دولت مانند آن پلیس زانو گذاشته روی گردن فرهنگ!/انتقادهای تلخ بهمن فرمان آرا در گفتگو با ایلنا: گفته های ۸۰۰ میلیاردی طبری با مردم چه می کند؟/سیب زمینی هم شده کیلویی ۱۵ هزار تومان!/ ادامه رقص فروزان و فردین
فرمان آرا به ایلنا گفته است: ۴۲ سال زمان کمی نیست. مثل این است که وزارت راه و ترابری هنوز وقتی تصادف وحشتناکی در نزدیکی بندرعباس اتفاق میافتد، به شاه فحش میدهد. آقا شاه که مرد و تمام شد؛ باور کنید ۴۲ سال برای درست کردن یک جاده یا گردنه کافی بوده و اکنون مسئولیت آن با شماست، ولی باز به شاه فحش میدهند. در صورتی که اسب مرده لگد زدن ندارد. اینها مسائلی است که شما میبینید؛ این آدمها جایگزین نشدهاند. اما در چنین شرایطی به شاملو بد و بیراه میگویند و شاعر فعلی را دهنمکی معرفی میکنند.
ایران آرت: بهمن فرمان آرا در آستانه ۸۰ سالگی غمگین و نگران ایران است؛ او که با نخستین فیلم هایش در سینمای ایران ماندگار شد این روزها دغدغه های جدی در خصوص هنر ایران، معیشت مردم و حال و احوال ایران را دارد؛ فرمان آرا از وضعیت امروز عصبانی ست و به بهانه اکران اینترنتی " حکایت دریا" در گفتگو با خبرگزاری ایلنا، رسانه کار ایران به تشریح دیدگاهش پرداخت است که گزیده ای از آن تقدیم تان شده است:
دولت امید،امیدی باقی نگذاشته
_ باید بپرسم که چقدر دولت امید، برای ما امید گذاشته است که بخواهیم این را از خودمان به دیگران بشارت دهیم؟ من معتقدم که در زندگی امید وجود دارد وگرنه صبح به چه دلیل بلند شوم و دنبال کاری بروم؟ پس امید همیشه در بین ما که اینجا زندگی میکنیم مستتر است. ممکن است خارجیها یا ایرانیهایی که خارج از ایران هستند، امیدشان به چیز دیگری باشد. از طرف دیگر، وقتی به اخبار روزنامهها، صداوسیما و به عنوان مثال اظهاراتی که احمد طبری که در دادگاه داشت، نگاه میکنیم، برای بچهای که اینجا در حال بزرگ شدن است همان حسی را دارد که در جواب امیر دشتی (نقش صابر ابر) فیلم «حکایت دریا» که میگوید «ترکیه ویزا نمیخواهد»، میگویم «جهنم هم ویزا نمیخواهد ولی آدم نمیتواند به جهنم برود.»
فرار امیر دشتی ( نقش صابر ابر در فیلم حکایت دریا) برای این است که امیدی نیست و جایی ندارد. حالا من به عنوان فیلمساز میتوانم در باغ سبزی هم نشان دهم. در باغ سبز من در این فیلم سکانس آخر است که بعد از مردن امیر، متوجه میشویم که استاد در تیمارستان است و همه این موارد اوهام او بوده است. واقعبینانه و شرافتمندانه بگویم که من نمیتوانم امیدی بیشتر از این بدهم که همه این چیزهایی که دیدید، میتواند توهمات آدمی باشد که عقل خود را از دست داده.
رقص فروزان و فردین تا رقص عطاران عزتی
هر جایی را نگاه میکنید، تماما پر شده از فیلمهایی شبیه فیلم فارسیهای قبل از انقلاب. آن زمان فردین و فروزان با هم میرقصیدند و امروز رضا عطاران و جواد عزتی.
امروز با حدود ۸۰ سال سن، به هیچ وجه نمیگویم که سیستم قبل از انقلاب بهتر از این سیستم بود. چراکه آنجا هم ما مشکلات سانسور و مسائل دیگری را داشتیم. ولی اگر در آن سیستم به سینما میرسیدید، دیگر کسی از شما سانس نمیدزدید. اینجا این مسئله هم اتفاق میافتد و زمانی هم که به پخشکننده اعتراض میکنیم، میگویند سینماها دست ما نیست. در حالی که همه سینماها دست خودشان است.
