یک مرد جوان صحبت کنم و او را به جنب و جوش بیندازم.»
سندلر در این گفتوگو درباره «فریبکاری» (که از سوم ژوئن ۲۰۲۲ در نتفلیکس به نمایش درآمد)، عشق خود به بسکتبال، بازی با ورزشکاران حرفهای در صحنه فیلمبرداری و این که چرا دیگر نمیتواند علناً به هیچ تیم انبیای علاقه نشان بدهد صحبت میکند.
معلوم است که خیلی به بسکتبال علاقه دارید. در برخی فیلمهای قبلی شما به این مسئله اشاره شده است، اما اولین بار است که در یک فیلم کاملاً بسکتبالی بازی میکنید. چرا این پروژه را مناسب دیدید تا بالاخره این کار را انجام دهید؟
شرکت لبرون و جو راث (تهیهکننده) فیلمنامه را فرستادند و من گفتم، «وای، قطعاً چیزی است که میتواند من را هیجانزده کند.» از حس آن، رابطه پدر و پسری که شکل میگیرد، خوشم آمد. واقعاً با خیلی از بخشهای داستان ارتباط برقرار کردم، مثلاً این که وقتی ناچاری به جاده بزنی و دلت برای خانوادهات تنگ میشود، چقدر لطمه میخوری؛ و بعضی از توصیههای شخصیت من در فیلم به بو کروز این است: «اگر میخواهی دنبالش بروی، باید چیزی باشد که بیشتر از همه به آن فکر میکنی. نمیتوانی آن را از ذهنت بیرون کنی.» وقتی جوانتر بودم و تازه وارد دنیای کمدی شده بودم، این روند فکری را داشتم. اگر میخواهی کاری را انجام دهی، آن کار باید در کانون توجه تو باشد و احتمالاً نباید به چیزهای دیگر فکر کنی.
خوانچو چطور برای بازی در فیلم انتخاب شد؟
کل روند پیدا کردن بازیگر نقش بو کروز در دوران قرنطینه انجام شد. من و جرمایا و ویل فترز (نویسنده) در زوم با هم بودیم، روی فیلمنامه کار میکردیم و نوارهای ویدیویی از بازیکنان بسکتبال را میدیدیم که برای نقش بو تست میدادند. ما بازیکنان بزرگ زیادی دیدیم، همچنین آدمهای زیادی که در بازیگری هم خوب بودند. درباره خوانچو باید بگویم، فکر نمیکنم بازیگری رؤیای او باشد؛ فکر میکنم فقط مثل بقیه وقت گذاشت و یک فیلم از خودش درست کرد. با دیدن او گفتیم، «پسر، این آدم چقدر طبیعی است.» – و این واقعیت که او یک بازیکن بزرگ و یک جوان بود و هنوز اشتیاق داشت برای خود اسم و رسمی به هم بزند. همه این عوامل دستبهدست هم داد که خوانچو را برای نقش بو انتخاب کنیم.
من واقعاً با او صمیمی شدم و واقعاً حس میکنم عضوی از خانواده خودم است. نمیتوانستم باور کنم که چقدر بازیگر خوبی است و چقدر راحت این کار را انجام میدهد و چقدر بازیگری برایش بیاهمیت است. آخر روز به او میگفتم: «مرد، چقدر کارت را خوب انجام دادی!» او میگفت، «اوه، واقعاً؟ خوب، عالی، ممنونم مرد.» و بعد راهش را میکشید و میرفت. خوانچو خیلی درباره این مسئله حرف نمیزد. بازیگری اولین علاقه او نیست، میدانید؟ دقیقاً مثل این بود که «من باید بروم و تمرین کنم، مرد. باید از اینجا بروم.» فکر میکنم اگر آن قسمت از مغز خود را نداشته باشید که میگوید، «اوه خدای من، امیدوارم این کار را درست انجام دهم.»، خیلی به شما کمک میکند. بازیگری، زندگی او نیست، برای همین راحت جلوی دوربین میرفت.
این نقش را چگونه با برخی از دیگر کارهای درام که در گذشته انجام دادهاید مقایسه میکنید؟
فیلم صحنههای عمیقی زیادی دارد که با آن ارتباط برقرار میکنم. من نقش مردی را بازی میکنم که تمام عمرش سخت کار کرده و دقیقاً به هدفش نرسیده است، نادیده گرفته شده است و همکارانش سر راه او قرار میگیرند. خیلی از آدمها در زندگی خود با این مسئله روبرو هستند. میدانستم این فیلم برای من حس متفاوتی دارد، اما ترکیبی از کارهایی است که در گذشته کردهام و نسخهای جدیدتر از آنچه هستم.
چقدر با خوانچو و بقیه بازیکنان انبیای که سر صحنه فیلمبرداری بودند بسکتبال بازی میکردید؟
اوه، خدای من، برای آدمی مثل من دیدن این آدمها لحظههای خیلی خوبی داشت. کمی با آنها بازی کردم. سرعت بازی را ۹۰ درصد کم میکردند تا واقعاً بتوانم پابهپایشان بازی کنم، اما از صحبت کردن با آنها خیلی لذت میبردم. مجبور بودم با مربیان زیادی ملاقات کنم و خیلی درباره بسکتبال حرف بزنم. من بسکتبال را میشناسم، اما نه بهاندازه این آدمها. آنها با تمام لحظههای تاریخی این ورزش و همهچیزهایی که در جریان است، آشنا هستند. حالا وقتی بازیها را تماشا میکنم، واقعاً ۱۵ تیم دارم که میتوانم طرفدارشان باشم، چون همه با هم دوست شدیم.
نقشهای کوتاه در «فریبکاری» دیوانهوار است – ضیافتی برای طرفداران است، هم ازنظر بازیکنان فعلی و هم به لحاظ بازیکنان افسانهای قدیمی. بازیکنانی بودند که در این فیلم حضور داشتند و شما از دیدن آنها خیلی هیجانزده شدید؟
همه این آدمها به ما لطف داشتند، بنابراین نمیخواهم به فرد مشخصی اشاره کنم، اما مطمئن هستم همه موافق هستند که همکاری با جولیوس اروینگ، به خاطر کارهایی که او در این ورزش انجام داد و کارهایی که برای همه ما انجام داد، واقعاً یک افتخار بود. دست دادن با این مرد، صحبت کردن با او و خندیدن با او، چیزی بود که پدرم آرزویش را داشت. ما در خانه خیلی درمورد دکتر جی حرف میزدیم و من در نوجوانی در اتاقم پوستری از او داشتم. او خیلی دوستداشتنی بود و نمیتوانم بهاندازه کافی از او تشکر کنم.
حالا طرفدار کدام یک از تیمهای انبیای هستید؟
نمیتوانم به شما بگویم طرفدار کدام تیم هستم. حالا که با همه دوست هستم، برای همه آنها آرزوی موفقیت دارم. بعد از بازیها به همه بچهها پیامک میدهم. اگر از یک تیم مشخص نام ببرم، بازیکنان ۱۴ تیم دیگر من را کتک میزنند؛ بنابراین نمیتوانم چیزی بگویم. (میخندد)