رضا عطاران: بی پولم چون هر چی پول داشتم خرج کردم
چهار ساعت گفتوگوی داغ با رضا عطاران که همچنان محبوبترین بازیگر سینماست احتمالا برای شمما هم جالب خواهد بود. او در این گفتوگو درباره همه چیز حرف زده؛ از پیروزیها و شکست در سینما تا مصافش با مرگ و زندگی و خیلی چیزهای دیگر ...
ایران آرت: گفتوگو با رضا عطاران کلا کار سخت و در عین حال ممتنعی است؛ سخت از این بابت که باید به مصاف آدمی بروی که برخلاف تصور، خیلی سخت حرف میزند و حرف کشیدن از او به این آسانیها نیست...
گفتوگو با رضا عطاران کلا کار سخت و در عین حال ممتنعی است؛ سخت از این بابت که باید به مصاف آدمی بروی که برخلاف تصور، خیلی سخت حرف میزند و حرف کشیدن از او به این آسانیها نیست، ضمن اینکه خودش هم علاقهای به گفتوگو ندارد و میگوید همهی حرفهایش را زده است و حرف تازهای برای گفتن ندارد. همهی اینها در کنار هم شرایطی را موجب شده که مصاحبه با او کلا کار سختی باشد اما بخش ممتنع آن، جایی است که وقتی روبهرویت نشست، به درستی وارد مصاحبه بشوی و سؤالات را درمسیری جلو ببری که سر ذوق بیاید و حرف بزند اما پیدا کردن این مسیر کلی مکافات دارد، به خاطر همین طی این دو سه سال هرچه گفتوگوی تصویری و نوشتاری بود، جمع کردیم و به دقت مرور کردیم و نکاتش را درآوردیم و بعد از بچههای تحریریه که عشق سینما هستند یعنی مهران باقی و امین محمدی هم دربارهی محورحرفهایمان با عطاران بحث کردیم، در نهایت تصمیم بر این شد که گروهی با او حرف بزنیم تا بحثمان از حالت گفت وگوی دو نفره به یک گپ و گفت دستهجمعی تبدیل شود. برای اینکه این گپ و گفت حالتی صمیمانه داشته باشد، نیم کیلو تخمهی آفتابگردان هم روی میز گذاشتیم و بحثمان را با عطاران شروع کردیم. رضا صیادی هم از یک جاهایی که موتور عطاران روشن شده بود، وارد بحثمان شد تا جمعمان حسابی جمع شود. این چند صفحه ماحصل یک گفتوگوی جمعی با مردی است که همچنان مردم برای دیدن فیلمهایش جلوی سینماها صف میکشند و وقتی او را در کوچه و خیابان میبینند، میخواهند هرطور که شده به او ابراز احساسات کنند. کافی است فقط چند دقیقه با عطا در خیابان قدم بزنید...
راستش ما خیلی ناامیدانه سراغ شما آمدیم و خودمان را هم آماده کرده بودیم که از رضا عطاران جواب رد بشنویم؛ یعنی میدانستیم زیاد از گفتوگو خوشتان نمیآید و حال و حوصله مصاحبه و عکاسی و این جور چیزها را ندارید. حالا واقعا چرا این طور هستید؟
شرایط را که میبینید، همه از هم دلخوری دارند و همه چشمها به گوشیهاست که اگر از حرفی خوشمان نیامد جواب دندانشکن نثار طرف کنیم که ختم کلام باشد و همه آفرین بگویند که خوب جوابش را دادی. زمانی که از این خبرها نبود به خاطر حرفهایی که محض شخوی گفته بودم چندین ماه زمین و زمان میلرزید، حالا که همه افتادهاند به جان هم ترس از گفتن چیزی که شاید به کسی یا جایی بر بخورد وباز همه چیز به هم بریزد، مانع گفتن میشود و اصولا از خودم ناراحتم که با پای خودم میآیم این جا و سعی میکنم خیلیچیزها را نگویم،در صورتی که اصولا میآییم تا بگوییم اما نمیگوییم، میاییم و تلاش میکنیم که نگوییم پس چرا میآییم؟
اتفاقا توی مصاحبههای تصویری که از شما دیدهایم خیلی خوب حرف میزنید و کلا حرفهایتان باحال بود.
الان خودتان دارید حرف قبلی را نقض میکنید. گفتید من شل و ول و بیحالم، حالا میگویید سر شوق میآورم (خنده) نه ولی اگر واقعا اگر بلد بودم خوب صحبت کنم حتما این کار را میکردم اما یکی از نواقص من همین است که نمیتوانم خوب صحبت کنم.
