سرخ پوست از نگاه چهار منتقد/چرا تماشاگران این فیلم را پسندیدند؟
مسألهی فیلم همین است که هر کسی، حتا این نظامی سرسخت و آدابدان هم، ممکن است روزی از روزها دیگر آن «ژاور» بدخلقی نباشد که جز خودش به کسی دیگر فکر نکند. آخرین جملهی مشهورترین کمدی بیلی وایلدر را به یاد دارید؟ «هیچکس کامل نیست!
ایران آرت :فیلم سرخ پوست همچنان از نگاه تماشاگران جزو شش فیلم اول جشنواره است.
این فیلم با سرمایه گذاری مشترک محمدصادق رنجکشان و مجید مطلبی، نویسندگی و کارگردانی نیما جاویدی، و بازی های نوید محمدزاده، پری ناز ایزدیار ،مانی حقیقی، حبیب رضایی روایت آفرینش یک عشق دراماتیک در یک زندان است که به مذاق بیینده ایرانی خوش آمده است.
نگاه چهار منتقد را درباره این فیلم بخوانید که سازندگی منتشر کرده است:
محسن آزرم/هیچکس کامل نیست
«ملبورنِ» نیما جاویدی البته فیلم بدی نبود، اما مثل خیلی از فیلمهای چندسال پیش بنا را بر این گذاشته بود که در چارچوب یک آپارتمان با شخصیتهایی از طبقهی متوسط بگذرد. داستان دروغ و پنهانکاری و ترس از گفتن حقیقت نقطهی مرکزی آن فیلم بود.
«سرخپوست» هیچکدام اینها را ندارد و در عوض داستانی را دستمایهی کارش کرده که قرار است رستگاری آدمی را به ما نشان دهد؛
یک نظامی سرسخت و کارکشته و حرفهای که به هیچچیزی جز امنیت، قانون و موقعیت خود فکر نمیکند و درست در روزی که قرار است ترفیع بگیرد و منصب بالاتری را به او بسپارند، گرفتار موقعیتی عجیب میشود. سؤال این است که چه چیزی میتواند آدمی را که فقط به خودش فکر میکند تغییر دهد؟
مسألهی فیلم ظاهراً همین است که هر کسی، حتا این نظامی سرسخت و آدابدان هم، ممکن است روزی از روزها دیگر آن «ژاور» بدخلقی نباشد که جز خودش به کسی دیگر فکر نکند. آخرین جملهی مشهورترین کمدی بیلی وایلدر را به یاد دارید؟ «هیچکس کامل نیست.
قهرمان در سرخ پوست/ سجاد صداقت، منتقد
تا اینجای جشنواره و در میان فیلمهایی که دیدهام «سرخپوست» و «ماجرای نیمروز: رد خون» فیلمهای متفاوتی بودهاند. دو کارگردان جوان این آثار تمام تلاش خود را به کار گرفتهاند تا در فضایی متفاوت از آنچه این سالها در سینمای ایران میبینیم، اتفاقی دیگرگون را رقم بزنند. میتوان با کمی اغماض ابراز کرد که هر دو نیز موفق بودهاند و این دو فیلم توانسته فارغ از همه آیتمها در ساختن یک فضای متفاوت با حال و هوای سینمای ایران موفق باشند.
