گفتگو با اسطوره بازیگری پس از بازنشستگی / آلن دلون: به لطف زیباییام صاحب همه چیز شدم
آلن دلون در مورد همکاریاش با کارگردانهای بزرگ میگوید: همچون نوازندهای بودم که به رهبر ارکستر نیاز داشت.
ایران آرت: آلن دلون نوامبر امسال ۸۴ ساله میشود. ستارۀ فرانسوی بزرگی که بخش پررنگی از خاطرات سینمایی عشاق سینما را شکل داده و نیازی به تعریف و تمجید ندارد. دلون چندی پیش علنا اعلام بازنشستگی کرد و گفت پایان دورۀ فعالیت حرفهایاش در سینما فرارسیده است. به گزارش دنیای تصویرآنلاین، متنی که در ادامه میخوانید، بخشی از گفتوگوی جذاب رسانۀ فرانسوی «پاری مچ» با این ستارۀ دوستداشتنیست. او در این گفتوگو دربارۀ زیبایی، سرنوشت، مادرش، زنان، پول، هنر، چگونگی ورود به سینما، فیلمسازانی که با آنها همکاری کرده، بازیگر محبوباش و … میگوید.
همه آلن دلون را میشناسند یا حداقل تصور میکنند که میشناسند. اما آیا تصویر شما با خودِ واقعیِ شما ارتباط دارد؟
بله کاملا. تصویر من همان چیزیست که هستم و همیشه به آن چیزی که هستم، وفادار بوده است. من هرگز سعی نکردم تصویرم را تغییر دهم یا تبدیل به چیز دیگری شوم. من با خودم هماهنگام و همیشه خودم هستم. هیچوقت نقش شخصیت دیگری را بازی نکردهام و همیشه همان آدم بودهام. به هیچ وجه تظاهر نمیکنم و همیشه آن چیزی را میگویم که باید بگویم حتی اگر مورد پسند مردم قرار نگیرد. هرگز تصور نمیکردم که چنین سرنوشتی داشته باشم و بخواهم در آینده چنین آدمی شوم. من از جنگ برگشته بودم و سینما به واسطۀ زنان به سراغم آمد.
آیا فکر میکنید به زیباییای که در طول زندگی مشخصۀ شما بوده، مدیون هستید؟ چه زمانی متوجه شدید که از این قدرت برخوردارید؟
زیبایی همراهِ همیشگی من بوده است. هم زنان دربارۀ زیباییام به من میگفتند و هم مردان. وقتی به من پیشنهاد کار در سینما شد، پرسیدم: «چرا من؟» و در پاسخ، از زیبایی همیشگیام به من گفتند. وقتی کوچک بودم، مردم در خیابان مادرم را متوقف میکردند برای اینکه بهش بگویند: «پسربچهتان چه زیباست!» اما مادرم نمیتوانست تحمل کند که مردم نوازشام کنند. بنابراین وقتی مرا برای گردش به پارکِ Sceaux میبرد، این یادداشت کوچک را روی کالسکۀ تاشوی من میچسباند: «نگاهم کنید، اما نوازش نه!»
سپس رفتار دختران جوانی را دیدم که دور و برم میپلکیدند. اما اگر متوجه شده بودم که زیبایی قدرتی در حد و اندازۀ اسلحه دارد، زندگیام را با قصابی شروع نمیکردم. وقتی از ارتش برگشتم، چندین زن جوان کار میکردند و خرجام را میدادند. دیوانهام بودند چون به نظرشان زیبا و خوشتیپ میآمدم. درواقع آنها بودند که شانس حضور و فعالیت در سینما را برایم فراهم آوردند. اگر بازیگر نمیشدم، مطمئنا امروز مرده بودم.
آیا سینما از زندگی انتقام میگیرد؟
نه، سینما سرنوشت من بود. باید کماکان از مادرم تشکر کنم. چون به لطفِ زیباییام بود که صاحب همهچیز شدم. پس میگویم: «ممنون مادرم». من تصویر مادرم هستم. او فوقالعاده بود و حداقل به همین خاطر مدیون او هستم.
اولین زنی که مهمترین نقش را در زندگی شما بازی کرد که بود؟
اولین زنی که وارد زندگی من شد، بریژیت اوبر بود. او همچنین اولین کسی بود که میخواست متقاعدم کند وارد سینما شوم. همۀ کسانی که مثل او بودند، قصد داشتند با پارویشان مرا به هر سمت و سویی بکشانند. بریژیت به من میگفت: «مهمترین چیز این است که خودت باشی. نقش بازی نکن. طوری حرف بزن که همیشه حرف میزنی و طوری حرکت کن که همیشه حرکت میکنی.» در واقع من هرگز بازی نکردم، بلکه زندگی کردم و بلافاصله متوجه شدم که عاشق این حرفه شدهام. پس از آن، اِودیگ فولییر بود که مرا زیر بال و پر خود گرفت و کار حرفهای من پس از آن بود که روی غلتک افتاد.
در سینما پدرِ جایگزین نداشتید؟ به عنوان مثال رنه کلمان؟
شاید تا حدودی. اما کلمان بیشتر برای من یک استادِ تمام و کمال بود. او همه چیز را به من آموخت و همه چیز را مدیون او هستم. یک پیوند خانوادگی میان ما وجود داشت و تا پایان، تا لحظۀ مرگاش که در سال ۱۹۹۶ اتفاق افتاد، به هم نزدیک ماندیم. با وجود ارتباط نزدیک و صمیمانهمان همیشه او را میدیدم. همانطور که گابن، ملویل و همۀ آن غولهای سینما را که برایشان بیشترین احترام را قائل بودم، میدیدم. آنها استادانی تمامعیار بودند.