امسال با دو فیلم «من سالوادور نیستم» و «آبنبات چوبی» به عنوان بازیگر روی پرده سینماها بودید و فیلم «دراکولا» هم به کارگردانی خودتان اکران شد. یک جورهایی میشود گفت نبض بخشی از فروش میلیاردی فیلمهای امسال در دست شما بود. هنوز هم از این که شما را «پولسازترین» بازیگر سینمای ایران معرفی کنند، ناراحت میشوید؟
پولسازترین بار منفی دارد. احساس میکنم وقتی این حرف را میزنند منظورشان این است که من دارم برای خودم یا تهیهکننده و آدمهای دور و بر پولسازی میکنم در صورتی که شما میدانید بخش زیادی از این فروش متعلق به سینمادار است و باز بخش زیادی از این پول هزینه ساخت فیلم بوده و باز بخش زیادی از این فروش صرف مشکلات سینما و خرج سینما میشود و از اینها گذشته اصولا نیت، پولساز بودن نیست. ما کارمان را میکنیم و سعی میکنیم آن کار جذاب و قابل دیدن باشد مردم دوست داشته باشند، میروند و میبینند و این ماجرا هم همیشگی نیست و شاید شما هم ندانید در طول سال از حدودا صد فیلمی که ساخته میشود تعداد کمی زیان نمیکنند، کمتر از 10 فیلم.
شاید شما چنین تعریفی را قبول نداشته باشید. ولی خود تهیه کنندهها و عوامل سینما که به این دلیل سراغ شما میآیند، یعنی با این باور که عطاران در هر فیلمی باشد، آن فیلم خوب میفروشد، انتخابتان میکنند.
میدانم اما میگویم خود عبارت «پول ساز بودن» عبارت خوبی نیست؛ مخصوصا الان در شرایط فعلی جامعه، نسبت دادن پول به یک آدم جالب نیست.
کلا با پول مشکل دارید؟
شاید نتوانم کامل توضیح دهم اما فقط میتوانم بگویم که با وجود درآمدهایی که از همه این فیلمها داشتم الان هیچ پولی ندارم شاید برای همین هم قراردادهای بیشتری میبندم، چون همه را خرج کردم.
یعنی این پولها هیچ وقت باعث نشده که سبک زندگی یا رفتاری که پیش از این در مواجهه با زندگی داشتید تغییر کند؟
نه اصلا. سبک زندگیام همانطوری است.
گفتید کلا حوصله دردسر ندارید؛ حالا چه دردسر استفاده از تکنولوژی باشد، چه دردسر مصاحبه و... با این طرز فکر چطور شده که سختکار یعنی کارگردانی را انتخاب کردهاید؟ این سختترین کار ممکن است هم مورد قضاوت قرار میگیرد هم با این همه آدم در ارتباط هستید.
چون انتخابش کردهام و دوسش دارم. خیلی وقتها واقعا متوجه سختیاش نمیشوم. اتفاقا وقتی سختتر باشد بیشتر کیف میکنم. این سختی در ذهن و فکرم تنوع ایجاد میکند و باعث میشود بیشتر لذت ببرم.
ولی یک جاهایی وقتی از این تنوع و هیجان خارج شود و انجام یک پروژه، به جای داشتن جذابیت، برایتان تبدیل به کار شود دیگر اینطور فکر نمیکنید، چون زمان ساخت «کوچهی اقاقیا» چون طولانی شده بود کلافه شده بودید.
بله همین کار هم وقتی به یکنواختی برسد اذیت میکند.
تا حالا به این فکر کردهاید که اگر یک روز این محبوبیت از دست برود، برای مردم معمولی شوید و دیگر کسی برایتان سر و دست نشکند، چه حسی پیدا میکنید؟
به نظرم الان هم کسی سر و دست نمیشکند.
این شکسته نفسی است، چون مثلا عید سال گذشته مردم به خاطر فیلم شما حتی ساعت سه نیمه شب یا شش صبح هم بلیت میخریدند؟
اینها شایعه نیست؟
نه اصلا، پارسال سینما آزادی ساعت سه صبح هم برای «من سالوادور نیستم» اکران داشت و روز 12 فروردین برای اولینبار فیلم 24 ساعت پشت سر هم اکران شد. حالا واقعا اینها را نمیدانید یا مثلا میدانید و دارسد سرکارمان میگذارید؟
نه واقعا، پارسال عید مشهد بودم. حال بابا خوب نبود. تمام عید را توی بیمارستان میخوابیدم. میدانستم مردم فیلم را دوست دارند اما دیگر راجع به شش صبح و سه نیمه شب چیزی نشنیده بودم.
