شانسهای اصلی جایزه اسکار فیلم بینالمللی/ از "انگل" تا فیلم پدرو آلمودوار
تا امروز منتقدان و تماشاگران جدی سینما از برخی فیلمهای موفق بینالمللی که برای اسکار 2020 شانس بالایی دارند پرده برداشتهاند.
ایران آرت: فیلم "انگل" از سینمای کره جنوبی امسال برنده نخل طلای کن شد. فیلمهایی از سینمای اروپا و آمریکای لاتین داشتیم که امتیازهای خوبی از منتقدان گرفتند. با بهترین فیلمهای غیرانگلیسی زبان امسال آشنا شوید. آثاری که از جایی به جز هالیوود توانستهاند مخاطب جهانی پیدا کنند و البته دل منتقدان را به دست بیاورند.
اکران پاییزی شروع شده و وارد ماههای پایانی سال ۲۰۱۹ شدهایم. بیشتر جشنوارههای بینالمللی سینمایی امسال مثل کن، برلین، ساندنس و ونیز را پشت سر گذاشتهایم. تا امروز منتقدان و تماشاگران جدی سینما یادداشتهایشان را از فیلمهای مهم برداشتهاند. فیلمهایی که میتوانند مهمترین فیلمهای سال قلمداد شوند و از کشورهای مختلف در سرتاسر جهان آمدهاند.
به گزارش هفت صبح، در سالهای اخیر میبینیم که نه فقط سینمای اروپا که سینمای آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا هم حرفهای زیادی برای گفتن دارند. آنها فیلمهای زیبایی تولید میکنند که ارزش تقدیر شدن را دارند. این فیلمها هر چند در آمریکای شمالی اکران میشوند و در نتیجه همهشان شانس حضور در اسکار را هم دارند، اما فراتر از آن، صداها و رنگهایی از سینمای بقیه کشورهای جهان است که شاید در حد و اندازه فیلمهای هالیوودی پر سروصدا نباشند، اما به لحاظ هنری از آنها چیزی کم ندارند.
این ۱۰ نمونهای که در این مطلب میآید، فقط تعدادی از فیلمهای مطرح خارجیزبان امسال است که دیدنشان را میشود توصیه کرد.
قوش شب (Bacurau)
کارگردان: کلبر مندونسا فیلیو، جولیانو دورنلس
محصول: برزیل
امتیاز متاکریتیک: ۷۴ از ۱۰۰
وسترن، ضد آرمانشهر، علمی - تخیلی، رئالیسم فوقالعاده، درام اجتماعی؛ فیلم جدید مندونسا فیلیو و جولیانو دورنلس، برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن شد و میشود آن را ترکیبی از همه ژانرهایی دانست که بالاتر نوشتیم، اما گمان نکنید اگر از همه عناصر این ژانرها بهره میبرد، فیلم پرمدعا یا تقلیدی خودبزرگبینانه است.
"قوش شب" داستان شهری در شمال برزیل را روایت میکند. جایی که بعد از مرگ رئیس خانواده در سن ۹۴ سالگی، شهر به سادگی از روی نقشه محو میشود. مشکلات یکی پس از دیگری به وقوع میپیوندند. مشکلاتی از قبیل کمبود آب، انرژی، غذا و دارو. اما اینها تازه شروع بحرانی است که باعث میشود جمعیت شهر "قوش شب" با احمقانهترین و مضحکترین مشکلات رودررو شوند.
روایت دچار خشونت مضاعفی میشود وقتی شهردار فاسد، که برای انتخاب شدن دوبارهاش تلاش میکند، شهر را به آمریکاییهایی که به باکورو آمدهاند، میفروشد. آمریکاییهایی که برای شکار ساکنان شهر به انجا آمدهاند. در میان آنها یک بازیگر بزرگ سینمای آلمان هم حضور دارد. همه چیز برای ساکنان شهر از دست رفته به نظر میرسد تا اینکه یک سری داروی توهمزا به آنها کمک میکند تا دوباره آگاه شوند و با هم متحد شوند تا بتوانند رودرروی مشکلات بایستند.