در کدام دوران از زندگیتان خوشحالتر بودید؟
قطعا بین ۲۰ و ۲۸ سالگی. بدون بر جای ماندن هیچ صدمه و آسیبی از جنگ برگشته بودم و این بیشتر به یک اتفاق معجزهآسا شباهت داشت. ارتش شخصیت من را برای همیشه شکل داد. همان وقت بود که آموختم نظم و انضباط را دوست بدارم و به اساتید احترام بگذارم و همان وقت بود که زنان و سینما مرا در آغوش گرفتند. این مربوط به دورۀ فیلم «زیر آفتاب سوزان» (۱۹۶۰) میشود؛ یعنی انفجارِ حرفهایِ من، دیدارم با رنه کلمان و رومی (اشنایدر) و اولین داستان عاشقانۀ بزرگ زندگی من. این دوره در حافظه و خونام حک شده و این همان چیزیست که مرا تبدیل به کسی کرد که اکنون هستم. خوشحال و خوشبخت بودم و این نقطۀ آغاز موفقیتهای من بود.
آیا ترس و وحشت داشتید از اینکه این موفقیت روزی پایان یابد؟
نه، من هرگز با این اضطراب زندگی نکردهام. هیچوقت رؤیای این حرفه را نمیدیدم و بازیگری خودش به سراغ من آمد. پس اگر موفقیتام پایان مییافت، مشکل من نبود. من برای آلن دلون بودن ساخته نشده بودم. باید از مدتها پیش میمردم. این همان چیزیست که آن را سرنوشت مینامند. چیزی به نام شانس اصلا وجود ندارد و نام واقعیاش سرنوشت است.
بازی در فیلمی از لوکینو ویسکونتی هم جزئی از سرنوشتتان بود؟
برخلاف آنچه که همه تصور میکنند، ویسکونتی پس از رنه کلمان به سراغم آمد. اتفاقات زندگی زنجیروار به هم متصلاند. او پس از آنکه «زیر آفتاب سوزان» را دید، من را برای بازی در «روکو و برادراناش» (۱۹۶۰) برگزید. با وکیلام تماس گرفت و همدیگر را ملاقات کردیم. همه چیز به سادگی انجام گرفت و اتفاقاتی پی در پی رخ داد. بعدها هم از کسی چیزی نخواستم و دنبال کسی راه نیفتادم.
با این حال شما با بزرگترین کارگردانها همکاری کردهاید. بیشتر دوست داشتید در آثار چه فیلمسازی بازی کنید؟
شاید در فیلمی از لوک بسون. اما او فکر میکند که من غیر قابل کنترل هستم. در حالی که هیچوقت در کارگردانیِ فیلمی دخالت نکردم. وقتی برای ویسکونتی، کلمان یا ملویل بازی میکردم، بهشان میگفتم: «هدایتم کنید و بهم بگویید چه میخواهید. من در اختیار شما هستم.» من همچون نوازندهای بودم که به رهبر ارکستر نیاز داشت. بازی کردن برای این فیلمسازان شگفتانگیز بود.
وقتی جوان بودید، دورههای ناامنی را تجربه کردید و پس از آن بود که پول از راه رسید. ارتباطتان با پول چطور بود؟
من عاشق هنر شدم و پول به من اجازۀ خرید آثار هنری را داد. ابتدا تصاویری را در لندن خریداری کردم. شیفتۀ نقاشیهای قرن نوزدهم و شانزدهم و هفدهم میلادی بودم. اما چندان هم تنها نبودم و چندین نفر بودیم که روی آثار هنری سرمایهگذاری میکردیم. سپس تابلوهایی از مکتب فوویسم و آثار دولاکروا و ژریکو و کورو را خریدم و بعد در مدرسۀ هنرمندان پاریس سرمایهگذاری کردم. پس از آن مجذوب برنزهای بوگاتی شدم و کمک کردم تا این هنرمند شناخته شود. زیباترین کلکسیون بوگاتی در دنیا از آنِ من بود و بخشی از آن را مدتی پیش فروختم. اما این عشق به هنر همیشه در وجودم هست و آثار زیادی برایم باقی مانده است. یک گالری زیرزمینی در «دوشی» دارم، اغلب به آنجا میروم، به آثار نگاه میکنم و به آرامش میرسم. از تماشایشان سیر و خسته نمیشوم. پول این فرصت را برایم فراهم آورد و معتقدم که به عنوان یک خریدار و کلکسیونرِ بزرگِ آثارِ هنری، شهرتی دوباره به دست آوردهام.
امروز چه کسی را به عنوان یک بازیگر بزرگ قبول دارید؟
بین جوانها یک هنرپیشۀ واقعی هست که خیلی دوستش دارم و آن ونسان کسل است. حتی اگر به چشم پسر ژان پییر کسل هم به او نگاه کنیم بازیگر خوبیست. اما پدرش در ژانر دیگری بازی میکرد و دیوانۀ فرد آستر و کمدیموزیکالها بود. مسیر بازیگری ونسان را خیلی دقیق دنبال نکردم، اما به نظرم خیلی خوب از عهدۀ کارش برمیآید.