این نشانی سر و دست شکستن نیست؟
مثلا یک فیلم دیگر مثل «دراکولا» که این اتفاق سر و دست شکستن برایش نیفتاد چی؟ آن هم من بودم اما چنین استقبالی از آن نشد. برای همین میگویم این حرفی که میزنید،زیاد درست نیست. خیلی چیزها باید کنار هم قرار بگیرد تا چنین اتفاقی بیفتد. فقط یکی از عوامل این فروش بازیگر است. کلا سالوادور قصه جالبی داشت. این که یک آدم مذهبی را بگذارید وسط برزیل خودش جذاب است. هر کس هم از نگاه خودش فیلم را میبیند یک آدم مذهبی از نگاه خودش فیلم را میبیند، شما شاید از نگاه خودتان ببینید و یک بچه هم از نگاه خودش؛ مثلا از یک بچه بپرسیم فیلم سالوادور را دیدی؟ میگوید آره چقدر خوب رقصیدی. فقط از همان قسمت فیلم خوشش آمده.
اگر کس دیگری جز شما همین را بازی میکردع این قدر میفروخت یا مثلا اگر حضورتان در یک فیلم اهمیتی ندارد، چرا خودتان در «دراکولا» بازی کردید؟شاید اگر یک بازیگر دیگر آن را بازی میکرد همین اندازه هم فروش نداشت؟
نمیدانم. من توی همه جنبهها انرژی خاصی گذاشتم. دلم میخواست حرفم را در این فیلم بزنم شاید اگر به فکر خوشی مردم بودم یکطور دیگر میساخت و بیشتر هم میفروخت.
میدانستید که مردم با دراکولا زیاد ارتباط برقرار نمیکنند؟
تا اندازهای حس میکردم اما نه دیگر تا این حد.
پس وقتی کم فروخت احساس شکست کردید؟
بله، من خودم فکر میکردم تا حدود 10 میلیارد بفروشد.
جالب اینجاست که «ردکارپت» این که انتظار میرفت مردم زیاد با آن ارتباط برقرار نکنند و با وجود این که در ماه رمضان اکران شد خیلی بیشتر فروخت.
درباره «رد کارپت» هم فکر میکنم اگر فضایش به فضای سریالهای کمدیام نزدیکتر بود، بیشتر میفروخت.
چرا این قدر فضای فیلمهای سینماییتان با سریالها فرق میکند؟
من دوست دارم همیشه کار متفاوت انجام دهم. اگر قرار بود باز هم یک چیزی مثل سریالها بسازم که قبلا یک بار ساخته بودم.
هیچ کدام از فیلمهایتان در یک دستهبندی خاص قرار نمیگیرند اما ویژگی اصلیشان این است که نسبت به سریالهای جدیترند و فضای تلختری دارند. شاید هم به سن و سالتان مربوط میشود.
ممکن است این هم باشد ولی بیشتر از همه توی ذهنم این است که اگر قرار است کاری بسازم باید با قبلیها فرق داشته باشد.
یعنی اگر الان بخواهید سریال بسازید، دیگر سراغ آن حال و هوای سریالهای قبلی نمیروید؟
امکان دارد در سریال دوباره همان کارها را انجام دهم.
این که مردم زیاد دراکولا را نپسندیدند یک زنگ خطر برای شما نیست که حالا برای فیلمهای بعدی، سراغ این فضا نروید؟
همیشه این اتفاق افتاده. حتی زمانی که سریالهایم را میساختم این زنگ خطر برایم وجود داشت. انگار جزئی از زندگیام شده . یکی از سختترین کارها فکر کردن به این نکته است که حالا کار بعدی چه باید باشد؟ کجا باید باشد؟ و خلاصه چه اتفاقی باید بیفتد که ما ضربه نخوریم.
شما موقع ساخت دراکولا با جور اعتماد به نفس بسیار بالا وارد کار شدید، چون میدانستید برند رضا عطاران را دارید. یک جورهایی مطمئن بودید که فیلم میفروشد این را قبول دارید؟
تا حدی درست است. مثلا وقتی شرایط اکران و فروش سالوادور را میدیدم، به این فکر میکردم که برای دراکولا هم اتفاق خوبی خواهد افتاد.
