10 مرگ غم انگیز در سینما/ روایتی از مرگ در "آپ" تا جان کافی در "مسیر سبز"
همزاد پنداری با داستان و شخصیت برخی فیلمها سبب میشود که طعم تلخ مرگ را مخاطبان نیز کاملا احساس کنند.
ایران آرت، نیش تیز مرگ دیر یا زود به سراغ هر کدام از ما خواهد آمد. این موضوع در مورد مخلوقات روی پرده سینما نیز صحت دارد، با شخصیتهای دوست داشتنی که ساعتها مشتاقانه آنها را نگاه کرده و به سرگذشت آنها اهمیت میدادیم و ناگاه در برابر چشمان بهتزده ما جانشان را از دست میدهند.
گاهی اوقات وداع ما با شخصیتهای سینمایی محبوبمان طولانی و تلخ است و گاهی نیز حتی بدون خداحافظی و در شرایطی که اصلاً انتظارش را نداریم به مرگ شخصیت مورد علاقهمان مواجه میشویم.
گاهی نیز مرگ این شخصیتها چنان غیرمترقبه و نابهنگام است که دل شما را شکسته و قسمت میخورید که دیگر چنین فیلمهایی را نگاه نکرده یا دستکم به آنها اعتماد نکنید. این قدرت سینماست که شما را تحت تاثیر قرار میدهد. دستمال کاغذیهایتان را دم دست گذاشته و برای گریه آماده شوید، زیرا میخواهیم شما را با دردناکترین مرگهای تاریخ سینما آشنا کنیم.
۱۰. دور افتاده- ویلسون
البته این مورد مرگ یک شخص واقعی و به معنای واقعی یک مرگ به شمار نمیآید، اما این بدترین درماندگی و دردی است که به خاطر از دست دادن یک توپ والیبال حس خواهید کرد.
در فیلم "دور افتاده" (Cast Away) چاک نولند (با بازی تام هنکس) پس از سقوط هواپیمای مسافربری خود را در یک جزیره متروکه مییابد و متوجه میشود او تنها کسی است که از این فاجعه جان سالم بدر برده است. بدین ترتیب وی به تنهایی باید راهی برای زنده ماندن در این جزیره پیدا کند.
تنها چیزی که ارتباط او با را دنیای تمدن برقرار کرده و البته به عنوان یک همدم خاموش میتواند چاک را از دیوانگی نجات دهد یک توپ والیبال مارک ویلسون است. چاک با خون خود یک روی این توپ را رنگ آمیزی کرده و سپس با گذاشتن مقداری شاخ و برگ بالای آن، به این توپ ظاهری شبیه سر انسان داده و مانند یک انسان واقعی با او صحبت و رفتار میکند.
ویلسون حتی در نقشه فرار چاک از جزیره نیز به او کمک میکند، البته به باور چاک! اما هنگامی که چاک در خواب است، ویلسون رفته رفته از قایق او دور شده و به سمت اقیانوس میرود طوری که چاک علیرغم تلاش فراوان نمیتواند آن را بازگرداند.
تماشای ویران شدن و درماندگی روحی تام هنکس در این سکانس یکی از دردناکترین اتفاقاتی است که فراتر از مرگ یک شخصیت محبوب است. ویلسوووووون!
۹. مارلی و من- مارلی
داستان مرگ فیلم "مارلی و من" (Marley & Me) یکی از آن داستانهایی است که ممکن است برای بسیاری از ما رخ داده باشد. این فیلم داستان یک سگ است که به عضوی از خانواده تبدیل میشود، اما به دلیل اینکه عمر سگها به مقدار قابل توجهی کمتر از انسانهاست، زودتر از صاحبانش خانواده را با مرگ خود ترک میکند.
اگر به یک مدرک سینمایی برای اینکه ثابت شود سگ بهترین دوست انسان است نیاز دارید، این فیلم بهترین گزینه و نمونه تاریخ سینما در این مورد است، جایی که نبوغ اوون ویلسون را نظارهگر هستیم. دردناکی این فیلم بدین دلیل است که براحتی همه ما با آن ارتباط برقرار میکنیم.
همه ما دستکم یک بار یک حیوان خانگی داشتهایم که جایگاه خاصی در قلب ما داشته است. با این وجود در برههای به هر دلیلی (پایان عمر طبیعی یا یک حادثه یا بیماری) باعث شده مجبور شویم با این دوست نزدیکمان وداع کنیم.
بدین ترتیب در شرایطی که سالها هرجا رفتهاید این حیوان نیز در کنار شما بوده، به یکباره مجبور میشوید او را تنها بگذارید. اگر چه فیلم "مارلی و من" فیلم چندان شناخته شدهای نیست، اما پایان آن دل انسان را به درد میآورد.
۸. هری پاتر و محفل ققنوس- سیریوس بلک
بعد از اینکه در طول سه فیلم تنها یک رابطه فامیلی برای هری پاتر در جهان باقی میماند و او هم در یک سکانس تکاندهنده کشته میشود. در فیلم "هری پاتر و محفل ققنوس" (Harry Potter and the Order of the Phoenix) شاهد مرگ نابهنگام و غیرمنتظره شخصیت سیریوس بلک به عنوان پدرخوانده دوست داشتنی هری پاتر هستیم که هیچ کس انتظار آن را نداشت.
در جریان نبرد بین محفل ققنوس و گروه مردهخواران، سیریوس و دوستانش موفق میشوند هری پاتر و دارودستهاش را از نابودی کامل نجات دهند. در شرایطی که همه چیز خوب و بر وفق مراد به نظر میرسد، یک نفرین مرگ سیاه به سراغ سیریوس آمده و تنها جنازه بیجان او را برای هری پاتر باقی میگذارد و بعد از آن است که شاهد قهقهه و شاید بلاتریکس خبیث از این ماجرا هستیم.
مرگ سیریوس بلک اولین اتفاقی بود که به طور واقعی تاریکی را به این فرانچایز آورد. بدین ترتیب "هری پاتر و محفل ققنوس" به سیاهترین و تلخترین بخش از داستانهای هری پاتر تبدیل شد.
۷. پیشتازان فضا: خشم خان- اسپوک
شخصیتی به نام اسپوک که برای چندین نسل از علاقمندان داستانهای علمی تخیلی شناخته شده بوده و عبارتی را ابداع کرده که برای دههها در سینما و تلویزیون به کار گرفته شده به نظر فناناپذیر میرسد، به ویژه در فرانچایزی به محبوبیت و دوام "پیشتازان فضا" (Star Trek).
اما به نظر میرسد که تمام این اتفاقات و بزرگ کردن این شخصیت برای ایجاد یکی از دردناکترین و باورنکردنیترین مرگهای تاریخ سینما و تلویزیون صورت گرفته است، جایی که مردی بسیار منطقی تصمیم میگیرد تنها کاری که میتواند را برای نجات دوستانش انجام دهد و این همان اتفاقی است که ما را به سمت جعبه دستمال کاغذی کنارمان سوق میدهد.
در "پیشتازان فضا: خشم خان"، اسپوک برای نجات دوستانش که در اتاق تشعشع هستند جان خود را فدا میکند و شرایط را برای فرار سفین اینترپرایز فراهم میکند، در حالی که افسر کرک دیر متوجه این موضوع شده و نمیتواند مانع او شود. صحبتهای این دو در لحظات پایانی از دو سوی شیشه و مرگ آرام اسپوک در نتیجه تشعشعات بر دردناک بودن این مرگ میافزاید.
۶. رستگاری در شاوشنک- بروکس
فیلم "رستگاری در شاوشنک" (The Shawshank Redemption) همواره به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما، اگر نه بهترین آنها، شناخته شده و با فراغ بال سالهاست که در صدر ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما در وبسایت سینمایی IMDb قرار دارد؛ بنابراین جای تعجب ندارد که در این فیلم مرگی وجود داشته باشد که دل شما را به درد میآورد و این افتخار نیز به مرگ بروکس میرسد.
کتابدار و مرد مهربان و دل نازک زندان ایالتی شاوشنک، بروکس هتلن بیش از ۵۰ سال در این زندان بوده و بدین ترتیب به زندگی در درون این زندان عادت کرده و چیزی به غیر از کتابداری بلد نیست.
در واقع او از زمانی که بسیار جوان بوده به زندان افتاده و تقریباً تمام زندگیاش را درون این فضای محدود میگذارند و بدین ترتیب به عنوان یک سالمند هیچ آمادگی و امکانی برای زندگی خارج از زندان ندارد. با این وجود وقتی که بروکس آزاد میشود وارد دنیایی میشود که بسیار متفاوت از ۵۰ سال پیش بوده و برای بروکس ناشناخته است.
در این شرایط است که بروکس تصمیم میگیرد سرنوشتش را خود تعیین کند. تماشای او در حال نوشتن نامه پیش از خودکشیاش به یکی از هم سلولیهایش بسیار دردناک است، به خصوص وقتی که عبارت "بروکس اینجا بود" را روی ستون حک کرده و سپس خود را از همان ستون دار میزند.
جدای اینکه جرم او در دوران جوانی چه بوده است، بروکس انسان مهربان و خوبی بود و تماشای رنجی که سیستم به او تحمیل کرده بود دل انسان را از بیعدالتیهای اجتماعی به درد میآورد.
۵. ارباب حلقهها- بورومیر
قهرمانانهترین مرگ تمام دوران، سرنوشت بورومیر در "ارباب حلقهها" (The Lord of the Rings) یک سرنوشت کاملاً ملموس و انسانی است که مدت کوتاهی پس از افتادن در دام حلقه و تمایل برای بدست آوردن آن رخ میدهد. او که در لحظات آخر به اشتباه خود پی برده و خالصانه خود را آماج حمله اوروک هایها قرار میدهد، تلاش شجاعانه بورومیر برای محافظت از دوستانش را میتوان داستان رستگاری او دانست و آخرین داستانی که او در این فرانچایز روایت میکند.
هیچگاه تنفر را قویتر از زمانی که رییس اوروکها تیر آخرش را برای شلیک به سمت بورومیر آماده میکند حس نخواهید کرد و هیچگاه نیز امید را به اندازه زمانی که آراگورن وارد ماجرا میشود تا بورومیر را نجات دهد در دلهایتان نخواهید داشت. اما متاسفانه هیچ کاری نمیتوانید در مورد سه تیری که در سینه او فرو رفته بکنید. بدون شک او شایستگی پایانی بهتر از این را داشت.
۴. سرنیتی- هوبان واشبرن
بعد از آنکه سریال کوتاه ۱۴ اپیزودی "کرم شب تاب" (Firefly) دنیایی منحصربفرد از وسترنهای فضایی را در تمام وجهههای آن ساخت، طرفداران این سریال چنان از اتمام زودهنگام این سریال درمانده بودند که از هیچ تلاشی برای ادامه این سریال به هر شکلی فروگذار نکردند.
آنها با راهاندازی کمپینهایی سعی کردند تا شبکهای دیگر ادامه آن را دنبال کند و حتی برای تامین هزینه انتشار آن در قالب نمایش خانگی را نیز فراهم کردند. بدین ترتیب تلاشهای آنان به ساخت فیلمی به نام "سرنیتی" (Serenity) منتهی شد هر چند بسیاری هنوز هم پایان زودهنگام سریال "کرم شب تاب" را جنایتی فراموش نشدنی میدانند.
بدین ترتیب وقتی که یکی از شخصیتهای اصلی و محبوب این سریال در دنباله سینمایی به یکباره با فرو رفتن یک نیزه در سینهاش جان داد بسیاری از طرفداران سریال به شکلی غیرقابل وصف درمانده شدند.
بعد از با موفقیت به زمین نشاندن سفینه در بحبوحه یک حمله، خلبان هوبان واشبرن حتی این فرصت را پیدا نکرد جملهاش را تمام کند که جاس ویدیون (کارگردان) یک نیزه بزرگ را در سینه او فرو کرد. تلاشهای همسرش برای بلند کردن او بعد از این ماجرای دردناک نیز بیش از پیش به تلخی این سکانس میافزاید.
۳. آپ- اِلی
برای یک سکانس آغازین کمتر از ده دقیقهای، انیمیشن "آپ" (Up) موفق میشود همه مخاطبان را از لحاظ احساسی نابود سازد. در قالب یک مونتاژ از زندگی کارل و الی، شاهد شکلگیری رابطه عمیق این دو در طول سالهای زندگی مشترک هستیم.
الی یک ماجراجو است که میخواهد در زندگیاش هیجان و تفریح داشته باشد و کارل نیز در این مسیر و در هر قدم همراه اوست. اما بزرگترین ماجراجویی که این دو میخواهند با هم داشته باشند ناگهان غیرممکن میشود. در کمال ناباوری و در یک سیلی سخت به آرزوهای این زوج، مشخص میشود که الی نمیتواند باردار شود.