این فیلم هیچ قهرمان مشخصی ندارد. اما چندین کاراکتر در آن حضور دارند که همهشان را میتوان به عنوان قهرمانان فیلم در نظر گرفت و حتی همین هم ایده کارگردان را مبنی بر اتحاد و همکاری تقویت میکند.
فیلم تمثیلی از جامعه امروز برزیل است که با مشکلات توسعهنیافتگی، فساد و کمبود آگاهی سیاسی دست به گریبان است. یکی از مهمترین شایستگیهای فیلم این است که به روشی خلاقانه به نقد اجتماعی میپردازد و ماهرانه از ژانرهای مختلف و زیباییشناسی استفاده میکند.
روز سفید سفید (A White, White Day)
کارگردان: هاینور پالماسون
محصول: ایسلند
امتیاز متاکریتیک: -
هاینور پالماسون، کارگردان ایسلندی در دومین فیلمش داستان مردی به نام اینگیموندار را روایت میکند که سابقاً افسر پلیس بوده و در یک شهر دور افتاده و کوچک ایسلند زندگی میکند. همسر او دو سال پیشتر در یک تصادف اتومبیل از دنیا رفته و او را در وضعیت اندوه و سوگواری مطلق باقی گذاشته است. او تلاش میکند که همه وقت و عشقش را به نوهاش اختصاص دهد و تفریحات دیگری هم مثل بازسازی خانهاش دارد. اما هیچکدام از اینها کافی نیست تا او به غم فقدانی که دارد، فائق بیاید. به محض اینکه او به مردی در شهر مظنون میشود و گمان میکند که او با زنش رابطه داشته، به دنبال حقیقت میرود.
فیلم بهویژه از لحاظ بصری اثر باارزشی است و نشان میدهد که نماها و مناظر تا چه حد اهمیت دارند تا روی آن تأسف موجود در فیلم "روز سفید سفید" تأکید کنند؛ و آن سکانسهای زیبای اولیه که خانه را در گذر فصلهای مختلف نشان میدهد، ثابت میکند که کارگردان روشی زیبا برای ساختاریافته کردن لحن فیلم پیدا کرده است. در طول فیلم نماهای عمومی که رنگ غالبشان سفید است، ذهن اینگیموندار را تصویر میکند که چطور تحت تأثیر وقایع قرار میگیرد.
ابزار دیگری که فیلم از آن به شیوه جالب توجه استفاده میکند، تدوین است. از میان نماهای نزدیکی که ظاهراً در وسط یک دیالوگ بهخصوص بیربط هستند، در حقیقت تخیل مرد به نمایش گذاشته میشود. بخش اول فیلم ریتم کُندی دارد و در اصل میخواهد ما را در موقعیت داستانی و زندگی و احساسات قهرمان فیلم قرار دهد.
فکر میکنی من چه کسی هستم (Who You Think I Am)
کارگردان: صفی نبو
محصول: فرانسه
امتیاز متاکریتیک: -
فیلمی با بازی ژولیت بینوش در نقش یک زن میانسال که بعد از اینکه متوجه میشود شوهرش به او خیانت میکرده، تصمیم میگیرد یک اکانت جعلی در فیسبوک بسازد. "فکر میکنی من چه کسی هستم" ششمین فیلم بلند صفی نبو، فیلمساز فرانسوی است. این فیلم اقتباسی از رمانی نوشته کامیل لورنس است که سال ۲۰۱۶ منتشر شد.
کلر، قهرمان فیلم، معلم ۵۰ سالهای است که با همسرش لودو زندگی نهچندان شادی دارد. بعد از اینکه به شوهرش شک میکند، در فیسبوک شروع میکند به وانمود کردن به اینکه زنی است ۲۵ ساله به نام کلارا. اما چیزی که با معصومیت تمام شروع شده، کمکم از کنترل خارج میشود.
نکته جالب فیلم شیوهای است که در نشان دادن شخصیتها به خرج میدهد. این فیلمی زیبا درباره هویتهای مدرنی است که توسط ارتباطات کامپیوتری مدیریت میشود. شاید این سوژه را در فیلمها و سریالهای دیگری دیده باشید، اما نبو نگاهی عمیق و روانشناسانه به این ماجرا دارد.