خودتان دراکولا را دوست داشتید؟
آره خیلی. دوست داشتم کارهای تازهای انجام دهم و خیلی وقتها انجام کارهای جدید ضربه میزند، یعنی مردم عادت کردهاند یک آدم یا یک کارگردان را در یک قالب خاص ببینند اگر فیلم از آن عادت بیرون باشد آن وقت خیلی سخت برایشان قابل قبول میشود. من در بازیگری خیلی سعی کردم این عادت را بشکنم و یک جاهایی هم مثل «دهلیز» جواب داد.
چرا علاقه دارید که هم نویسنده کار باشید و هم کارگردان و هم بازیگر. چرا بقیه کارها را به دیگران نمیسپارید؟
به خاطر غرور است دیگر (میخندد) ولی نه واقعا فقط توی این کار این طوری شد.
اما در هر سه فیلمتان هم متنها را خودتان نوشتید، هم کارگردان بودید و بازی هم کردید.
نه فیلمنامه «خواب میاد» را احمد رفیعزاده نوشته بود من فقط بازنویسی کردم. «ردکارپت» را که اصلا نمیشد کس دیگری بنویسد، چون توی شرایط جشنواره بودیم و شبانه مینوشتیم و شکل عجیب و غریبی داشت. طرح دراکولا را هم از قدیم داشتم و نوشتم. بعد تهیهکننده گفت خودت باید بازی کنی.
واقعا اگر اصرار تهیهکننده نبود بازی نمیکردید؟
ممکن بود بازی نکنم.
یعنی موقع نگارش فیلمنامه نقش را براساس خودتان ننوشتید؟
موقع نوشتن واقعا فکر میکردم که کس دیگری بازی میکند اما خب خودم بازی کردم.
یعنی اصرار آقای سرتیپی باعث شد؟
اصرار که نه. یک پیشنهاد بودو نهایتا خودم هم تصمیمم گرفتم بازی کنم.
بعد که قرار شد خودتان بازی کنید نقش را براساس ویژگیهایی که دارید تغییر دادید؟
این برای همه کارها اتفاق میافتد، چه متن را کس دیگری نوشته باشد، چه خودم بنویسم، در زمان کار معمولا تمرین میکنیم و توی این تمرینها بعضی اتفاق خوب یا بد میافتد. بدها را حذف میکنیم و سعی میکنیم خوبها بماند. معمولا در هر کاری درخواست میکنم که قبل از گرفتن پلان اگر میشود تمرین داشته باشیم.
یکی از مسائلی که درباره شما مطرح میشود این است که همه نقش را به شکل و قالب خودتان در میآورید. یعنی یک جوری دیالوگها را میگویید که دیگر میشود.
بخش اعظمی از این ماجرا غریزی است اما خط مطمئنا تفکر هم در آن دخیل است. اما مثلا درباره دیالوگ گفتن، گاهی فیلمنامه را که به دستم میسپردند، میبینم اگر جای یک کلمه ربط را عوض کند، همه چیز درست میشود ولی به هر حال فکر میخواهد و حتی نمیشود خیلی واضح توضیح داد.
هیچ وقت شده با خودتان بگویید من رضا عطاران هستم و کارگردان نمیتواند به من بگوید چه کاری را انجام بدهم و چه کاری را انجام ندهم؟
نه اتفاقا توی بازیگری هر وقت با این شیوه جلو بروی نابود میشوی. خودم هم دیدهام که هر وقت از این غرور کاذب کوتاه آمدهام و حرف گوش دادهام به نتیجه بسیار خوبی رسیدهام.
یعنی اگر کاری خوشایندتان نباشد برای آن وارد چالش هم نمیشوید؟
خیلی وقتها پیش آمده چنین حسی داشتهام؛ مثلا در فیلم «دهلیز» موقع ضبط، یک جاهایی فکر میکردم اشتباه است اما با این حال سعی کردم کاریر ا بکنم که از من میخواهند. وقتی هم نتیجهاش را دیدم، متوجه شدم درست بوده.
