بازیگری که خود را با خضر پیامبر مقایسه کرد: من آخرین نفر هستم
داریوش اسدزاده: من الآن 94 سال دارم و در این حوزه هیچکس از من قدیمیتر نیست.
ایران آرت : سمیرا افتخاری : دیدار نوروزی با پیرمرد تهران هم زیباست هم غم انگیز. شنیدن از نوستالژی های تهران قند در دل آدمی آب می کند اما تلخی او از تنهایی و اینکه آخرین فرد از یک نسل است دل آدمی را می لرزاند... چه خوب که این روزها می نویسد... هنرآنلاین با داریوش اسدزاده درباره خودش و نوروز گفتگو کرده است که بخش های جذاب آن تقدیم تان می شود:
سال گذشته فقط در فیلم فرمان آرا، دل دیوانه، حضور کوتاه مدت داشتین و گویا دل به نوشتن و انتشار کتاب بسته اید؟
من کتابهای زیادی در حوزههای تئاتر، سینما، ادبیات، مذهب و... میخواندم و همانها باعث شد که روی یک سری از موضوعات متمرکز شوم و به دنبال پژوهش در خصوص آنها بروم. همین حالا هم زندگی من در کتابخانه میگذرد و من تا ساعت چهار صبح در کتابخانه مشغول مطالعه هستم. من اتفاقاتی را دیدهام که میتواند برای مردم ایران جالب باشد. میتوانم در خصوص طهران قدیم و جمعیت 300 هزار نفری آن بنویسم که الآن برای کسی قابل تصور نیست. زمانی بالاتر از لالهزار بیابان بود و دور شهر پر از خندق. من خندقهای دور شهر را یادم میآید، تئاتر آن زمان را به خاطر دارم و همه چیز را به چشم دیدهام، بنابراین میتوانم بر اساس دیدههای خودم در خصوص تاریخ طهران قدیم بنویسم نه بر اساس شنیدههایی که ممکن است برخی از آنها راست نباشد.
در پژوهشهایی که میکنید به سراغ آدمهای همدوره خودتان نمیروید؟
دیگر کسی از آن زمان برایمان باقی نمانده. همه رفتهاند و من آخرین نفر هستم. مدتها پیش مرا به جلسهای دعوت کردند که در آنجا گفتم مرحوم مرتضی احمدی به جز من آخرین نفری بود که از آن نسل مانده بود و او هم پر کشید. "بگو به خضر که زین عمر جاودانه ترا چه حاصل است، جز از مرگ دوستان دیدن؟" حضرت خضر 300 سال عمر کرد و در این مدت شاهد مرگ همه کسانی بود که یک روزگاری با آنها سر میکرد. من الآن 94 سال دارم و در این حوزه هیچکس از من قدیمیتر نیست. من اگر راجع به 70 سال پیش حرف میزنم، همه چیز را به چشم دیدهام و حقیقت را میگویم. من دیدم که چه مردم متدین و صادقی داشتیم. زمان ما نه چک بود و نه سفته و نه اینقدر گرفتاری. ما اگر میخواستیم پول قرض بگیریم، تضمینی لازم نبود و بدهیهایمان را هم در مدتی کوتاه پرداخت میکردیم. من همه این چیزها را دیدهام و برای همین است که دلم میخواهد راجع به آنها بنویسم.
دلتان برای آن زمان تنگ نشده است؟
بسیار دلم میخواهد آن دوران را ببینم، آن کوچههای تنگ و تاریک و آن جویهای گل آلود که جاری بود. گذشته در ذهنم مرور میشود و مثل این است که دارم دیروز را میبینم.
الآن مشغول نگارش چه کتابی هستید؟
مشغول نوشتن یک کتاب راجع به باغ لالهزار هستم. لالهزار در زمان فتحعلی شاه باغی در خارج از شهر بود که خود فتحعلی شاه گاهاً میآمد و در آنجا گردش میکرد. علت آنکه به این باغ لالهزار میگفتند هم روییدن گل لاله در آن بود. بعدها ناصرالدین شاه این باغ را به قیمت هزار تومان فروخت و در زمان رضا شاه هم به شکل دیگری درآمد. این باغ محل زندگی خیلی از سیاستمدارهای معروف چون مخبرالدوله، علیاصغر اتابک، قائم مقام فراهانی و... بوده است. من در کتاب جدیدم که فعلاً 20 ،30 صفحه آن به نگارش درآمده، از زمان شاه طهماسب تا زمان رضاخان راجع به لالهزار نوشتهام که اواخر آن بخشی از خاطرات و دیدههای مستند خود من همراه با عکس است.
نوروز چه چیزی برای شما جذابتر است و به وجدتان میآورد؟
تنهایی. از تنهایی بیشتر لذت میبرم چراکه سن من اینطور ایجاب میکند.
از میان سینهای سفره هفت سین کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
همه قشنگ هستند و لازم و ملزوم یکدیگرند به طوریکه اگر یکی از سینهای سفره هفت سین برداشته شود، بقیه ناقص میشوند.
در دوران کودکی و نوجوانیتان، سفرههای هفت سین چه شکلی بود و چه تفاوتی با امروز داشت؟
سفره هفت سین عوض نشده و به مانند همان سنت قدیمی است که در 70 ،80 سال پیش هم وجود داشت.
بهترین عیدی که آن زمان گرفتید را به یاد دارید؟
من یک عمو داشتم که هر سال 2 تومان به من عیدی میداد. 2 تومان آن زمان خیلی زیاد بود و یک بچه نمیدانست با آن چهکار کند، حالا بماند که پول مرا پدرم میگرفت. (با خنده)
خودتان الآن به بچهها چه هدیهای به عنوان عیدی میدهید؟
من عیدی دادن بلد نیستم و نمیتوانم عیدی بدهم، اما اگر پول داشته باشم به آنها پول میدهم و اگر نداشته باشم به جای عیدی بوسشان میکنم.(باخنده).