انگل (Parasite)
کارگردان: بونگ جون هو
محصول: کره جنوبی
امتیاز متاکریتیک: ۹۲ از ۱۰۰
"انگل" احتمالاً تحسینشدهترین فیلم سال تا به اینجاست. فیلم، نخل طلای کارگردانی کن دارد که در مجامع بینالمللی بسیار شناخته شده است. بونگ جون هو پیشتر در سال ۲۰۱۷ در فستیوال فرانسوی کن نظرها را به سمت خودش جلب کرده بود. آن سال فیلم "او کجا"، تولید شبکه نتفلیکس برای شرکت در جشنواره انتخاب شده بود و حالا در سال ۲۰۱۹ این بار با فیلمی مبهوتکننده برگشته دربارهی یک خانواده بیکار در کره جنوبی که در تلاش هستند تا همه اعضای خانوادهشان در دل یک خانواده ثروتمند نفوذ کرده و برای آنها کار کنند.
خانواده کیم در یک آپارتمان خیلی کوچک در محلهای فقیرنشین در سئول زندگی میکنند. زندگیشان سرشار از محنت و مشقتهای ناشی از بیکاری است. آنها تلاششان را میکنند که حتی اگر شده از راه غیرقانونی بتوانند به اینترنت، قدرت، انرژیچ و حتی خورد و خوراک دست پیدا کنند.
وقتی کی وو پسر خانواده به عنوان معلم زبان انگلیسی دختر خانواده ثروتمند پارک استخدام میشود، خانواده کیم آن را به چشم فرصتی میبینند که بتوانند برای همه اعضای خانواده کار جور کنند. اول خواهر کی وو به عنوان معلم هنر پسر خانواده پارک وارد خانواده میشود. پدر خانواده رانندهشان میشود و در نهایت مادر خانواده کیم را هم به عنوان خانهدار قبول میکنند در حالی که از نسبت خانوادگی هیچکدام از آنها با یکدیگر خبر ندارند.
سبک فیلمنامه بازگشت بونگ جون هو به فیلمهای بزرگی است که برایش شهرت به ارمغان آورد. به خصوص فیلم "خاطرات جنایت" (محصول ۲۰۰۳) و او را از فیلمهایی با بودجههای کلان و بازیگران بینالمللی که در فیلمهایی مثل "او کجا" از آنها استفاده کرده بود، دور کرده است.
اما در این شرایط جدید به نظر میرسد که بونگ جون هو موفق شد اتمسفر درگیرکنندهتری بسازد و کاری کند که تماشاگران نه فقط با تنش و تعلیق یک درام خوش ساخت احساس نزدیکی بیشتری کنند که در نابرابریهای اجتماعی هم عمیق شوند.
مونوس (Monos)
کارگردان: الخاندرو لاندس
محصول: کلمبیا
امتیاز متاکریتیک: ۷۵ از ۱۰۰
فیلمی که کارگردان آرژانتینی الخاندرو لاندس آن را ساخته است و داستانش در منطقهای کوهستانی و دوردست در مرزهای کلمبیا اتفاق میافتد. هشت کودک در آن منطقه با تفنگ نگهبانی میدهند. آنها یک آمریکایی را به گروگان گرفتهاند. کاراکتر اسرارآمیزی بهنام پیامآور هم بینشان است که مأموریتها و وظایف هر کدام از آنها را به آنها گزارش میدهد.
آنها تمام مدت تلاش میکنند تا بیشترین حد ممکن دستورات را به مؤثرترین شیوه ممکن انجام بدهند و برایشان اهمیتی ندارد که هزینهاش چه باشد.
چیزهای کمی درباره متن این موقعیت به تماشاگر توضیح داده میشود. ما فقط میدانیم که آنها خودشان را "سازمانم صدا میزنند و خیلی زود در محیط وحشیانهشان غرق میشویم. هر کدام از شخصیتها ویژگی مخصوص به خودش را دارد، اما به نظر میرسد که یک نکته در همهشان مشترک است؛ همگیشان تشنه قدرت هستند. واقعیتی که باعث شد خیلی از منتقدان موقع دیدن این فیلم یاد "سالار مگسها" بیفتند. فیلم "مونوس" هنرمندانه منازعه بر سر قدرت و ایدئولوژی را در گروه به تصویر میکشد.
