دختر دستفروش متروی تهران چگونه ستاره جشنواره ونیز شد؟
دختر نوجوانی که تا سال گذشته در متروی تهران دستفروشی میکرد، جزو کودکان خوشاقبالی بود که هنر زندگیاش را یکباره زیر و رو کرد و شب گذشته در یکی از معتبرترین جشنوارههای دنیا (جشنواره فیلم ونیز) روی صحنه حضور یافت.
ایران آرت: وِنیز، شهری بدون خودروست که رفتوآمدها در درون آن با قایق انجام میشود؛ یک شهر رویایی که آروزی بسیاری در سراسر دنیا یکبار حضور در این شهر و دیدن زیباییهایی در حال سقوط آن است؛ زیباییهایی که به گفته کارشناسان هرسال بیش از پیش در آب فرو می روند و دیر زمانی دیگر اثری از آنان نیست.
به گزارش ایرنا، جشنواره فیلم ونیز (به ایتالیایی: Mostra Internazionale d'Arte Cinematografica di Venezia) دومین جشنواره فیلم از نظر قدمت و یکی از بزرگترین جشنوارههای سینمایی جهان به شمار میآید. جشنواره فیلم ونیز نخستین بار در سال ۱۹۳۲ میلادی برگزار شد و در کنار جشنوارههایی چون کن و برلین از مهمترین رخدادهای سینمایی اروپا و جهان است.
شب گذشته این جشنواره میزبان فیلم خورشید تازهترین اثر مجید مجیدی فیلمساز ایرانی بود که به سیاق بیشتر سالهای فعالیت خویش و با توجه به سابقه آثار دهه هفتاد و هشتادش بار دیگر مواجههای با دردهای عمیق و حقیقی زندگی به ویژه برای طبقه ضعیف جامعه داشت.
مجیدی به عنوان یکی از شناخته شده ترین فیلمسازان ایرانی در جهان، سالهای قبل با فیلم سینمایی بچه های آسمان در میان نامزدهای نهایی دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی زبان حضور داشت. وی با فیلمهایی چون بچه های آسمان، رنگ خدا ، باران و آواز گنجشک ها، همواره دغدغهمندی خود را نسبت به فقر آن هم در رده سنی کودک و نوجوان نشان داده و جوایز متعددی را از جشنواره های معتبر جهانی دریافت کرده است.
آخرین ساخته مجیدی فیلم هم فیلم دغدغهمند دیگری است که زندگی کودکان بی سرپرست و بدسرپرست و افغان را نشان میدهد. کودکان و نوجوانانی که به واسطه موقعیتشان به شدت در معرض سوءاستفادهها و آسیبهای مختلف قرار دارند و نیاز است دیده شوند؛ نوجوانان و کودکانی که بهرغم تمام ناملایمات زندگی همچنان میدوند و امید خویش (اگرچه واهی) را حفظ میکنند و هروز می جنگند.
نکته جذاب و متفاوت در ساختۀ متاخر مجیدی حضور چهرههایی تازه در اثر سینمایی وی بود. چهرههای نوجوانی که اگرچه بازیگر نبودند و شناختی از سینما نداشتند سالها در دل همان طبقه اجتماعیای که مجیدی زمینه قصهاش ساخته بود، زیسته بودند و چم و خم آن را بهتر از تمام تماشاگران اثر میشناختند؛ شمیلا شیرزاد دختر نوجوانی که به همراه برادرش ابوالفضل شیرزاد نقش دختری افغان و دستفروش را در فیلم بازی میکرد، حقیقتا پناهجویی افغان بود که مجیدی وی را به عنوان یک کودک کار در «مدرسۀ صبح رویش» مخصوص کودکان کار دید و انتخاب کرد. همچنان که دیگر بازیگران کم سن و سال این فیلم یعنی روح الله زمانی و سید محمدی موسوی (و ابوالفضل شیرزاد) از همین مدرسه و همگی کودکان کاری بودند که در چند نوبت تست دادند و سرانجام به عنوان بازیگر انتخاب شدند.
