نوستالژی در آثار کیارستمی، حاتمی و بیضایی/ آغداشلو از رفقای قدیمیاش میگوید
آیدین آغداشلو به بررسی نوستالژی در آثار سینماگرانی همچون علی حاتمی، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی پرداخت.
ایران آرت: علاقهمندان به هنر، آیدین آغداشلو را بیشتر بهعنوان یک نقاش و گرافیست میشناسند اما این هنرمند برجسته یک منتقد هنری و سینمایی هم هست و نوشتههایی در نقد هنری و سینمایی، پژوهشهای تاریخ هنر و سفرنامه انجام داده است.
به گزارش ایرانآرت، آغداشلو که ارتباط نزدیکی با سینماگران همدوره خود داشته است، در گفتوگویی که با موضوع "نوستالژی و سینما" با ویژهنامه نوروزی مجله فیلم انجام داده، درباره مقوله نوستالژی در آثار سینماگرانی همچون علی حاتمی، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی صحبت کرده و از علاقه خود به سینمای برگامن و فلینی گفته است. در ادامه بخشهایی از این گفتوگو که با مسعود مهرابی انجام شده است را از ایرانآرت خواهید خواند.
به سه همنسلتان بپردازیم. اول به علی حاتمی که از اولین فیلمش "حسن کچل" تا آخرین آنها "مادر"، آثارش سرشار از نوستالژی بود و گذشتهگرا.
در اصل علی حاتمی شاعر بود و توهم (ILLUSION ) در کار شاعری جایگاه عمده دارد. بنابرابن واقعاً فکر نمیکنم که در فیلمی از حاتمی به دنبال امور واقعی بگردم. اما اگر این هدف را نداشته باشم خودم را به آن میسپارم و با توهم و غیرواقعیت سیراب میشوم. به عبارتی هر چیزی که علی حاتمی در فیلمهایش ساخته بود همان چیزی نیست که بوده: از طرز صحبت آدمها گرفته تا روابط انسانی، تا خود امیرکبیر و ناصرالدین شاه، تا هر کسی.
حاتمی نمونه موفق کسی است که به نوستالژی آن قدر بها میدهد که آن را به واقعیت ترجیح دهد و میتواند از آن چیزی بسازد که حداقل برای مدت کوتاهی پناهگاهی باشد. حتی در سریال "هزاردستان" تقریباً هیچ واقعیت تاریخی محضی را نمیتوانیم سراغ کنیم. پس نوستالژی محض است و وقتی اینها را ببینیم در حقیقت پا در تلهای گذاشتیم که علی حاتمی جلوی ما پهن کرده است و معمولاً هم در این تله میافتیم.
سینمای علی حاتمی سینمای فقدان است. آثار او، چه پیش از انقلاب و چه بعد از آنکه شرایط بسیار متفاوت اجتماعی رقم خورد، همه منادی فقدان هستند. چنانکه دورن مایه آثار اغلب هنرمندان شاعر مسلک چنین است.
برای اینکه نوستالژیک است. برای اینکه مثل هر هنرمند نوستالژیک دیگری فکر میکند قبلاً همه چیز بهتر بوده و شاعر از بهشت رانده شده است. مثل همان شعر مولانا نی دارد و نیستاناش را جستوجو میکند. این دیگر دقیقترین توصیف است از نوستالژی.
نوستالژی را در آثار مسعود کیمایی چهطور ارزیابی میکنید؟ به نظر میرسد نوستالژی در فیلمهایش در دسترستر است؛ معاصرتر است.
شکلش اینطوری است. علی حاتمی قبلاً حساب خودش را روشن کرده بود؛ مطمئن بود که دوره قاجاریه چه دوره جذابی است یا مثلاً دوره رضاشاه چه دوره مهمی است. من هر وقت میرفتم به خانه یا دفتر حاتمی از فزونی لوازمی که آنجا را تبدیل به سمساری کرده بود جا میخوردم. کیمیایی هم همان قدر اما نه همان نوع نوستالژیک است.