«سرخپوست» داستان تخلیه یک زندان قدیمی در سال ۱۳۴۷ است. زندانی در جنوب ایران که شخصیت اصلی داستان از قضا رئیس زندان است. سرگرد نعمت جاهد، رئیس زندان به همراه مامورانش در حال انتقال زندانیان به زندان جدید هستند و اتفاقاتی باعث میشود که روند این انتقال تا بعدازظهر به تاخیر بیافتد. «سرخپوست» علاوه بر قصه و بازیهای خوب، به دلیل فضاسازی یک زندان قدیمی در دهه ۴۰ و نوع وقوع اتفاقات برای فیلم دوم نیما جاویدی در مقام نویسنده و کارگردان یک تغییر بزرگ است. او در فیلم اول خود اصطلاحا یک فضای آپارتمانی را تجربه کرد و اکنون در «سرخپوست» ماجرا را کاملا متفاوت میکند. «سرخپوست» یک نوید محمدزاده متفاوت و واقعا سرحال نیز دارد که در نقش سرهنگ نعمت جاهد بازی فوقالعادهای از خود به نمایش میگذارد. جاهد در این فیلم یک رئیس زندان باهوش است که این ذکاوت بخش مهمی از روند فیلم را پیش میبرد. فیلم در برخی صحنهها یادآور شخصیت رئیس زندان فیلم «مسیر سبز» با بازی تام هنکس است اما اینجا هوش رئیس زندان و تلاش او برای از دست ندادن موقعیت بزرگتری که در حال خراب شدن است، باعث شده تلاش نعمت جاهد در فیلم بینهایت واقعی به نظر برسد. حتی در یک سوم پایانی فیلم نیز گذر او از عشقش به خاطر از دست ندادن اعتبار کاری واقعا خوب از کار درآمده و میتواند مخاطب را راضی نگاه دارد..
اما آنچه «سرخپوست» و «ماجرای نیمروز: رد خون» را به هم پیوند میزند شاید نوع حساب و کتابی است که فیلمنامه آنها با سرگرد جاهد و کمال انجام میدهند. تصمیم عجیب جاهد در پایان «سرخپوست» بدون هیچ توضیحی و در شرایطی که فیلمنامه بر پایههای دیگری بنا شده، عملا همه آنچه جاویدی از شخصیت قهرمانش ساخته را فرو میریزد. در «ماجرای نیمروز: رد خون» اما از همان ابتدا فیلمنامه قصد کرده که کمال را در وادی امتحان قرار دهد و برای او در پایان تعیین تکلیف هم کند. تعیین تکلیف پایان فیلم خط کشیدن بر همه آنچیزی است که در ماجرای نیمروز اول و دوم برای کمال و حتی در «لاتاری» برای موسی تصویر شده بود. هر دو فیلمنامه در انتهای راه، قهرمانانشان را تخریب میکنند. شاید معتقد باشید تخریب قهرمان هم راهی است برای پیشبرد فیلم اما نگارنده معتقد است بهترین وصف برای چنین تسویه حسابی «بیوفایی» است؛ کاری که «سرخپوست» و «ماجرای نیمروز: رد خون» به بهترین شکل آن را انجام میدهند.
یک قدم تا تریلر هیجان انگیز/ حسین عیدی زاده، منتقد
ظاهرا همه چیز آماده بوده برای ساخته شدن فیلم درجه یک تریلر هیجان انگیز. اما چنین اتفاقی نیفتاده است، چرا؟ «سرخپوست» نیما جاویدی فیلمی است خلوت و ساده؛ درست وقتی یک رئیس زندان مشغول تخلیه زندان است و دارد ترفیع میگیرد یک زندانی غیبش میزند و بازی موش و گربهای شروع میشود. اما چرا این بازی، با همه تلاشی که گروه فنی در طراحی صحنه و فیلمبرداری انجام دادند و با وجود تدوینی که ریتمی مناسب به فیلم داده به نتیجه نمیرسد؟
بگذارید یک مثال بزنم که چطور این فیلم شیک و خوشسیما کارش را درست انجام نمیدهد. در صحنه تعقیب و گریزی کلیدی در اواخر فیلم، رئیس زندان سوار بر جیپ در جاده خاکی متوجه کامیونی میشود که معلوم نیست از کجا وسط جاده پیدایش شده و با بدبختی و به چپ و راست رفتن از کنار کامیون رد میشود و تصادف نمیکند. پشت سر جیپ رئیس زندان، خانم دکتر زندان سوار بر ژیان است و به همان اندازه عجله و دلهره دارد اما کارگردان فراموش میکند نشان دهد چطور او از سد کامیون گذشته و عجیبتر اینکه در صحنه بعدی پشت جیپ رئیس زندان با فاصلهای اندکتر از قبل در حرکت است. این مثال را داشته باشید و فکر کنید در فیلمی که مثلا در زمان واقعی رخ میدهد، رنگ موی شخصیت رئیس زندان با بازی قابل قبول نوید محمدزاده مدام تغییر میکند.
