«مرد شمالی»؛ وایکینگها و یک جنگجوی انتقامجو
چالشهای فراوانی پیش روی سازندگان فیلم بود، از یک سیل ناگهانی که یک دکور را با خود برد تا یک صحنه حمله با یک برداشت، با حضور دهها سیاهیلشکر و حیوان که فیلمبرداری پیوسته آن به دهها برداشت نیاز داشت تا دقیقاً درست از کار درآید...
ایران آرت: ونیتی فر / ترجمه: علی افتخاری
اگر در صحنه فیلمبرداری «مرد شمالی» (The Northman) از کنار اتاقک رابرت اگرز رد میشدید، بهاحتمال زیاد صدای آشوبگونه بلک متال فنلاندی را از داخل میشنیدید.
اگرز توضیح میدهد: «همیشه به عصبانیترین و بلکترین موسیقی متال که میتوانستم پیدا کنم گوش میدادم، چون نیاز داشتم آرام باشم. آن موسیقی میتوانست خشم من را هدایت کند تا بتوانم خونسردی خودم را حفظ کنم.»
اگرز، خالق فیلمهای مرموز و فراطبیعی «ساحره» (۲۰۱۵) و «فانوس دریایی» (۲۰۱۹)، شبیه آدمهایی است که به موسیقی متال گوش میدهد. با موی خیلی کوتاه و ریش فر، تمایل به لباسهای مشکی، مجموعهای انگشتر و نگاه پرشور، زیباییشناسی شخصی و هنری اگرز علاقه به تاریکی را پنهان میکند، اما او قبل از فیلمبرداری «مرد شمالی»، حماسه وایکینگ ۹۰ میلیون دلاری خود به این چیزها گوش نکرد.
الکساندر اسکاشگورد در این فیلم که سومین و بزرگترین فیلم اگرز تاکنون است، نقش اَملت را بازی میکند، شاهزادهای که وقتی پدرش (ایتن هاوک) به دست عمویش (کلیس بنگ) به قتل میرسد، از خانه فرار میکند. او سالهای تبعید را میگذراند و به یک جنگجوی غولپیکر تبدیل میشود که هدفش از زندگی، کشتن عمویش و نجات مادرش (نیکول کیدمن) است. (این حماسه کلاسیک الهامبخش «هملت» شکسپیر نیز بود.)
به گزارش نماوا، کارگردان ۳۸ ساله نیویورکی که فیلمهای قبلیاش دغدغه تاریخ نیو انگلند را داشت، پس از سفری به ایسلند تصمیم گرفت «مرد شمالی» را بسازد. او عاشق چشمانداز باستانی، حماسی و دانش جمعی مردم ساکن در این کشور شد. او میگوید: «هر ایسلندی وقتی میخواهد ماشینش را پارک کند نگاه میکند که باد از کدام طرف میوزد تا وقتی درها را باز کرد، ماشین به داخل دریا پرت نشود.» الکساندرا شیکر، همسر اگرز قبلاً او را تشویق کرده بود که حماسههای ایسلندی را بخواند، اما تا آن زمان نظرش جلب نشده بود. خلاصه کلام؟ «همیشه باید به حرف همسرتان گوش کنید.»
اگرز در آن سفر، بیورک نماد موسیقی ایسلندی را نیز دید که او را به شیُون، شاعر و رماننویس معرفی کرد. بعداً، اگرز در آمریکا با اسکاشگورد که در تمام دوران کاری خود رؤیای بازی در یک فیلم کاملاً وایکینگ را داشت، ملاقات کرد. اسکاشگورد از قبل با لارس کنوسن، یکی از تهیهکنندگان فیلم «ساحره» برای تحقق آن رؤیا در حال مذاکره بود. اگرز و اسکاشگورد با هم جفت شدند و کار واقعی شروع شد و اگرز با همکاری شیون شروع به نوشتن فیلمنامه «مرد شمالی» کرد.
فیلم در ایرلند و ایسلند تولید شد و اغلب، لوکیشنهای توانفرسا انتخاب شد که به بهترین شکل بازتاب سرزمین وایکینگها باشد. این چیز جدیدی نبود؛ اگرز برای دو فیلم قبلی خود نیز در لوکیشنهای واقعی کار کرد. او میگوید: «صرفاً به این دلیل نیست که نسبت به بازیگران سادیستی یا نسبت به خودم مازوخیستی هستم.» به این دلیل است که او یک مورخ قسمخورده است که مصمم است از طریق طراحی صحنه، دیالوگها و لباس، گذشته را تا حد امکان به شکل واقعی بازسازی کند.
