کد خبر: 3257 A

گفت‌وگویی پس از سال‌ها با کارگردان خارج‌نشین

بهرام بیضایی: ناچار نیستم محکوم مادرزاد باشم!

بهرام بیضایی: ناچار نیستم محکوم مادرزاد باشم!

احساس می‌کنم که در ایرانم – ایران آرمانی‌ام، سرزمینی به بزرگی آرزوهایی که برایش در اتاق کار کوچکی در ایران داشتم و از آن پرم!

ایران آرت: بهرام بیضایی در این سال‌های دوری از وطن سکوت کرده و کمتر تن به گفت‌وگو داده است. یکی از موثرترین نمایشنامه‌نویسان تئاتر ایران که نمایشنامه‌نوسی را از سال‌های دبیرستان آغاز کرد و در سال‌های نخست دهه پنجاه نیز با سخت فیلم «رگبار» به عرصه سینما آمد، هنرمندی چند وجهی که با پژوهش‌هایی ارزنده در تئاتر، با ایجاد موج نوی نمایشنامه‌نویسی در ایران، با نگارش فیلم‌نامه‌هایی ماندگار در تاریخ سینمای ایران، با کنش و واکنش‌هایش به عنوان یک هنرمند مستقل در همه ایام و... از خود استادی تمام عیار ساخته است.

هنگامی که بهرام بیضایی در نخستین روزهای شهریور 89 همراه با همسرش مژده شمسایی و فرزندشان نیاسان تهران را به مقصد کالیفرنیا ترک کرد تا تنها برای یک سال تدریس در مرکز ایرانشناسی دانشگاه استفورد از وطن دور باشد هیچکس فکرش را نمی‌کرد این سفر کاری آن هم برای تدریس در دانشگاهی که بر پیشانی‌اش نوشته شده: «نسیم آزادی می‌وزد» بیش از شش سال ادامه یابد.

آنچه در سالیان بیش از نیم قرن کوشش بیضایی برای فرهنگ ایران بر جا مانده چنان سترگ و یگانه است که هر دم، دوری‌اش، از وطن و محرومیت هر چه بیشتر ما از گنجینه‌ای که اوست، تبدیل به آه و افسوسی شود، و چنان از او بی‌خبر باشیم که فرصت را مغتنم بدانیم و از شاگرد او فرهاد مهندس‌پور که امروز خود نیز استاد دانشگاه است بخواهیم تا با استاد خود از راه دور گفت‌وگو کند و حاصل آن، اکنون در آستانه بهار نو، مقابل دیدگان مشتاق شما باشد. به امید سال و سالیانی که دیگر بار بتوانیم نمایشی را از او در وطن روی صحنه ببینیم و در دانشگاه‌های ایران تدریس کنند.

فرهاد مهندس‌پور: برای کسانی که پیگیر کارها  و نگرش‌های بهرام بیضایی هستند، این گفت‌وگو می‌توانست پربارتر از این باشد. شاید برای اینکه این گفت‌وگو در هنگامی درست و سنجیده به انجام نرسیده است یا پرسش‌ها درست و سنجیده نبوده‌اند. به هر روی اگر بخواهیم برهانی بر کوتاهی پاسخ‌ها بیاوریم، به رای من، بیشتر از این روست که گفت‌وگو رو در رو نبوده و زنده روی نداده است. با این همه غنیمت است. با گرم‌ترین درودها و بهترین آرزوها برای بهرام بیضایی و همه هنرمندان و تولیدگران هنر و اندیشه.

برای شما که دلبسته و بالنده ایران و زبان فارسی هستید، پیوندهای اجتماعی در جغرافیای جدید برای شما چگونه بوده است؟ زبان و شعر نمایشی که می‌سرایید چگونه جایش را می‌یابد؟

بهرام بیضایی: همان‌جور که در ایران و نه مشکل‌تر. ایرانیان اینجا مردم دیگری نیستند و به اندازه ساکنان ایران، فرهنگ و سرزمینشان را دوست دارند. و من تصادفا در جای درستی افتادم، در فضای دانشگاهی و ایران‌شناسی. نه آن آرزو و نه هرگز خیال بیرون از ایران زیستن، داشتم. زندگی مرا با خود برد تا نشانم بدهد که ناچار نیستم همه عمرم را چون محکوم مادرزاد سر کنم!