در آثار دیگر همنسلتان، عباس کیارستمی، از نوستالژی چندان خبری نیست، ضد نوستالژی هم نیست. با مروری بر مجموعه آثارش چنین برداشت میکنیم که هر چند نگاهش به جهان نگاهی رو به آینده است اما نسبت به آن خوشبین نیست و گاهی به بنبست میرسد.
همانطور که به فیلمهای اولیه کیارستمی که برای کانون ساخته بود اشاره کردید، رگه مشخصی از نوستالژی در آن وجود دارد؛ مدرسه. خیلی از مناسباتی که دارد نشان میدهد به نوستالژی مدرسه تکیه دارد. چون در مدرسه همراهش بودم و نوجوانیمان را با هم گذراندیم خیلی از اینها خاطرهای مشترک است. میدانم این نشانه چه هست و آن نشانه چه نیست. این نوع نوستالژی خیلی شخصی است. اما حرف شما هم درست است؛ با گذشته خیلی خودش را مشغول نمیکند چون کیارستمی بیشتر یک تماشاگر است. چیزهایی را که در اکنون میبیند را جمعبندی و خلاصه میکند. کیارستمی برخلاف آن چیزی که ظاهراً به نظر میرسید، در زندگی شخصیاش آدم بسیار نوستالژیکی بود. یعنی به گذشته خودش بسیار متصل بود.
و نوستالژی در آثار بهرام بیضایی که بسیار متفاوت از دیگران است و تحلیلها و برداشتهای متفاوتی از آن شده است.
بیضایی قطعاً خیلی از کارهایش از ظاهر نوستالژی برخوردار است. ممکن است اما خیلی از کارهایش هم آدم را در این مسیر گمراه کند. مثل "کلاغ" و تعدادی دیگر که ظاهراً به گذشته رجوع داشت. اما برای بیضایی هم فکر نمیکنم عظمت و اهمیت گذشته یک جور بهانه دلتنگی برای بازگشت به آنها باشد. در "مرگ یزدگرد" هیچجا یزدگرد را عمیقاً ستایش نمیکند. در نتیجه بعضی از کارهایش شکلی نوستالژیک دارد اما به نظرم این همه نباید فریبمان دهد. او به چیزی ارادت ندارد جز آنچه که نمایندگی میکند.
از دو فیلمساز خارجی هم یادی کنیم که شما بسیار دوستشان دارید؛ برگمان و فلینی. رگههایی از نوستالژی در آثارشان وجود دارد اما نگاهی نقادانه به آن دارند.
برگمان بیشتر. چون فلینی هم شاعر است، پازولینی هم شاعر است.
اما پازولینی واقعگرا بود و نگاه مادیگرایانه به جهان داشت.
واقعگرا بود اما جاهایی مثل آن سهگانه حکایت کنتربری، دکامرون و هزارویک شب در حقیقت قالب نوستالژیک و گذشته تاریخی را انتخاب کرده است. اما فلینی واقعاً شاعر است و بهخاطر اینکه شاعر است خیلی راحتتر از برگمان میتواند خودش را در دامن اوهام رها کند و این اوهام را طوری تجلیل و بازسازی کند که از هر واقعیتی واقعیتر به نطر بیاید.
همیشه ابراهیم گلستان را گرامی داشتهاید. آیا دوست دارید "خشت و آیینه"اش را دوباره ببینید؟
نمیدانم با دیدنش چه حسی خواهم داشت. خیلی زیاد دوست دارم این فیلم را ببینم. هر چند بسیاری از فیلمها را دیگر تحمل نمیکنم. اخیراً تئورمای پازولینی را دوباره دیدم و خیلی لذت بردم اما فیلم مسیحاش(انجیل به روایت متی) را نه. فکر کردم که فیلم شعاری است و تحمل شعار برایم دشوار شده است.