این عدم حفظ راکورد و بیدقتی درواقع خط بطلانی است بر ظاهر شیک و کنترلشده و حرفهای فیلم و همین رویکرد را میشود در فیلمنامه هم دید؛ فیلمساز فراموش کرده اگر در ینگه دنیا تریلر میسازند و مخاطب با وجود دنیاها فاصله، با شخصیتهای آنها همراهی میکند فقط به خاطر ظاهر شیک نیست، بلکه در مرحله فیلمنامه و معرفی شخصیتها و گرهافکنی آنقدر به آنها نزدیک میشویم که ترفیع گرفتن یا فرار کردن آنها برایمان مهم میشود. نیما جاویدی در فیلم دومش بعد از «ملبورن» هنوز در مرحله آزمون و خطاست، «ملبورن» را پایان جالبش نجات داد و اینجا تصور جسارت کردن جاویدی برای نساختن یک فیلم آپارتمانی زن-شوهری دیگر؛ اما این کافی نیست!
سرخپوست؛ قبل از پایان چه گذشت؟/ میلاد حسینی
چهگونه باید با یک داستان و فیلم روبهرو شد؟ باید منتظرِ چیزی مطابقِ پیشفرضهای ذهنیِ خودمان باشیم یا صبر کنیم تا جهانی که فیلم را میسازد، درک کنیم؟ گزینهی دو اتفاقِ درستتریست، اما از آنجایی که بسیاری از فیلمهای امسال در سطحِ ایده و طرحِ کلی ماندهاند و تبدیل به داستان نشدهاند، پس جهانی هم ساخته نشده و همان تکههایی هم که از دنیای پیرامون وام گرفته شده، الکن مانده. تکرارِ این دور کار را به جایی میرساند که حتا شخصی با کارتِ اهالیِ رسانه بر سینه، مقابلِ دوربین میایستد و شکایت میکند که «فلان فیلم اصلا ربطی به دنیای واقعی و درد جامعه نداشت!» واقعا دنبالِ چنین چیزی هستید یا شوخی میکنید؟
«سرخپوست» از نظرِ ساختِ اتمسفر موفق است و توانسته رنگ و نور و صدا و حتا حسی مثلِ بو را با مکانی که میسازد القا کند و فیلمنامهای درست و اصولی دارد تا پیش از رسیدن به پایان. با وجودِ گنجاندنِ کدهای زیادی واضح و تاکیدش در ابتدا، اجزا سرِ جایاش است. شخصیتِ رئیس زندان هم تقریبا درست طراحی شده و رفتارِ عجیب و بیرونِ متن از او سر نمیزد (تا پیش از پایان!). به جز این ایراد که هیچ همدلیای نمیتواند ایجاد کند دربارهی شخصیتِ اصلی و موفقیتِ او چندانِ اهمیتی ندارد. اما ایرادِ اصلی درست در پایان آشکار میشود و عجیب است قصهای که به هر شکلی توانسته تا حوالیِ پایان پیش برود و گرهاش را باز کند، پایانی خارج از شخصیتپردازیِ رئیس زندان دارد. اویی که در جایجای فیلم آدمی جدی و سرسخت دیده میشد و با پیشآمدنِ مسئلهی ارتقای درجهاش، حالا باید مصممتر باشد، تغییری عجیب میکند. مسئله چرایی تغییر نیست. چهگونهگیِ تغییر است که جز چند توضیح دربارهی بیگناهیِ فردی، چیزِ دیگری دیده نمیشود. «سرخپوست» هوایی تازه دارد و نسبت به بسیاری از فیلمهای دیگر جلوتر است و اگر پایانی اصولی داشت، با فیلمِ کاملتری روبهرو بودیم.