در کتاب "گفت و گو با عباس کیارستمی"، لایههای پنهانی از زندگی این هنرمند نمایان شده است.
ایران آرت: مطلبی در ماهنامه اندیشه پویا به چاپ رسیده که مربوط به گفت و گوی چند سال قبل عباس کیارستمی با مهدی مظفری ساوجی است و لایه های جدیدی از زندگی شخصی و هنری کیارستمی را نمایان می کند.
ماهنامه اندیشه پویا - امید ایران مهر: کتاب «گفت و گو با عباس کیارستمی» ما را با تصویری صریح و بدون روتوش از آقای کارگردان مواجه می کند. عباس کیارستمی اگرچه حافظه غریبی داشت اما هرگز حاضر نشده بود در گفت و گویی با موضوع زندگی اش حاضر شود. این طلسم فقط یک بار در آستانه بهار 1393 شکست که او به درخواست یک روزنامه نگار به دیدار آیدین آغداشلو، هم مدرسه ای دوران کودکی اش، رفت تا در گپ و گفتی دونفره بخشی از ناگفته های شان را درباره خانواده و دوران کودکی مشترک شان بیان کنند.
بخشی از این گفت و گو در سالنامه روزنامه اعتماد چاپ شد و متن کامل آن در کتابی با عنوان «خانه ای با شیروانی قرمز» به بازاب نشر آمد. اما کیارستمی در همان گفت و گو به مصاحبه ای دیگر اشاره کرده و گفته بود: «آقای ساوجی برای ثبت خاطرات من به دفترم آمده بود. چیزهایی گفتم که در جلسه دوم هر کاری کرد گفت و گو را ادامه ندادم. حافظه وحشتناکی داشتم و دیدم چه قصه های عجیبی از چهار- پنج سالگی یادم مانده.» کتاب گفت و گوی مهدی مظفری ساوجی با کیارستمی حالا و در آستانه نخستین سالروز فقدان او به کتاب فروشی ها آمده است. اما برخلاف عنوان کتاب، «گفت و گو با عباس کیارستمی»، بیست صفحه اول کتاب به هفده شعر کوتاه از سروده های مولف اختصاص دارد که پانزده تای آن ها زیر عنوان «اگر این پنجره نبود» به کیارستمی تقدیم شده است.
گفت و گو با عباس کیارستمی؛ مهدی مظفری ساوجی؛ انتشارات کتاب آبان؛ چاپ اول؛ 1396؛ 348 صفحه؛ 35000 تومان
با گذر از این دفترچه شعر، بیش از 140 صفحه یادداشت های شخصی نویسنده را می خوانیم که به روایت او از دیدارهایش با کیارستمی در فاصله سال های 1384 تا 1391 اختصاص دارد، به انضمام گزارش نامه نگاری ها و دیدارهایش با سایر افراد نظیر مسعود کیمیایی، ایران درّودی، ایرج زبردست و... که ذکری هم از کیارستمی در آن نامه ها و دیدارها رفته است. این ها را اضافه کنید به حجم زیادی اخبار و گزارش های مربوط به دوران بیماری، درگذشت و یادداشت هایی که پس از درگذشت کیارستمی توسط هنرمندان دیگر نوشته شده و در این کتاب عینا از خبرگزاری ها یا روزنامه ها نقل شده است. در بخش سوم کتاب نیز هشت صفحه، متن دو یادداشت به قلم عباس کیارستمی که پیش تر در نشریات پوزوتیف و گاردین به چاپ رسیده، بازنشر شده است. تا این جای کار، 180 صفحه را ورق زده ایم از کتابی که سر جمع 359 صفحه است؛ تا به گفت و گو با کیارستمی برسیم.
1. نهیب پدر در دوران سیطره حزب توده
گفت و گو با عباس کیارستمی از روز تولدش یعنی اول تیرماه 1319 در خیابان مولوی تهران آغاز می شود. کیارستمی در این گفت و گو به نکات جالبی درباره ویژگی های متفاوت پدر و مادرش، نخستین تجربه های کتاب خوانی در میان خواهران و برادران، و عقاید مذهبی خانواده مادری اش اشاره می کند: «مادرم در یک خانواده خیلی مذهبی به دنیا آمده بود. پدربزرگم خیلی مذهبی بود، طوری که تمام دامادهایش را خودش انتخاب کرده بود. خانه خیلی بزرگی در مولوی داشت و همه باهم و به شکلی زیر سلطه مذهب زندگی می کردند، بعدها شنیدم پدر اولین کسی بود که خودش را از زیر سلطه پدربزرگم درآورد.» (ص 182) احمد، پدر عباس کیارستمی که می گوید به شدت دوستش داشته، وقتی او کودکی خردسال بود زمینی در اختیاریه تهران خرید و خانه ای ساخت تا از زیر سایه پدر همسرش بیرون بیاید و برای خودش زندگی کند.
نوجوانی عباس کیارستمی
این گونه بود که کودکی کیارستمی در اختیاریه گذشت و لاجرم، دوره دبستان را به مدرسه بهرام رفت؛ جایی که با تسلط حزب توده بر فضای سیاسی آن سال ها مواجه شد: «ما جریان های سیاسی، به خصوص جریان حزب توده را چون کم سن و سال بودیم درک نمی کردیم، ولی شاگردان دیگری که از لحاظ سنی بزگتر از ما بودند می شناختند. من بعدا به دبیرستان جم قلهک رفتم، اما هنوز زیر سیطره بچه های بزرگ تر مدرسه بهرام بودیم و بدون این که چیزی از سیاست بدانیم، با آن مرتبط شده بودیم. یادم هست پدرم به من می گفت: «تو می دانی داری چه کار می کنی؟ کجا می ری؟» بعدها فهمیدم تحلیل هایی که پدرم از اوضاع سیاسی روز داشت، چقدر درست تر و جلوتر از تحلیل های سیاست زاده و هیجانی ما بود که حرف ها و نقطه نظرهای سیاسی بچه های بزرگ تر مدرسه بهرام را دنبال می کردیم.» (ص 184)
2. افشاگری کیارستمی درباره احمد شاملو:
یکی از ویژگی های کتاب «گفت و گو با عباس کیارستمی» سوالات بی پاسخ این کتاب است. کیارستمی سخن گفتن درباره سینمای کیمیایی یا حتی نظر دادن درباره اختلاف نظری کوچک میان ابراهیم گلستان و هوشنگ کاووسی بر سر نقدی سینمایی را خارج از تخصص خود می داند، و به صراحت می گوید که «من عادت ندارم که همکارانم را قضاوت کنم.»
با این حال، او در جاهایی از گفت و گو به اظهارنظرهای غریب درباره برخی افراد دیگر می پردازد. یکی از این لحظات، جایی از گفت و گوست که او به حواشی ناگفته ای از سفر اعتراضی احمد شاملو به اروپا یک سال پیش از انقلاب اشاره می کند:
«سال 1356 شاملو لندن بود. هتلی برایش گرفته بودند. من هم لندن، خانه مرتضی کاخی بودم؛ یعنی مهمان او بودم. بعدها مرتضی کاخی برایم تعریف کرد که شاملو از هتل به او زنگ زده بود که مرتضی خسته شده ام. می خواهم چند روزی به خانه تو بیایم و بچه هایت را ببینم. به هر حال ظاهرا بعد از این که من رفتم، شاملو به خانه کاخی می رود و همان جا، دم در، بدون آن که توجهی به خانم و بچه های آقای کاخی بکند می گوید که یک فکس به دفتر علیاحضرت بفرست که پول هتل را به حساب تو واریز کنند، که تو به من بدهی... مرتضی به من گفت که شاملو در لندن با من بیرون می رفت و از طریق همین پول ها زیرپوش ابریشمی و لباس های فاخر می خرید و می پوشید. این شاعر مردمی ما بود؛ یعنی به قول شما و گفته خودش ایران را به نشانه اعتراض به سیاست های رژیم پهلوی ترک کرده بود و در همان حال از دربار پول می گرفت.» (ص 41- 42)
عباس کیارستمی در سال 1356
3. فرمول کیارستمی؛ تبدیل سوپراستار به نابازیگر:
کیارستمی در این گفت و گو از زاویه جدیدی به بازتعریف سینمای خودش می پردازد. سینمایی که ستاره را به یک نابازیگر تبدیل می کند. او می گوید: «به قول قدیمی ها گاهی در خانه ماندن بی بی از بی چادری هم هست. من این نوع سینما را فقط به این دلیل [که به آن اعتقاد دارم] انتخاب نکردم. فکر کردم این تنها امکانی است که من می توانم با آن فیلم بسازم الان نیز همین طور است. شاید این گفت و گو، مجال بدی نباشد که بگویم من الان، در هر کجای دنیا که بخواهم فیلم بسازم، فقط با یک عنوان کوچک و یک خلاصه داستان سه صفحه ای می توانم تهیه کننده پیدا کنم. چون فیلم های من بسیار بسیار به طور استثنایی ارزان تمام می شود و در واقع وقتی کسی هم مثل [ژولیت] بینوش می خواهد در فیلم من بازی کند و علاقه نشان می دهد، او در دو وجه تبدیل می شود به یک نابازیگر.
