ناگفتههای زندگی ردگریو در 81 سالگی/ عشق مادرم همیشگی بود
بازیگر 81 ساله برنده اسکار از تجربه از دست دادن فرزند، عشق خود به تنیس و معذرتی میگوید که به مادرش بدهکار است.
ایرانآرت: مهدی فروتن: رنسا ردگریو در لندن به دنیا آمد، در 1984 برای بازی در «نوشتههای اسپرن» برنده جایزه اولیویه شد و در 2003 برای نقشآفرینی در «سفر دراز روز در شب» جایزه تونی برد. این در حالی است که مهمترین جایزه کارنامه بلندبالای بازیگر تحسینشده پیش از همه اینها به دست آمده بود؛ اسکار نقش مکمل زن برای بازی در «جولیا» به کارگردانی فرد زینهمان در 1978.
بازی در «تاوان» 2007 و روایتگری سریال «قابله را خبر کن» از 2012 از دیگر فعالیتهای ردگریو کهنهکار در سالهای اخیر بوده که از چند روز دیگر نقش خود را در نمایش «ارثیه» در سالن نوئل کوارد لندن تکرار میکند. او در گفتگو با روزانا گریناسترین، خبرنگار گاردین از تجربههای یک عمر حضور در سینما، تلویزیون و تئاتر میگوید.
شادترین لحظههای زندگی؟
یعنی همه شادیها در گذشته بوده است؟ اگر اینطور باشد، به دنیا آمدن سه فرزندم. بازی کردن با بچهها و نوهها.
بزرگترین ترس زندگی؟
ارتفاع بیش از 1500 متر.
نخستین خاطرههای زندگی؟
دراز کشیدن به پشت در کالسکه و نگاه کردن به شاخههای درختان و آسمان.
بزرگترین ویژگی خودتان که دلتان را میسوزاند؟
نسبت به بیفکرهای احمقانه خیلی زود بیتاب میشوم که خب آن هم احمقانه است.
دلتان برای کدام اخلاق دیگران میسوزد؟
ور ور کردنهای بیفکر.
شرمآورترین لحظه زندگی؟
یادم نمیآید از چیزی شرمنده شده باشم.
ارزشمندترین دارایی زندگی؟
همه داراییهای ارزشمندم را از دست دادهام. امروز شاید کریسمس باشد یا تولد بچه یا...
چه چیزی ناراحتتان میکند؟
خشونت و نادانی بسیاری از سیاستمداران به ویژه نسبت به تندرستی کودکان.
اگر بتوانید چیزی منقرضشده را به زندگی بازگردانید، انتخابتان چیست؟
اقیانوسهای دستنخورده پیشین و ساکنان آنها.
از کدام بخش چهرهتان متنفرید؟
این یک راز است.
دوست دارید چه کسی نقش شما را در فیلم زندگیتان بازی کند؟
ترجیح میدهم من انتخاب نکنم. زندگی من به درد ساختن فیلم داستانی نمیخورد.
به پدر و مادرتان چه چیزی بدهکارید؟
خیلی چیزها. آنها هزینه کلاسهای آموزشی من را دادند و برایم مربی آواز گرفتند. پشتیبانی و عشق مادرم نسبت به من همیشگی بود.
دوست دارید بیش از همه از چه کسی عذرخواهی کنید و چرا؟
خیلی خیلی دوست دارم به مادرم بگویم ببخشید برای تمام آن روزهایی که به او گفتم وقت حرف زدن ندارم.
بزرگترین نومیدی زندگی؟
از دست دادن چهارمین فرزند.
چگونه به آرامش میرسید؟
با تنیس بازی کردن یا دیدن تنیس زنده و پخش تلویزیونی.
نزدیکترین لحظه زندگی به مرگ؟
سال 2015 تقریبا مرده بودم. قلبم دیگر نمیتوانست راهی برای کار کردن ریههای نابودشده با سیگار پیدا کند.
یک چیز که بتواند کیفیت زندگی شما را بالا ببرد؟
هوای پاک.
چه چیزی شبها بیدارتان نگه میدارد؟
کاش میدانستم.
دوست دارید چگونه به یاد آورده شوید؟
شاید با یک مجسمه برنزی که ماهرانه از چهرهام ساخته شده باشد. یا با یک بورس کوچک اما مفید برای یک دانشجوی نمایش یا خوانندهای که بخواهد درس آواز بخواند.