مهندس‌پور: برای ما که می‌دانیم شما در تهران کتابخانه بزرگ و غنی خود را داشته‌اید جالب است بدانیم چه کتاب‌هایی را خودتان برده‌اید و تسدرسی شما به کتاب‌هایی که می‌خواهید اکنون چگونه است؟

بیضایی: راستش کتابخانه‌ام دنبال من آمد! ضمنا دسترسی به کتاب در اینجا آب خوردن است!

مهندس ‌پور: تجربه اجرا برای تماشاگران بیرون از ایران، برای نمونه اجرایی که از «طربنامه» و «ارداویراف نامه» داشته‌اید، چگونه بوده و در شرایط اجتماعی و اجرایی آنجا به رای شما، چه ویژگی‌هایی وجود داشته یا نداشته که برای شما اهمیت داشته‌اند؟

بیضایی: ایرانیان جایی که من هستم مهر و پذیرش و گنجایش فرهنگی ایران‌دوستان ایران را دارند ولی تنش‌سازی و مانع‌افکنی ایران‌ستیزان ایران را ندارند!

مهندس‌پور: در کار با بازیگران با چه کمبودها یا توانایی‌هایی رودرو شده‌اید؟

بیضایی: فقط تفاوت شرایط. بازیگران اینجا حرفه‌ای و حقوق‌بگیر هیچ مرکز تئاتر نیستند. علاقه‌مندان این کارند. هفته‌ای پنچ روز کار می‌کنند و آن هم سخت و در رشته‌های دیگر و تنها دو روز آخر هفته را فرصت تمرین دارند که در واقع وقت استراحت و سرگرمی هفتگی‌شان است. پس مثلا تمرین «طربنامه» عملا بوده چهار بار، دو روزه بریده بریده در هر ماه که می‌شود ماهی هشت جلسه و جمعا شصت و چهار روز طی هشت ماه. بریدگی‌ها دشمن بالندگی پیگیر است و فقط شور خودآزمایی بازیگران و پیوند دوباره با فرهنگ مادری و لطف به من بود که نمایش را سامان داد.

مهندس‌پور: زندگی در جایی دیگر، هوایی دیگر،‌آیا توانسته تاثیرهای ذهنی، یا تصورات و تصویرهایی تازه از زندگی و زیست بشری برای شما به همراه داشته باشد؟ چیزی که در داستانی برای فیلم یا نمایش بخواهید نشانش بدهید، یا احساس از زندگی؟

بیضایی: اول اینکه می‌شده این نمایش‌ها به آزمایش و اجرا درآیند و جهان اصلا به هم نریزد. دوم تلخی و تاسف اینکه چرا نباید در ایران این نمایش‌ها دیده می‌شدند که زادگاه این نمایش‌هاست؟ و چه بسیار اندیشه‌هاست که در نمایش ایران جان نیافته مرده است! من این متن‌ها را نومیدانه دور ریخته بودم که سختگیران وطن، تاب آن ندارند. این متن‌ها که سال‌ها چون اوراق باطله‌ای در اسباب‌کشی‌ها برگ‌هایی از آنها گم می‌شد، اینجا و با گرد آمدن این همه استعداد و اشتیاق پراکنده از نو زنده شدند و من ناباورانه شاهد جان گرفتن دوباره و سرزندگی آنها بودم. گرچه جواب این آزمون‌های صحنه خیلی خیلی دیر به من می‌رسید. ولی می‌توانست در شرایط دیگر به کلی ناشناس و نادیده نابود شده باشد.

مهندس‌پور: در آنجا احساس امنیت یا تنهایی یا دلتنگی، یا هر حس دیگری که بیشتر در شماست، چیست؟

بیضایی: احساس می‌کنم که در ایرانم – ایران آرمانی‌ام، سرزمینی به بزرگی آرزوهایی که برایش در اتاق کار کوچکی در ایران داشتم و از آن پرم!