برای حفظ شغل خودشان پروانه ساخت فیلمم را اعلام نمی کنند
_ هرچیزی که الان میگویم از دل رنجیدهای است که بازهم به زور مایوس نمیشود. همین حالا هم، صبح که بیدار میشوم، سناریوی دیگری مینویسم. نکته جالب اینکه سناریو قبلی که نوشتم، پروانه ساخت خود را گرفته ولی هنوز خبر آن را اعلام نکردهاند. این در حالی است که خبر هر سناریویی که پروانه ساخت میگیرد، فورا توسط روزنامههای کثیرالانتشار اعلام میشود.
وقتی از آنها میپرسم چرا ۹ ماه است خبر دریافت پروانه ساخت فیلم من را اعلام نمیکنید؟ میگویند ما نمیخواهیم گروههایی مزاحم شما شوند. این در حالی است که تنها سناریو نوشته شده و هنوز فیلمی ساخته نشده است ولی شما برای حفظ شغل خودتان خبر آن را اعلام نمیکنید که نگویند چرا به فرمانآرا پروانه ساخت دادهاید؟ بعد به من میگویید که عدهای مزاحم شما میشوند؟!
این ۴۲ سال!
_ اگر لیست آدمهای فرهیخته، هنرمند و اصولا فرهنگی مملکت شامل شاعر، فیلمساز، نویسنده، فیلسوف همچون داریوش شایگان و مترجم همچون آقای کریم امامی و شاهرخ مسکوب را در ۴۲ سال گذشته از نظر بگذرانید، میبینید که همه در این مدت از دنیا رفتهاند. اما کدامیک از این افراد در این چهار دهه سال جایگزین شده است؟
۴۲ سال زمان کمی نیست. مثل این است که وزارت راه و ترابری هنوز وقتی تصادف وحشتناکی در نزدیکی بندرعباس اتفاق میافتد، به شاه فحش میدهد. آقا شاه که مرد و تمام شد؛ باور کنید ۴۲ سال برای درست کردن یک جاده یا گردنه کافی بوده و اکنون مسئولیت آن با شماست، ولی باز به شاه فحش میدهند. در صورتی که اسب مرده لگد زدن ندارد. اینها مسائلی است که شما میبینید؛ این آدمها جایگزین نشدهاند. اما در چنین شرایطی به شاملو بد و بیراه میگویند و شاعر فعلی را دهنمکی معرفی میکنند.
بهترین شاگردانم را حراست دانشگاه بیرون کرد!
_ از نظر فرهنگی به این مملکت بدهکارم. من اینجا بزرگ شدم و تحصیل کردم. زبان انگلیسی را مثل زبان مادری بلد هستم اما شغلی در دانشگاه استنفورد و کلمبیا نمیخواهم. چون دانشجوی آمریکایی من را لازم ندارد. او اسپیلبرگ و مارتین اسکورسیزی و صد نفر دیگر را دارد. چرا الان من اینجا درس نمیدهم؟ در دوره کوتاهی در دانشگاه هنر درس میدادم، سر امتحان که رفتم، دیدم دوتا از بهترین شاگردهای کلاس حضور ندارند. دلیل را پرسیدم، گفتند حراست آنها را بیرون کرده است. گفتم پس من هم دیگر درس نمیدهم. وقتی بهترین شاگردهایم را بیرون کردید و به آنها گفتید که لایق دانشگاه نیستید، من هم میگویم که شما هم لایق من نیستید. خودم نوهای ۱۸ ساله دارم و دلم برای جوانهای این مملکت میسوزد. زمانی هم هست که آدم فکر میکند هیچ راه چپ و راستی ندارد. در فیلم نیز بعدا میفهمیم که آن دانشجو قصد داشته به ترکیه برود تا فعالیت سیاسی کند و آمده تا با استادش خداحافظی کند. بعد هم میفهمیم که نرفته و اینجا مجروح شده و در نهایت نیز میمیرد.
اما با همه این توضیحات من در انتها یک شعر امیدوارکننده از شمس لنگرودی را میخوانم که میگوید تاریکی هست ولی نوید روزی را میدهد که از انتهای آب بیرون میآیید. علت اینکه خواستم فیلم با این شعر تمام شود، دقیقا این بود که بگویم دوره خوب، بد و متوسط در طول تاریخ چند هزار ساله ما بوده و خواهد بود و نباید ناامید شد.