در دهلیز یک نقش جدی و کاملا احساسی بازی کردید و یک جوراهایی توانستید قالب همیشگی رضا عطاران را بشکنید. آن فیلم اثر خودش را گذشت و با تعریف و تمجید زیادی روبهرو شد. چه دلیلی باعث شد بعد از آن دوباره تصمیم بگیرید چنین کاری را تکرار کنید و مثلا در فیلمی مثل «آبنبات چوبی» که اثر خوبی نیست، بازی کنید؟
این حس تنوعطلبی همیشه است و هر جا حس کنم بد نیست که بازی کنم، همکاری میکنم.
موقع پذیرش یک نقش به چه چیزی فکر میکنید؟ صرفا فیلمنامه برایتان مهم است یا آدمهایی که پیشنهاد میدهند؟
یکی از بخشهای مهم فیلمنامه است البته باید بگویم یکی از مسائلی که هم به آبنبات چوبی و م به دراکولا ضربه زد این بود که فیلمبرداری آبنبات چوبی با پیش تولید دراکولا همزمان شده بود و تداخل کارها با هم نتیجه خوبی نداشت.
بحث دهلیز پیش آمد و ماجرای اعدام و این جور حرفها انگار کلا از مریضی و مرگ میترسید...
قبلا این جوری بودم دوستانم که مریض میشدند نمیرفتم بیمارستان، چون هر وقت میرفتم و در فضای بیمارستان قرار میگرفتم، حالم بد میشد مثلا آن موقعها یک سرطانی میدیدم از حال میىفتم و بهم آب قند میدادند. فکر این که این آدم ممکن است چند روز دیگر پیش ما نباشد برایم وحشتناک بود اما از وقتی به خاطر پدر مجبور شدم بروم مشهد و شبها در بیمارستان کنار او بمانم وضعیت تغییر کرد چون در آیسییو بستری بود و آنجا هم آدم در مواجهه مستقیم با مرگ قرار میگیرد. در همان همدتی که آنجا بودم، چند مورد فوت پیش آمد خودم هم باورم نمیشد، کارهایی انجام دادم که فکرش را هم نمیکردم. مثلا یک بار وقتی داشتند به یک بیمار در حال مرگ تنفس مصنوعی میدادند رفتم گفتم بگذارید من هم این کار را انجام دهم شاید انرژی من باعث شود که برگردد.
عجیب است کسی که در سریال «بزنگاه» با مرگ شوخی میکند حالا به جایی رسیده که در بیمارستان برای زنده بودن یک بیمار در حال مرگ وارد عمل میشود و به او انرژی میدهد؟
هر دوی اینها یک معنی دارد و آن مبارزه و استفاده از انرژی برای زندگی کردن است.
درباره رضا عطاران میگویند در کار بسیار خوشقول است و خیلی کم غر میزند حتی همین امروز هم درست راس ساعت سه که قرار داشتیم این جا بودید و توانستیم کاملا این مساله خوش قول بودن را حس کنیم.
همه این تعریفهای مثبتی که از من میشنوید در نتیجه علاقه من به کار است. چون کار را دوست دارم بنابراین این خوش قولها هستم و اگر ساعت چهار صبح هم از من بخواهند میروم سر کارع البته برای – سر وقت رسیدن به این جا اصلا چنین دلیلی نداشتم (میخندد) گاهی هم یک بدجنسیهای هم میکنم و مثلا دیر میروم.
رضا عطاران سه فیلم در سینما ساخت اما هنوز هم سریالهایش در ذهن مخاطبان ماندگارتر و موفقتر به حساب میآید. از او میپرسیم که کلا خودش را در تلویزیون موفقتر میدانید یا سینما؟
خودم از کارهای تلویزیونی بیشتر راضی هستم.
خب وقتی خودتان راضیترید و مردم هم طنز شما را در تلویزیون بیشتر دوست دارند چرا دیگر برنمیگردید؟ لج هنری کردید و تغییر مسیر دادید؟
یک بخش را قبول دارم که لج هنری است، جمله خوبی هم گفتید (میخندد) مثلا بعد از سریال بزنگاه شاید چنین شرایطی بهوجود آمد اما یک بخشی هم برمیگردد به این که گفتم مغزم دیگر نمیکشد و فقط کارهای کوتاه را میتوانم انجام دهم. در سینما کل یک فیلم 90 دقیقه است و تایم فیلمبرداری هم نهایتا دو ماه، در سریال اما باید زمان زیادی صرف کرد همانطور که خودتان هم گفتید مثل «کوچه اقاقیا» یک جایی ممکن است خسته شود و حالم خراب میشود.
وحید سعیدی/ مرجان فاطمی با همراهی مهران باقی و امین محمدی