مهندس‌پور: اگر دوست دارید از برنامه روزانه‌تان بگویید و از کارهای آینده.

بیضایی: صبح بیدار می‌شوم به امید کارهای آینده؛ بر کاغذ بر صحنه، بر نوار، و به امید گریز از کابوس‌هایی که پی‌ام می‌ایند. کابوس‌هایی که آرزو دارم دیر یا زودب ه تصویر درآورم و از هر حقیقتی واقعی‌ترند!

مهندس‌پور: نسخه چاپ نشده مجلس «ارداویراف نامه»‌را کم کسانی خوانده‌اند، آیا برای چاپ آن کاری انجام شده است؟

بیضایی: نه تنها «گزارش ارادویراف» که «جانا و بلا دور» و «طربنامه»‌هم قرار است چاپ و منتشر بشود و همچنین ضبط تصویری اجرای آنها هم در بیاید – و نیز ضبط تصویری اجرای دو نفره «آرش» و اجرای یک نفره «شب هزار و یکم» [داستان یکم]- و نیز متن داستان‌های دوزخی که برگ‌های ناخوانده «گزارش ارداویراف» است و هنوز اجرا نشده. این روزها به خودم فرصتی داده‌ام به این کارها برسم!

مهندس‌پور: پژوهش یا ایده‌های نوشتاری در آنجا برای شما با چه سختی یا گشایش‌هایی روبه‌رو است؟

بیضایی: سختی کار نوشتن این است که نمی‌توانم جلوی آن را بگیرم. اما سختی کار پژوهش این است که بیشتر عمر صرف کشف نادرستی‌های برخی پژوهش‌های ایرانی و فرنگی نامدار پیشین می‌شود که نمی‌دانی از غفلت است یا عمدی و از سر تعصب. راستی که هر فاجعه‌ای از دانش ناقص است!

مهندس‌پور: احساسی که نسبت به گذران زمان در این دوره دارید با همین احساس در تهران چه همانندی یا ناهمانندی برای شما داشته است؟

بیضایی: احساس گذر تند زمان همواره با من است، هر جا که باشم!

مهندس‌پور: می‌دانید که بسیاری از جوانان و دانشجویان و کسانی از چند نسل ایرانی، پیگیر پیشنهادهای شما و کارهایتان هستند، پس از نیم سده کوشش فرهنگی و هنری، و این همه تجربه و فراز و نشیب در تولید اندیشه و تامل و احساس در فیلم و تئاتر و نمایشنامه چه دوست دارید به آنها بگویید؟

بیضایی: نه پندگوی خوبی هستم و نه شما پند بشنوید. به جای هر پندی دست کم آرزو دارم سینما و نمایش و خبررسانی‌ها پاک شوند هر چند اگر برد در غیر آن باشد.

مهندس‌پور: در پایان اگر دوست دارید برای ما بگویید،‌بهرام بیضایی چگونه بهرام بیضایی شد؟

بیضایی: اتقاق خودش نمی‌افتد!

مهندس‌پور: و اگر حرفی باقی مانده که مایلید در پایان بزنید...

بیضایی: به خیلی‌ها سپاسگزاری بدهکارم. هر کس در این مدت از راه دور لطفی به من داشته سپاسگزارم از تک تک اهل نمایش و صحنه، از دانشگاهیان و ناشران و اهلقلم، از سینماگران، منتقدان و سینما دوستان، و سازمان‌های فرهنگی و سینمایی و نمایشی که با یادآوری‌ام مرا شرمنده خود کرده‌اند؛ و آنان که در برابر بدگویان خرد ستیزم خاموش نماندند، و باید ببخشند که وقت کم می‌اورم و اگر گاهی پاسخ لطف خود را به موقع از من نمی‌گیرند. نوروز همه شاد و به امید بهاری دیگر.

عسل عباسیان/شرق

 

بهرام بیضایی نمایشنامه رگبار فرهادپور
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین