بیک ایمانوردی را من به سینما معرفی کردم / رضا عطاران یک نابغه است / خاطرات اصغر سمسارزاده از سینما و تئاتر قبل و بعد از انقلاب
اصغر سمسارزاده میگوید ستارههای سینمای پیش از انقلاب پس از مهاجرت ناکام شدند و حتی پولی که داشتند را هم از دست دادند.
ایران آرت: اصغر سمسارزاده از بازیگران قدیمی تئاتر، سینما و تلویزیون ایران است که فعالیتهای هنری خود با گروه تئاتر اسکار آغاز کرد و چند سال بعد بهطور حرفهای در تئاتر فردوسی مشغول بازیگری شد. این بازیگر قدیمی و نام آشنا در فاصله سالهای 1348 تا 1356 بیش از 20 فیلم بازی کرد. سمسارزاده پس از انقلاب در ایران ماند و حدود یک دهه ممنوعالفعالیت بود که از اواخر دهه 60 دوباره به دنیای بازیگری بازگشت. سمسارزاده در سالهای اخیر بیشتر در تئاتر آزاد فعالیت دارد اما فعالیتهایی هم در حوزه سینما و تلویزیون داشته که از جمله آنها میتوان به فیلمهای "گشت ارشاد" و "خوابم میاد" و سریال "چهارچرخ" اشاره کرد.
سمسارزاده که در گفتوگویی تازه با سمیرا افتخاری به مرور خاطرات دوران فعالیتش در سینما و تئاتر پیش از انقلاب، بازگشت دوبارهاش به حرفه بازیگری در سالهای پس از انقلاب، فعالیتش در رادیو و حضورش در تئاتر آزاد پرداخته است که صحبتهایش را در ادامه میتوانید بخوانید.
** من سال 1337 وارد حرفه بازیگری شدم. کارم را با گروه تئاتر اسکار شروع کردم و هنوز هم تئاتر را با هیچی عوض نمیکنم. رضا بیک ایمانوردی، یدالله و ولیالله شیراندامی، سیروس ابراهیمزاده و عبدالله بوتیمار کسانی بودند که از گروه تئاتر اسکار به یک جایی رسیدند.
** در نمایش "آرش کمانگیر" به کارگردانی عباس جوانمرد نقش موبد موبدان را بازی میکردم و خود آقای جوانمرد و آقایان عزتالله انتظامی، علی نصیریان، حسین کسبیان، اسماعیل داورفر و منوچهر فرید دیگر بازیگران نمایش بودند. آن نمایش در تالار هنر اجرا شد. آن موقع هنوز تالار رودکی درست نشده بود.
** رضا بیک ایمانوردی در فروشگاه سفارت آمریکا کار میکرد. یک شغل دیگر هم داشت که راننده دوم سفیر بود. آقای قاسمی میخواست یک نمایشی به نام "شخص سوم" اجرا کند که برای یکی از نقشها به دنبال یک آدم آلمانی بود. ما گفتیم یک رفیق در سفارت داریم که به درد این نقش میخورد. من بیک ایمانوردی را از باشگاه تاج میشناختم. کشتیکجکار بود و اصلاً به همین خاطر با او رفیق شدم. خودم ورزشکار نبودم ولی به ورزشکاران خیلی احترام میگذاشتم.
** ما بیک ایمانوردی را پیش آقای قاسمی بردیم و ایشان تا بیک را دید، گفت خود خودش است. چقدر هم نقشش را قشنگ بازی کرد. کاش آن موقع میشد یک فیلمی از بازی این آدم گرفت.
** در یکی از نمایشهای پرویز بهرام با نام "نگاهی از پل"بازی کردم. آقای ناصر ممدوح و آقای محمود دولتآبادی هم در آن نمایش بازی میکردند. محمود دولتآبادی هنوز نویسنده نبود. یکی از افتخارهای من کار کردن با محمود دولتآبادی است. این از خوششانسی من بوده که با طیفهای مختلفی از هنرمندان کار کردهام. با مجید محسنی، علی تابش و بهرام سارنگ هم کار کردهام.
** بعد از این قضایا شدم جوان اول تئاتر. آن زمان مو داشتم و خوشگل بودم. ابروهای پرپشتی داشتم. ابروهای من در اثر پاک کردن گریمهای متعدد در تئاتر کمپشت شد. آن موقع لوازم پاک کردن گریم وجود نداشت و ما گریم را با نفت پاک میکردیم!