بدین ترتیب این دو در کنار هم زندگی کرده تا پیر میشوند و الی پیش از این که کارل بتواند او را به سفری دور دنیا که همیشه قولش را داده بود ببرد از دنیا میرود. این روی تلخ سرنوشت است که همواره مسیر زندگی این دو را تعیین میکند. بعد از مرگ الی، کارل به سفر میپردازد و با این کار علاقه و تعهد خود را به الی نشان میدهد، چیزی که بر تاثیرگذاری فیلم میافزاید.
۲. پلی به سوی ترابیتیا- لزلی بورک
در فیلم "پلی به سوی ترابیتیا" (Bridge to Terabithia) چیزی که به عنوان یک ماجراجویی خانوادگی احساسی دو کودک که آرامش را در رابطه دوستانه خود یافتهاند آغاز میشود، خیلی زود به تصویر دردناکی از بیرحمی سرنوشت مبدل میشود. مطمئن باشید اگر این فیلم را ندیدهاید خود را از دردی باورنکردنی نجات دادهاید.
جس پسربچهای ۱۲ ساله همراه با یک دختر جدید به نام لزلی دنیای فانتزی خاص خودشان را درست کردهاند جایی که میتوانند قهرمان، پادشاه، ملکه و هر چیزی که میخواهند باشند و هیولاهای هر روزه خود از اذیت و آزار در مدرسه گرفته تا نادیده گرفته شدن را در این قلمرو فانتزی در جنگل شکست دهند.
تنها چیزی که برای ورود به این دنیای حیرتانگیز لازم دارند تکه طنابی است که روی رودخانهای در دل جنگل کشیده شده است و البته کمی حس تجسم کردن؛ و در کمال ناباوری این همان چیزی است که برای مرگ لزلی کافی است. تنها روزی که جس لزلی را برای سفر ماجراجویانهاش دعوت نمیکند همان روزی است که لزلی سعی میکند به تنهایی از رودخانه بگذرد.
ما نیز تنها وقتی متوجه ماجرا میشویم که جس پس از بازگشت به خانه از والدینش خبر مرگ لزلی را میشنود. همان تکه طناب باعث میشود که لزلی به درون آب افتاده و بدون خداحافظی باری همیشه جس را ترک کند. اما ترابیتیا همچنان بردوام است و جس عشق و پذیرش مرگ عزیزان را به خاطر زندگی از دست رفته لزلی یاد میگیرد.
۱. مسیر سبز- جان کافی
"مسیر سبز" (Green Mile) یک فیلم بسیار خاص است. در طی سه ساعت رفته رفته و خیلی آرام همه رازها آشکار شده و مشخص میشود مردی ترسناک که به خاطر جنایتی هولناک انتظار مرگ را میکشد، در واقع به اشتباه و به خاطر جنایتی که دیگری مرتکب شده به اعدام محکوم شده است.
تحمل این واقعیت برای شخصیت اصلی داستان و مخاطبان بسیار دردناک است در حالی که کاری هم نمیتوان کرد. جان کافی این قابلیت خدادادی را دارد که چیزهای بد را پاک کند. او که شاهد قتل دو دختربچه است تلاش میکند آنها را به زندگی بازگرداند، اما دیگر خیلی دیر شده است.
از آن بدتر اینکه او را به جرم قتل همان دو دختر دستگیر کرده و پس از محاکمه به زندان میفرستند تا برای صندلی الکتریکی آماده شود. با این وجود میل او به کمک به دیگران هیچگاه از بین نمیرود. مهربانی کافی در واقعیترین و پاکترین شکل ممکن قرار دارد.
او دارای قدرتی ماوراءالطبیعه است که میتواند از آن برای درمان تومورهای مغزی و زنده کردن مرده استفاده کند، اما در دنیایی به بیرحمی و خشونت دنیای ما، او مجبور میشود که بدترین اعمال انسانی را متحمل شود. این که او از تاریکی ترسیده و دوست ندارد هنگام اعدام کلاه مخصوص را سرش بگذراند یک آرایه سمبولیک از تاریکی دنیای ماست که ماجرای جان کافی را حقیقتاً ناراحت کنندهتر از قبل میسازد.
اگر "رستگاری در شاوشنک" بهترین فیلم تاریخ سینماست، باید بدانید که "مسیر سبز" نیز توسط همان استفن کینگ نوشته شده و کارگردانی او را نیز همان فرانک دارابونت بر عهده داشته است که این موضوع میتواند برای تایید بهترین بودن این فیلم کافی باشد.