شب گذشته و در خلال اختتامیه جشنواره ونیز روحالله زمانی برای بازی درخشانش در خورشید، جایزه استعداد نوظهور جشنواره را نیز از آن خود کرد؛ شمیلا شیرزاد که در این مراسم حضور داشت و به جای روحالله زمانی که کرونا مانع سفرش به ونیز شد، (همراه با مجیدی) روی صحنه رفت خطاب به حضار گفت: «من و امثال روحالله همه کودکیمان را در خیابان دستفروشی کردیم. من تا همین یک سال پیش دستفروشی میکردم. از آقای مجیدی ممنونم که رویاهای ما را به ما برگرداند».
کودکانی که به خیابان تعلق ندارند
نگاهی به مسیر طی شدۀ زندگی شمیلا شیرزاد و روح الله زمانی حقیقتا پتانسیل بالایی برای بدل شدن به فیلم دارد و حتی خودش یک فیلم است؛ حضور دو نوجوان که در قعر طبقهبندیهای سفت و سخت جامعهای قرار دارند (به خصوص برای شمیلا که دختری افغان بود) و حالا یک شبه ره صدساله طی میکنند و در جایگاه معتبری میایستند که بسیاری سالها برای آن تلاش کردهاند و شاید هنوز هم دیده نشدهاند.
در این داستان البته باید بر اهمیت دو نکته اذعان کرد: لزوم توجه به پتانسیلها و تواناییهای کودکان کار که اساسا نادیده گرفتن جامعه و بیتوجهی به سن و نیازهایشان، آنان را چنین به حاشیه رانده است و دیگر قدرت و توان هنر برای درهم شکستن پایگاه و جایگاههایی که بعضا جامعه و اقتصاد سفت و سخت بر آن پای میفشارند.
نمونه شمیلا و روح الله علاوه بر استثنایی بودن به منزله گشودن افق امید است بر زندگی تمام نوجوانانی که به هر شکل برای آینده خویش تلاش میکنند؛ البته این جرقه در زندگی این دو نوجوان ممکن است در همین حد باقی بماند و دیگر نامی و نشانی از این نوجوانان موفق شنیده نشود. همچنان که دیگر خبری از سایر ستارههای سالهای دور فیلم های مجیدی نیست؛ اما نکته اساسی و قابل توجه قدرت و استعداد نادیده گرفته شده این کودکان و نوجوانان است؛ کودکانی که حق تحصیل و زندگیشان تحت شعاع طبقه اقتصادی و معیشت خرد شده و کنار رفته است.
هنر و در اینجا سینما نشان داد هنوز هم میتوان این کودکان و نوجوانان را از خیابان (که یقیننا جایگاه هیچ کودکی نیست) بیرون کشید و آنان را به جایگاهها و نقشهای دیگری متصل ساخت؛ نقشهایی که ممکن است همچون شمیلا و روح الله قصه مجیدی پتانسیل آن را داشته باشند یا حتی نداشته باشند.
این کودکان در سینما خوش درخشیدند و نشان دادند میتوانند به آن تعلق داشته باشند اما کودکان دیگر لزوما ممکن است متعلق به سینما نباشند و قرار نیست از همه کودکان کار ستاره سینما بسازیم (البته که آنان ستارههای زندگی خود و خانوادهشان هستند) اما آنچه مسلم است این کودکان متعلق به خیابان نیستند و باید دستی آنان را از این فضا دور سازد. دستی که در وهله اول اهمیت آموزش و رشد را برای آنان در نظر گیرد و در وهله دوم خطر از بین رفتن و هرز رفتن این کودکان را دریابد.
آنها همانقدر که میتوانند به شرط توجه همچون نمونه شمیلا و روح الله، افتخار ملی ما در عرصه بین الملل باشند در صورت نادیده ماندن و هرز رفتن میتوانند موجب افزایش آمار آسیبهای اجتماعی و مشکلات جامعه باشند.