و چالشهای فراوانی پیش روی سازندگان فیلم بود، از یک سیل ناگهانی که یک دکور را با خود برد تا یک صحنه حمله با یک برداشت، با حضور دهها سیاهیلشکر و حیوان که فیلمبرداری پیوسته آن به دهها برداشت نیاز داشت تا دقیقاً درست از کار درآید. «مرد شمالی» با فیلمبرداری درخشان یارین بلاشکه، فیلمی خونین، خشن و ازنظر مقیاس، حماسی است که از چشمانداز غنی و قدرت سینمایی اسکاشگورد حداکثر استفاده را میکند، اما اگرز بهقدری از عظمت سکانسهای اکشن خسته بود که تمرکز بر صحنههای داخلی و دیالوگمحور با بازیگران، مانند صحنهای که کیدمن باید تکگویی قدرتمندی ارائه میداد، او را هیجانزده میکرد.
او با خنده میگوید: «واقعاً خیلی لذتبخش بود که بهجای یک سکانس اکشن، صحنهای را کار کردیم که لُب مطلب را در خود داشت. یکی از صحنههایی است که واقعاً به آن افتخار میکنم… نیکول بسیار باتجربه است. چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. او کارهای شگفتانگیز زیادی انجام داد.»
اگرز همچنین از همکاری با بیورک که در قالب یک پیشگو، نقشی کوچک اما محوری در فیلم دارد، چیزهای زیادی یاد گرفت. او میگوید: «لذتبخش و در عین حال بامزه بود. من جهت را برای بیورک توضیح میدادم و او با کمی سردرگمی به من نگاه میکرد.» ایسادورا، دختر نوجوان بیورک پیش مادرش میرفت و نکات را به ایسلندی برای او ترجمه میکرد. «بعد بیورک میگفت، "آها، متالِ بیشتر. فهمیدم!"»
اگرچه اگرز در این پروژه با همکاران جدیدی کار میکرد، اما سر صحنه بازیگرانی را در اطراف خود میدید که از قبل میشناخت، ازجمله آنیا تیلور جوی که در «ساحره» با او کار کرد و ویلم دفو که یکی از دو بازیگر اصلی «فانوس دریایی» بود. هر دو بازیگر عمیقاً با رویکرد فیلمسازی منضبط و فراگیر او و بلاشکه، متشکل از سکانسهای کاملاً از پیش برنامهریزیشده و دقیقاً استوریبوردشده آشنا بودند.
تیلور جوی نقش اولگا از «جنگل توس» را بازی میکند، یک زن برده افسونگر که مانند املت دائماً در حال نقشه کشیدن است و برای محافظت از خود هر کاری که لازم باشد انجام میدهد. در یک صحنه آتشین، اولگا به کسی که قصد تعرض به او را دارد، نشان میدهد که در دوره قاعدگی است. اگرز میگوید این صحنه پیشنهاد تیلور جوی بود و باعث شد او عمیقاً کند و کاو کند تا بفهمد در عصر وایکینگها قاعدگی تابو بود یا نه. به گفته یوهانا کاترین فریوریکسدوتیر، مورخ وایکینگ و مشاور فیلم، تابو نبود. این ایده وارد فیلم شد. اگرز میگوید: «عالی بود.»
اگرز میگوید: «واضح است که تیلور جوی، آتش و کاریزمای خاصی دارد که او را یک ستاره میکند.» و توضیح میدهد چه چیزی آن دو را به چنین همکاران خوبی تبدیل میکند. او شانه بالا میاندازد: «آنیا همزمان، زمینی و اثیری است و توانایی فوقالعاده پیچیدهای در استفاده از زبان دارد، چه کارولین انگلیسیزبان (در «ساحره») باشد، چه در این فیلم که به گویش اوکراین باستان صحبت میکند. این کار آسانی نیست. او فوقالعاده است.»