فیلم از اسطورههای کلمبیا و آمریکای لاتین زیاد استفاده کرده است و با تشریفات و آیینها و استعارهها جوری کار کرده که آنها را میشود به فرهنگ امروز آمریکای لاتین هم نسبت داد.
من در خانه بودم اما... ( I Was at Home, But…)
کارگردان: آنجلا شانلک
محصول: آلمان
امتیاز متاکریتیک: ۶۹ از ۱۰۰
آنجلا شانلک یکی از تحسینشدهترین کارگردانان آلمانی است که به مدرسه برلین شهرت دارند. او با فیلم بلند سینمایی "مارسی" (محصول ۲۰۰۴) به شهرت رسید. فیلم "من در خانه بودم اما..." از آن دسته آثاری است که سخت است آن را در یک ژانر سینمایی قرار دهیم. اسم فیلم ارجاعی به اولین فیلم یاسوجیرو اوزو دارد: "من به دنیا آمدم اما..." (محصول ۱۹۳۲)، اما به رغم این ارجاع، فیلم کارگردان آلمانی کاملاً متمایز از فیلم اوزوست. هر چند از موضوع درام خانوادگی که مبحث اصلی فیلمهای اوزو بود الهام گرفته است.
داستان با بازگشت فیلیپ آغاز میشود. پسر ۱۳ ساله آسترید که برای یک هفته در جنگل گم شده بود. او احتمالاً تحت تأثیر فوت پدرش که اخیراً اتفاق افتاده، در خودش فرو رفته است. از اینجا به بعد فیلم کلاژی از لحظات مختلف زندگی این خانواده و آدمهای نزدیک به آنهاست. سعی میکند زندگی روزمره آنها را به تصویر بکشد و تغییراتی را نشان بدهد که ناپدید شدن و پیدا شدن ناگهانی فیلیپ در زندگیشان پدید آورده بود. فیلم اصولاً با برداشتهای طولانی و ایستا و در سکوت پیش میرود و به این ترتیب اتمسفری سنگین و عجیب میسازد.
درد و شکوه (Pain and Glory)
کارگردان: پدرو آلمادووار
محصول: اسپانیا
امتیاز متاکریتیک: ۸۲ از ۱۰۰
فیلمسازی که سابق بر این بسیار قابل ستایش و احترام بوده، حالا در بحران خلاقیت به سر میبرد و مشکلات جسمانی هم دارد. او وقتی دچار بحرانهای اگزیستانسیالیستی میشود، شروع به دیدن روحهایی از گذشته زندگیاش میکند. این اتوبیوگرافیکترین فیلم پدرو آلمادووار تا به امروز است. او در "رنج و شکوه" هم پیچیدگیهای فیلمسازی را به تصویر کشیده و هم تروماها و زخمهای دوران کودکی را. همکارهای همیشگی او یعنی آلبرتو ایگلسیاس، موزیسین و خوزه لوییس آلکین، مدیر فیلمبرداری و آنتونیو باندراس و پنه لوپه کروز، بازیگران این بار با کمال بیشتری در فیلم او ظاهر شده اند.
باندراس نقش اصلی را بازی میکند که یادآور خود آلمادووار است و هم مسیری که طی میکند و هم لباس و مدل مو و رفتارهایش شبیه به کارگردان فیلم "پوستی که در آن زندگی میکنیم" (محصول ۲۰۱۱) است.
رنج و شکوهم هیچکدام از آن نشانههای سینمای آلمادووار مثل بازیهای فاصلهگذارانه و تمایل به زیباییشناسی فیلمهای پیشپاافتاده و پالت رنگهای خیرهکننده را در خودش ندارد. برعکس به نظر میرسد که این فیلم فازی جدید در کارنامه فیلمساز اسپانیایی باشد.