هم به ساعتش نگاه نمی کند، چون به او گفته بودم که تا دو ماه بعد از اتمام فیلم من تو نباید کار داشته باشی؛ یعنی داشتم شرایط را برایش سخت می کردم که ببینم واقعا چقدر به این کار میل دار... حتی اگر قرار است بازیگر مشهوری هم در فیلمم باشد باید وارد دنیای سینمای من شود. نه آن که من از یک ستاره استفاده می کنم. او می آید و در سینمای من تبدیل می شود به یک نابازیگر. بنابراین من با این فرمول است که الان می توانم ادامه بدهم و می توانم کار کنم.» (ص 282)
4. توهین های انوار را فراموش نمی کنم؛
کیارستمی خلاف تمامی سخنرانی ها و نوشته هایی که در سال های کارش درباره وضعیت سانسور و ممیزی در ایران شیوه ای محتاطانه را در پیش گرفته بود، در این گفت و گو به صراحت از شرایط سخت دوران کاری اش سخن گفته است. او از جمله در جایی از گفت و گو به درگیری هایش با معاونت سینمایی وزارت ارشاد در دوران مدیریت فخرالدین انوار اشاره کرده و می گوید: «زمان آقای انوار، به خاطر دو تا از فیلم های من، توهین آمیزترین رفتار به عنوان یک فیلمساز با من باشد. برای این که حتی تلفنی می گفتند که مثلا این جای فیلم را هم دربیاور. چون قرار بود به جشنواره برسد. فیلم هم متعلق به من نبود. متعلق به کانون بود؛ «زندگی و دیگر هیچ».
مرتب توصیه می کردند این را دربیاور، آن را دربیاور، این جا را دربیاور.. حتی در آخرین لحظاتی که می خواستند فیلم را به جشنواره برسانم آقای [جمال] امید به من زنگ می زدند که آقای انوار به من پیغام داده اند که فلان پلان را هم حذف کن. گفت که من عین پیغام ایشان را برای شما می خوانم. المامور معذور.» (ص 309) او همین جا از تبعیض میان فیمل سازان در آن سال ها هم گلایه می کند و می گوید: «یادم هست که همان دوره، برای گرفتن یک هلی کوپتر که بیاید بالای سر یکی از صحنه های من بچرخد (چون من داشتم بازسازی می کردم تعدادی زلزله زده را)، به هر دری که زدم، نتوانستم به هیچ قیمتی آن را بگیرم... می گفتند که هلی کوپتر ساعتی 250 هزار تومان می شود.
گفتم باشد... دوباره گفتند چون ما هلی کوپتر در تهران نداریم و باید از اصفهان بیاید سه ساعت به آن اضافه می شود. آن موقع سه تا 250 هزار تومان خیلی پول بود. دوباره گفتم باشد. چون واقعا باید فضاسازی می کردیم. گفته نه. باید به دلار بدهی؛ که اصلا نمی دانستم یعنی چه برای چه باید به دلار می دادم... وقتی از من می پرسید برای چه نمی توانید در ایران کار کنید، به همین دلایل بر می گردد... گاهی همین کم لطفی ها یا دم می آید. اهانت های آقای انوار یادم می آید و یادم می آید که من به هیچ قیمتی نتوانستم یک هلی کوپتر بگیرم. خوب این ها همه آرام آرام تاثیرشان را بر من گذاشته اند. این همه تناقض و این همه فرق گذاری و تقسیم آدم ها به خودی و غیرخودی. ما برای همیشه یک فیلم ساز غیرخودی برای مملکت ماندیم.» (ص 311)
«گفت و گو با کیارستمی» با وجود تمامی ایرادات شکلی ای که دارد، کتاب مهمی است چرا که ما را با وجهی نادیده از عباس کیارستمی آشنا می کند؛ چهره ای به مراتب صریح تر، خسته تر و تلخ تر از آن فیلم ساز، شاعر، عکاس و نقاشی که در تمام این سال ها شناخته ایم. این هم از معجزات مرگ است؛ شاید اگر هنوز در میان ما بود و مجبور بود در این آشفته بازار رفت و آمدی داشته باشد، این صراحت بی پرده اش همچنان نادیده می ماند.