دفو هم همینطور. اگرز با کمی شوخی میگوید: «امیدوارم هیچوقت بدون او فیلمی نسازم.» دفو در «مرد شمالی» نقش یک شمن را بازی میکند که وقتی زمان مَرد شدن املت جوان فرامیرسد، هدایت آیینی خاص برای او را به عهده دارد.
اگرز با دقت فراوان به دستور زبان و املای وایکینگ میگوید: «در عصر وایکینگها، این نوع متخصصان “تولر” نامیده میشدند.» او عمیقاً به این نوع چیزها اهمیت میدهد و میتواند درباره همهچیز از دورههای مختلف شمشیرهایی که در فیلم نشان داده میشود تا انواع تزئینات دندانی وایکینگها صحبت کند. این تزئینات در فیلم با یک والکری با ردیفی از مینای سیاه روی دندانهایش نشان داده میشود که به چشم امروزی بهنوعی شبیه...
اگرز، خسته از آنچه بارها از او سؤال شده است، حرف من را قطع میکند: «تا زمان تدوین فکر نمیکردم که مردم فکر کنند آنها بریس دندان هستند و بعد گفتم، “اصلاً میدانی چیست؟ اگر مردم نمیخواهند آن را در گوگل جستجو کنند، پس کمکی از دست من برنمیآید.”» نگاه کنید: اگر نمیدانید جمجمههای وایکینگهای باستانی با شیارهای افقی حکشده روی دندانهایشان کشف شدهاند، به خودتان مربوط است. اگر هم افسانه هارالد دندانآبی – یک پادشاه وایکینگ که ظاهراً به خاطر این مسئله نامگذاری شد – را نمیدانید، باز هم به خودتان مربوط است.
اما اگرز با زحمت زیاد این فیلم را برای شما ساخت. «مرد شمالی» هم بسیار سرگرمکننده و هم آموزنده است. استودیو از تلاشهای وسواسآمیز اگرز حمایت کرد و به او اجازه داد به علفهای هرز تاریخ برود و با گلهای عجیب و زیبا برگردد. نویسنده-کارگردان، حالا خود را در موقعیتی میبیند که از تسلط دشواری مراحل تولید و پس از تولید بر روایت فیلم، مات و متحیر است، هرچند اذعان میکند گاهی اوقات به آن متمایل میشد. او میگوید: «خوشحالم که زیادهروی میکنم، چون خیلی باحالتر است وانمود کنید "فیتسکارالدو" و نه "کتاب جنگل" را روی یک پرده سبز میسازید. البته قصد توهین به "کتاب جنگل" را ندارم.»
بله، استودیو توصیههای زیادی به اگرز میکرد. بله، کشمکش بین او و استودیو مداوم بود. او میگوید: «به این میگویند فیلم ساختن.» و بله، فیلم پوستری پرزرق و برق دارد که کمتر شبیه یک فیلم اگرز است و بیشتر به یک فیلم «جنگ ستارگان» نوردیک شباهت دارد که اگرز به خاطر آن شاهد غرولند برخی از طرفداران پر و پا قرص خود بود. «البته که همینطور است چون فیلم خیلی بزرگی است. من هم دوستش ندارم! اما این کاری است که باید انجام دهید.»
اگرز بیش از یک بار میگوید که نسخه اکرانشده «مرد شمالی» در سینماها نسخه مورد تائید خود اوست، مبادا کسی فکر کند که او مغلوب شرکتهای بزرگی شد که بیشتر به دنبال سودآوری هستند تا تولید یک اثر هنری ماندگار. یکی از مواردی که او در نشستهای مطبوعاتی فیلم بر آن تأکید داشت این بود که استودیو به او کمک کرد سرگرمکنندهترین فیلم رابرت اگرز را بسازد، کاری که او انجام داد. «مرد شمالی» جذاب و به شکل معجزهآسایی تحققیافته است، یک نیروی هنری که اگر اگرز بخواهد به ساخت فیلمهای عظیم ادامه دهد، او را به مرحلهای جدید از دوران کاریاش رسانده است، چیزی که شاید او بخواهد. او میگوید: «من مسلماً از چالش لذت میبرم! چرا نباید ببرم؟ اگر کاری که انجام میدهید مشکل نیست، احتمالاً ارزشش را ندارد.»
«مرد شمالی» از ۲۲ آوریل ۲۰۲۲ در سینماهای آمریکا اکران شد.