وقتی طبری میگوید «رفیق من ۸۰۰ میلیارد به حساب من میریخت برای مردمی که یک میلیون و نیمشان هم به وسط ماه نمیرسد، چه اتفاقی رخ میدهد
_ مردم همیشه از ما ۵۰ قدم جلوتر هستند. در همه حرکتهای اجتماعی اول مردم عادی هستند که بیرون میآیند. یادم میآید یک آقایی را دیدم که میگفت تمام زیر و بم شدن مملکت به خاطر شعرهای شاملو بوده است. به آن آقا گفتم، در مملکتی که یک کتاب با ۵۰۰ جلد چاپ میشود، اگر هرکدام از جلدها را هم ۶ نفر خوانده باشند، نتیجهای بیش از سه هزار خواننده ندارد. پس چرا این حرکت را برعهده روشنفکر یا شاعر و نویسنده مملکت میگذارید؟ ما در تصویر کردن آن چیزی که یکی به شعر، نقاشی یا فیلم و تئاتر میکند، سهیم هستیم اما حرکتها همیشه حرکتهای سیاسی است.
وقتی آقای طبری در صداوسیما میگوید «رفیق من ۸۰۰ میلیارد هم به حساب من میریخت، لواسان را هم به نام من میکرد»، برای مردمی که یک میلیون و نیمشان هم به وسط ماه نمیرسد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ وقتی یکی از ۸۰۰ میلیاردی صحبت میکند که صفرهای آن را هم نمیتوان شمرد، مخاطبی که آن را میشنود آن شب چطور میخوابد؟ این مسئلهای است که ما به واقع با آن مواجهیم.
سیب زمینی هم شده کیلویی ۱۵ هزار تومان
مردم همیشه حق دارند. مثل وقتی که آدم تب کرده و حرارت اضافه را با دستش حس میکند، مردم همیشه زودتر از ما این تب را میفهمند، برای اینکه با زندگی واقعی روبهرو هستند. در خانواده ما، کارخانهای هست که ۱۶۰ کارگر دارد و من این آدمها را از نزدیک میبینم و میدانم که اگر ما اضافه کار ندهیم، این حقوق عادی کارگر به پایان ماه نمیرسد. چراکه بابت یک جفت کفش که جنس خوب هم نیست باید ۲۰۰ هزارتومان پول بدهند. همه اینها را به چشم میبینم ولی معتقدم که ملت همیشه از ما به عنوان کسانی که کار فرهنگی میکنیم، طلبکار هستند. آنها همیشه ۵۰ قدم از ما جلوتر هستند. چراکه تبر را ابتدا آنها میگیرند. با اولین فشار آنها هستند که به جای دو شب سیبزمینی خوردن، مجبور میشوند که چهار شب سیبزمینی با خانواده بخورند. البته که الان همان سیبزمینی کیلویی ۱۵ هزار تومان شده است!
_ هیچ انقلاب یا حرکت اجتماعی، با یک کتاب، نقاشی، فیلم و نمایشنامه شروع نشده و زیربنا همیشه اقتصادی است.
_دولت مانند آن پلیس زانو گذاشته روی گردن فرهنگ!
_ ما مملکت با فرهنگی هستیم و فرهنگ عظیمی را پشت خود داریم. شعرای بزرگی داریم و اصلا با همسایههای این طرف و آن طرف خود قابل قیاس نیستیم و به دولتی نیاز داریم که ارزش فرهنگ را بداند. نمیگویم به ما سوبسید بدهد، فقط ما را رها کنید. دولت در مورد مسائل فرهنگی مثل زانوی پلیسی است که روی گردن آن سیاهپوست(جورج فلوید) گذاشته شده و سه مرتبه میگوید «نمیتوانم نفس بکشم» ولی انگار فایدهای ندارد.
آیا من دلم میخواهد که همیشه فیلمهایی با مضمون حکایت دریا بسازم؟ من هم دلم میخواهد فیلمهای مفرح بسازم. شخصا نیاز ندارم که حتما کسی در فیلم من حالش بد شود. ولی منظور همه این تصاویری که بی مهابا آن را بیان میکنم، این است که در حال نشان دادن مردم هستم.
