مردی که تلاش کرد جهان جای بهتری برای زیستن باشد/ حمیدرضا صدر به روایت بهزاد صدیقی
بهزاد صدیقی، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر، برای زندهیاد حمیدرضا صدر نوشت: به نظرم انسان تا میتواند بایستی کاری کند که جهان جای زیباتر و بهتری برای زیستن باشد و حمیدرضا صدر نیز چنین کرد و چنین بود.
ایران آرت: بهزاد صدیقی نوشت: حمیدرضا صدر را سالهای دور، از زمانی که خوانندهی ماهنامهی فیلمِ خواندنی بود، میشناختم و همیشه از خواندن مطالبش هم لذت میبردم و هم یاد میگرفتم. سالها نویسندهی بخش سایهی خیال بود در همین ماهنامه و من در هر شماره از این ماهنامه که منتشر میشد، بیشتر از نوشتههایش مشعوف میشدم. بعدها هم، زمانی که ماهنامهی هفت به سردبیری احمد طالبینژاد منتشر شد، باز هم خوانندهی نوشتهها و گفتوگوهایش شدم. گاهی اوقات، زمان برگزاری جشنوارهی فیلم فجر، در سینمای منتقدان میدیدمش. در زمان فعالیت روزنامهنگاریام، تقریبن اواخر سالهای روزنامهنگاریام که در دوهفتهنامهی فرهنگ و پژوهش دبیر بخش هنر و ادبیات بودم، (نشریهی دفتر طرحهای ملی)، یک روز برای انجام گفتوگو دربارهی پژوهش سینمایی با او تماس گرفتم و قرار حضوری گذاشتم. چند روز بعد آمد به دفتر نشریه و روبهرویم نشست. گفتوگویمان را آغاز کردیم و من از این همه دانش سینمایی، ادبی و هنری او مبهوت ماندم. چه گفتوگوی خوبی شده بود. قبل از آن، هیچ مروادهای با او نداشتم و متأسفانه بعد از آن هم نداشتم. نمیدانم چرا؟! از معدود افرادی بود که بعد از انجام کاری، این ارتباطم ادامه پیدا نکرد. شاید به دلیل آنکه همان موقع گفته بود چند روز دیگر میرود لندن برای دیدن خانواده و دوستان و کارهای دیگرش و حدود هشت ماه ایران نخواهد بود. شاید به دلیل تنبلی و فراموشی خودم از این ادامهی دوستی محروم شدم و شاید نمیدانم دلیل دیگری داشت؛ هر چه بود، همان زمان خودم هم از این قطع ارتباط احساس خوبی نداشتم. با این همه همیشه نوشتههایش را دنبال میکردم. بهانهیمان برای این دیدار و گفتوگو، انتشار کتاب درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران او بود که به تازگی، نشر نی در سال هزار و سیصدوهشتادویک منتشر کرده بود؛ یعنی سال هزارو سیصدوهشتادویک؛ همین سالی که برای این گفتوگو همدیگر را دیدیم. کتاب در هشت فصل و سیصدوهفتادودو صفحه، همراه با یک مقدمهی مفصل و فهرست منابع و یک فهرست راهنما بود. صدر در این کتاب تاریخ سینمایی را از سال هزارودویستوهشتاد تا سال هزاروسیصدوهشتاد بررسی کرده بود.یعنی حدود صد سالِ سینما و جامعهی ایران را بررسی و مطالعه کرده بود. جالب آن که منابع ایرانی این کتاب فقط به چهار عدد میرسید اما فهرست منابع انگلیسیاش دو صفحه بود و این نشان میداد چهقدر ما در این زمینه فقیریم و او چه تعداد زیادی از کتابهای به زبان انگلیسی را مطالعه کرده بود. به نظرم بهترین و تنها کتابی بود که در زمینهی سینمای سیاسی ایران در آن سالها نوشته و منتشر شده بود.