** یک زمانی عضو اداره تئاتر بودم منتها من یک ذره بلندپرواز بودم و بیرون آمدم. دیدم با 700 تومان حقوق نمیشود کاری کرد. من با داوود رشیدی کار میکردم. گفت تو اصلاً فقط به درد مطربی میخوری. گفت افکارت مطرب است! گفتم من مطرب نیستم ولی نمیخواهم استخدام اداره تئاتر شوم. استخدام هم نشدم. اگر استخدام میشدم، نمیتوانستم بیرون کار کنم. آقای جوانمرد قانون گذاشته بود که اعضای اداره تئاتر نباید فیلم بازی کنند. حتی آقای جوانمرد یکبار به من پیغام داد که پدرت را در میآورم که رفتهای فیلم بازی کردهای! یک مدت با من قهر بودند که بعد خودشان هم وارد سینما شدند.
**یکی از متنهای آقای رادی با نام "هاملت با سالاد فصل" را با آقای هادی مرزبان کار کردیم که به خاطر من و خانم دیانا آمدند ما را بزنند. آن موقع آقای مجید جعفری مدیر تئاتر شهر بود که آمد ما را فراری داد. ما از در سالن دکور خارج شدیم که الان آنجا تبدیل به سالن سایه شده است.
** "خانه به دوش" (مراد برقی) سریال خیلی موفقی از آب در آمد. مردم هنوز دیالوگهای آن سریال را حفظ هستند. یادم است که از اداره راهنمایی و رانندگی برای ما تقدیرنامه فرستادند و گفتند ما از شما تشکر میکنیم چون موقع پخش این سریال خیابانهای تهران خلوت میشود. خیابانها طوری خلوت میشد که دوشنبهها به افسرها مرخصی میدادند.
** چند شب پیش یکی از فیلمهای قدیمی خودم به نام "هفت دلاور" را میدیدم که در آن فیلم نقش خسروخان قشقایی را بازی میکنم. هنوز هم نمیدانم که چرا آن نقش را به یک جوانی مثل من دادند. نقش من طوری بود که باید تریاک میکشیدم. من تریاکی نبودم ولی میگفتند باید بکشی. کارگردان آن فیلم آقای رضا انجمدوست بود. من سر فیلمبرداری مسموم شدم و حتی کارم به بیمارستان کشیده شد.
** خیلی دوست داشتم با سهراب شهیدثالث کار کنم. پیش از انقلاب و زمانی که من عضو اداره تئاتر بودم، وزارت فرهنگ و هنر از ما دعوت کرد به لب مرز برویم و برای سربازها برنامه اجرا کنیم. من با خانم مهستی و خانم هایده و یکبار هم با خانم گوگوش رفتم و برنامه اجرا کردم. ما به شهرستانهایی مثل سرپل ذهاب میرفتیم و برنامه اجرا میکردیم و سهراب شهیدثالث هم مأمور شده بود از اجراهای ما یک فیلم مستند تهیه کند. به تمام نقاط مرزی ایران سر میزدیم. حتی یک دوره با خاطره پروانه، خانم افخم، عماد رام و نادر گلچین هم بودم. ما نمایش اجرا میکردیم و آنها میخواندند. دستمزد خیلی خوبی هم میگرفتیم. من با پول آن برنامهها توانستم یک ماشین ژیان بخرم. سهراب شهیدثالث از زندگی ما فیلم گرفت ولی آخر نفهمیدیم تکلیف آن فیلم چه شد.
** پس از انقلاب در ایران ماندم ولی واقعاً به من کم لطفی شد. بعد از انقلاب حدود ده سال ممنوعالفعالیت بودم و نمیگذاشتند هیچ فعالیتی انجام بدهم. مسبب بازگشت من به رادیو و تئاتر آقای ایرج قادری بود.
** من در رادیو بیشتر در برنامه " صبح جمعه با شما" فعالیت داشتم. الآن سانسور پدر این برنامه را در آورده است. سانسور عجیب و غریبی برای ما لحاظ میکنند. مثلاً ما یک برنامه دو ساعته را برای پخش میفرستیم ولی میبینیم نیم ساعت آن را در آوردهاند. به تازگی با رادیو صحبت کردهایم و قرار است سانسور را کمتر کنند.
** محبوبیت برایم از مشهور بودن مهمتر است. من محبوبیت خودم را با لطف خداوند به دست آوردم. در حال حاضر هر شب تئاتر اجرا میکنم و تنها هنرمندی هستم که اگر مخاطبان بخواهند عکس بگیرند، امکان ندارد درخواستشان را رد کنم.