سینما به کام خودی هاست
نمیتوانم بگویم که فیلمهای ما بر حاکمیت و دولت اثرگذار بوده است. چون اولا سیستمی درست شده که بر اساس آن عدهای در حرمسرا هستند و عدهای دیگر در خیابان. عدهای کارگردان هستند که دولت در این ۴۲ سال از آنها پشتیبانی و حمایت مالی کرده است. این افراد «خودی» به شمار میآیند و هر زمانی که فیلم بسازند یا عید نوروز اکران میشود یا عید فطر یا یک زمان خوب دیگر.
قبل از اینکه قرارداد اکران فیلم «حکایت دریا» را فسخ کنم، به من گفتند حاضرند فیلم را دهه اول محرم اکران کنند. زمانی که خود من هم به سینما نمیروم. شما میخواهید فیلم را بسوزانید خب بنزین روی آن بریزید. فیلم و کتاب سوزاندن کار من نیست. من دیروز به دنیا نیامدهام که تفاوت حالا و بعد را ندانم.
وقتی مسئول مملکت میگوید شما از هر جای شهر تهران راه بیفتید فقط ۱۵ دقیقه طول میکشد تا به مواد مخدر برسید ...
فیلم «دلم میخواد» هم داستان آدمی بود که احوالات پریشان داشت ولی میگفت خوشی هم سهم ملت ایران است. چه کسی که کارگر معمولی است و چه کسی که مهندس یا معمار است، بالاخره به خوشی در یک زمانی از زندگی نیاز دارد. به هر ترتیب شما روی همه این احوالات حساب میکنید. به عنوان مثال میخواهیم برای بچهمان یا خاله یا یک فردی جشن تولدی در خانه خود بگیریم، چقدر آدم دعوت میکنیم؟ حداکثر ۲۰ تا ۲۵ نفر. چرا باید کسی در خانه شما را بزند و بگوید: شما زیادی سر و صدا میکنید و باید شناسنامههایتان را ببینیم؟
وقتی مسئول مملکت میگوید شما از هر جای شهر تهران راه بیفتید فقط ۱۵ دقیقه طول میکشد تا به مواد مخدر برسید، میخواهم ببینم نیروی انتظامی چه کار میکند که مواد مخدر اینقدر گسترده و به این آسانی در دسترس است؟
دسترسی به دانشگاه برای جوانها آسان شده است ولی شغلها کجاست؟ یکی از بچههای دوستان من، دانشگاه آزاد میاندوآب، رشته کامپیوتر قبول شده بود و تنها پنجشنبه و جمعهها معلم داشتند و ۵ روز دیگر را تهران بود. دانشگاه از نظر کمیت فراوان شده ولی شغلی نیست. طرف مهندس مکانیک است ولی لهله میزند برای اینکه راننده کسی شود؛ چون شغل برایش نیست. یا بدون پارتی، شغلی نیست.
اگر میشد سه سوت سینما را تعطیل می کردند!
_اگر میشد واقعا با سه سوت سینماها را تعطیل میکردند ولی سینما یکی از محبوبترین هنرهاست، بنابراین مردم برای آن میآیند. اکثر مشتریان سینما در تمام جهان هم بین سن ۱۴ تا ۲۵ سال است و ما هم در این قضایا مستثنا نیستیم.
وقتی آقای شمقدری به عنوان فیلمساز، مسئول سینمای این مملکت میشود و در خانه سینما را میبندد، من هم میآیم و به خاطر تعطیل و بیارزش کردن تمام صنوف سینما تمام جایزههایم را پس میدهم. گفتم اگر این نهاد است، آن را نخواستم. وقتی آقای احمدینژاد، شمقدری را انتخاب میکند و برای سینما تصمیم میگیرد، بهتر که بین آنها نباشم. من ۴ سال از پلههای وزارت ارشاد بالا نرفتم و با تمام پیغامها که اگر سناریو بدهید تصویب میکنیم، به آنها فیلمنامهای هم ندادم و گفتم نمیخواهم. در سنی نیستم که ۴ سالم را معطل شوم ولی در همین مدت یک نمایشنامه نوشتم، دو فیلم مستند ساختم که اجازه آنها را لازم نداشت و کتاب «فیلم ساختن» سیدنی لومت را هم به فارسی ترجمه کردم. افسرده در منزل نشستم؛ اما تصمیم گرفتم که با آن گروه فیلم نسازم و نساختم. چراکه وقتی کسی مثل شمقدری رئیس من یعنی رئیس سینما میشود، آن را توهین به خودم میدانم.