نکتهی گفتنی و قابل توجه، ضمن آنکه خصوصیات اخلاقیاش زبانزد بسیاری بود و خوشرو و گشادهرو بود و با وجود آنکه در رشتهی برنامهریزی شهری تحصیل کرده بود و مدرک دکترای خود را از دانشگاه لیدز دریافت کرده بود، اما هرگز از این لفظ دکترا برای شهرت یا اعتبار خویش استفاده نکرد و هرگز این مدرک را به رخ دیگران نکشید و این به نظرم بر ارزش و اعتبار شخصیتش هم میافزود و هم از جهتی برخلاف همتایانش او را از دیگران متمایز میساخت.
به صفحهی اینستاگرامش رجوع میکنم. برخی از عکسهایش را چندین بار میبینم. دو سه عکس بیشتر نظرم را جلب میکند و نوشتههایش در زیر هر کدام از آن عکسها. عکسی که وسط اتاق کتابخانه بر روی مبلی خوابیده؛ گویی سالهاست چشمهایش را بسته و از این دنیای فانی جدا شده. عکسی دیگر که از ارتفاعی چند متری معلق در هواست و به اصرار دخترش به این شیرینکاری سرخوشانه دست زده و چه خوب که در زمانهای زیادی با سرخوشیها و دلخوشیهای روزگار زندهگی میکرد. خودش در گفتوگویی به این اشاره کرده بود و گفته بود: «لحظه را زندهگی کردم و لذت بردم، چون می دانستم سرطان در کمینم است.»* آری او لحظه و لحظات زیادی را به خوبی زندهگی کرد و چه خوب که این کار را انجام میداد. او به در آن موقع یک لحظه به آسمان پریده بود، اما اکنون برای همیشه از کنارمان پرواز کرده است. به نظرم با اینکه صدر خیلی زود این کرهی خاکی را ترک کرد، اما هنوز برایش زود بود که برای همیشه از میان ما برود، ولی با همهی رنجهایی که در این جهان میبینیم، او چه خوب زندهگی کرد و از زندهگیاش لذت برد. او در تمام طول زندهگی اش تأثیرگذار بود. این را میتوانیم از کارنامه و نوشتههایش به درستی دریابیم.
عکس سومی هم که توجهم را زیاد جلب کرد، عکسی از میز تحریر و کارش در منزل شخصیاش بود؛ میزی که سالها در کنار او و با او زیست و نوشت و نوشت و کار کرد و لحظات خوبی را برای مخاطبان فیلم و فوتبال و خودش خلق کرد؛ میزی که اگر حفظ میشد، شاید میتوانست لحظههای به یادماندنی و خاطرات زیادی را برای نویسندهگانش خلق کند. آری او خلاق بود؛ خلاق کلمه و واژه و تفسیر و تحلیل و نقد و نوشتن و نوشتن. کاش این خرچنگ سرطان نمیتوانست به راحتی جان او را نشانه بگیرد؛ کاش این خرچنگ برای همیشه همچون بسیاری از ویروسها هر چه زودتر نابود شود و دیگر نتواند به آسانی بر جان و قلب انسانی حمله کند و چنگ بزند! کاش!... کاش!...
حمیدرضا صدر، منتقد سینما، مفسر فوتبال و مترجم و نویسندهی دقیق، باسواد و مجربی بود. با دقت میخواند، با دقت میدید و تماشا میکرد، با دقت مینوشت و با دقت ترجمه و تفسیر میکرد. به گمانم دیگر چنین نویسندهای در سینما و فوتبال نداریم و شاید سالها طول بکشد کسی مثل او به این دنیای خاکی قدم بگذارد که همچون او شود و جهان را دوستداشتنی تر و بهتر کند. به نظرم انسان تا میتواند بایستی کاری کند که جهان جای زیباتر و بهتری برای زیستن باشد و حمیدرضا صدر نیز چنین کرد و چنین بود.
یادش سبز و روحش آرام.
بیست و پنجم تیرماه ۱۴۰۰ / تهران
* از گفتوگویش با نشریهی تماشاگران.