** آدم وقتی میلیونها نفر از مردم را کنار خودش داشته باشد نامردی است اگر بگوید چرا به سمت این حرفه آمدم. در تمام این سالها خیلی اذیت شدم اما هیچوقت پیشمان نشدم. من متولد 19 خرداد سال 1319 هستم و الآن حدود 78 سالم است منتها هر وقت روی صحنه میروم فکر میکنم 30 ساله هستم. یعنی همان نیرو و انرژی سی سالگیام را دارم.
** مهاجرت نکردم چون فکر میکردم چرا باید بروم؟ دلیلی برای رفتنم وجود نداشت. البته در آن دوران خیلی صدمه دیدم ولی حالا خوشحالم که ماندم. مدتی بیکار بودم و در همان مدت هر چقدر که داشتم را هزینه کردم. از طرفی میدیدم که اکثر دوستانم در آمریکا ناکام شدند. یعنی پولی که داشتند را هم از دست دادند. فقط بهروز وثوقی موفق بود. بهروز پیش از انقلاب سینما فرهنگ را به قیمت 6 میلیون تومان از وزرات فرهنگ و هنر خریده بود و پس از انقلاب مجبور شد آنجا را دوباره به همان مبلغ به به وزارت فرهنگ بفروشد. فکر میکنم در حال حاضر فقط 900-800 میلیون تومان پول زمین آن سینما است. من با وجود اینکه همه خانوادهام در آمریکا بودند ولی هیچوقت تصمیم به رفتن نگرفتم.
** پس از انقلاب آقای منتظری گفت یک نمایش به دلخواه خودت انتخاب کن که بازیگر خانم نداشته باشد و بعد در هر سالنی که خواستی اجرا کنی، به من بگو تا مجوزش را صادر کنم. گفتم چرا نباید بازیگر خانم داشته باشد؟ گفت شرایط الآن اینطوری است، شما اولین نمایشت را به این شکل کار کن و بعد هر کاری که دوست داری انجام بده. من پذیرفتم و با سالن بولینگ عبدو قرارداد بستم و نمایش "کیف گمشده" را اجرا کردم. چند بار هم لطف دوستان شامل حال من شد و آقای مسعود دهنمکی یک مقالهای در روزنامه یالثارات نوشتند و کار من را بیرون کشیدند. البته به کمک مدیر سالن گلریز توانستیم ادامه بدهیم.
** در حوزه تصویر خیلی به من نقش نمیدهند. من بعد از انقلاب فقط در نقشهای کوچک بازی کردم. دلیلش را هم نمیدانم. شاید هنوز با من مشکل دارند و میترسند از من استفاده کنند.
** آماری که از فروش فیلمها میدهند را اگر با سینمای پیش از انقلاب مقایسه کنیم میبینیم که فیلم "قیصر" با بلیتهای دو تومانی و هجده ریالی به اندازه فیلم "هزارپا" فروش داشته است. فیلم "هزارپا" در حال حاضر 36 میلیارد تومان فروش کرده که رقم خیلی بالایی است اما من فکر میکنم فروش این فیلم به خاطر حضور رضا عطاران است. رضا عطاران یک نابغه است.
** در حال حاضر شبها در سالن اریکه ایرانیان نمایش کمدی "روحش بالاس خودش کماس" را اجرا میکنم. واقعیت است که شهرت من همیشه در فروش تئاتر تأثیرگذار بوده و هنوز هم مؤثر است.
** سالن اریکه ایرانیان که ما در آن اجرا میکنیم 932 صندلی دارد که تعداد مخاطبان ما در روزهای جمعه حتی به هزار نفر هم میرسد. شما اگر تئاترهای ما را ببینید، متوجه خواهید شد که ما سطح کار خودمان را پایین نیاوردهایم. تئاتر ما بین تئاتر شهر و تئاتر آزاد گیر کرده است. اتفاقاً خوشحال هستیم که آن وسط گیر کردهایم. در واقع نه این طرفی هستیم و نه آن طرفی.
** بداههپرداز خوبی هستم منتها به شرط اینکه هرز نروم. واقعیت این است که بعضی وقتها روی صحنه کمی هرز میروم. بچههای ارشاد هم به همین خاطر است که با من مخالف هستند. البته در نمایش "خودش هواس روحش کماس" اینطوری نیست و من در این نمایش فیکس هستم چون نقشی که برایم نوشته شده را دوست دارم.
** من کوچک مردم هستم. واقعاً عاشق مردم هستم و از حضورشان انرژی میگیرم. مردم باطری بدن من هستند و اگر روزی از من حمایت نکنند کارم تمام است. ما واقعاً مردم عجیب و غریبی داریم. قربان همهشان بروم.