زنانی با لباسهای رنگ رو رفته/ گفت و گو با برنده نخل طلا
ششمین ساخته سوفیا کوپولا، «فریبخورده» از رمانی با همین عنوان و بهنویسندگی تامسپی اقتباسی شده است.
ایران آرت: کولینان که پیش از این در سال 1971 در فیلمی به کارگردانی دان سیگل و با بازی کلینت ایستوود به تصویر کشیده شده است. کوپولا در این فیلم کانون اصلی داستان در دوران جنگ داخلی آمریکا را بر دختران و زنان در یک مدرسه شبانهروزی در ویرجینیا قرار داده است.با گروه بازیگرانی که ازجمله آنها نیکول کیدمن، کریستن دانست و ال فنینگ هستند و میهمانی ناخوانده، سربازی زخمی و گمشده (ایستوود در فیلم 1971، کالین فرل در فیلم 2017) متمرکز میکند. کوپولا را با کیفیت رویاگونه عناصر بصری فیلمهایش میشناسند؛ غوطهور در احساس و اتمسفر. کوپولا نمیتواند کارگردانی فیلمی را تصور کند که فیلمنامهاش را خودش ننوشته باشد و درباره آخرین ساختهاش میگوید:«میخواستم شورزندگی را چیزی انسانی نمایش دهم، نه چیزی عجیب و نامانوس.» این فیلمساز نخلطلا برده 46ساله در گفتوگو با فیلم کامنت از عناصر الهامبخش در ساخت «فریبخورده» و استفاده از موسیقی در فیلمهایش صحبت میکند.
کنجکاو هستم بدانم چه الهامات هنری باعث شد به این فیلم فکر کنید. میدانیم یکی از آن الهامها نگاهکردن به عکسهای ویلیام اگلستون بود، درست است؟
ما نقاط ارجاعدهنده زیادی داشتیم. من آنها را استخراج کردم و سپس با طراح تولید مشغول به کار شدیم. ما به نقاشیها و چیزهایی که به کار فیلیپ لو سور فیلمبردار ارجاع میدادند، نگاه کردیم و به اگلستون، برای حال و هوا و رنگآمیزی فیلم. فیلمهای دیگر را دیدیم، عکسها و نقاشیهای مربوط به جنگ داخلی، برخی از آنها از زنها و بچهها بودند. همیشه نقطه شروع برای چگونگی تعریف یک داستان از همین جاست.
شما چندین عکس را برای آغاز کارتان کنار هم گذاشتید؟
بله.اینبار یکتابلواعلانات از این عکسها ساختیم. اسمشان تخته حال و هواست. عکسهای ارجاعدهندهای که ایدههای مربوط به هر نما را ، یا فقط شکل کلی آن را در کنار نورپردازیاش، به ما یادآوری میکنند.
از لحاظ رنگآمیزی و نورپردازی به دنبال چه بودید؟
میخواستم در فیلمبرداری همهچیز طبیعی جلوه کند و دنیای لطیف و زنانه را با ورود بهزندگی این زنان و نقطهنظرشان نشان دهد. بنابراین تضادی واقعی با این مرد زمخت و سرباز جنگی وجود دارد. زمانی که داستان در یک پیچ میافتد، به نظرم این جهش غافلگیرکنندهتر است، چراکه در دنیایی بسیار لطیف و زنانه هستید. همچنین بسیار به ژانر گوتیکجنوبی [جنوب آمریکا]معیارهای آن و چگونگی پروراندن داستان در این قالب فکر میکردم.
زمانی که از ژانر گوتیکجنوبی صحبت میکنید، منظورتان چیست؟
چنین چیزی در فیلم «فریبخورده»با دروازه ورودی عمارت، سر نیزههای تیز و سرپیچ شمعدانیها و لباس شبهای دختران و زوایای دوربین بنا میشود که صرفا گونهای از اتمسفر است. در آخرین پرده فیلم، فیلمبرداری در شب بوده و با روشنایی شمعها فضا تاریکتر میشود. زوایای دوربین تندتر میشود و از این قبیل تغییرات.
چگونه به تصویر خود از منظره جغرافیایی جنوب در فیلم رسیدید؟ بهخصوص اینکه تماشاگران رابطه عمیقی از زمان فیلم «بر باد رفته» و فیلمهای دیگر با این منطقه دارند.
بخشی از درک من از جنوب نیز با فیلم «بر باد رفته» پیوند خوردهاست، بنابراین این فیلم را هم در ذهنم داشتم. زمانی که شروع به نوشتن یک فیلمنامه میکنم نوعی حال و هوای خاص مدنظرم است که با آن قصهام را تعریف میکنم. این یکی کمی برای من تداعیکننده فیلم «خودکشی باکرهها» [اولین فیلم سوفیا کاپولا]بود. بههرحال فکر کردم که لباسهایی به رنگهای ملایم برای کاراکترهایم در نظر بگیرم چون آنها بارهاوبارها شسته شدهاند و رنگرویشان را از دست دادهاند، و این دخترها واقعا از دنیای بیرون منفصل هستند. همه این احساسات منجر به تصمیمهای مختلف درباره مسیر بصری فیلم برای داستانگویی میشوند.
از روی لباسهای دختران میشود تشخیص داد که آنها با حداقل امکانات سر میکنند. بنابراین بخش زیادی از انرژیشان صرف حفظ ظاهرشان میشود.
آنها همینطور باید در این شرایط دوام بیاورند و مدرسه را بدون هیچ کمکی بگردانند.
چطور به این سبک طراحی لباس رسیدید که تلفیقی از کهنه و نو است؟
به پرترههای آن زمان نگاه کردیم، که طبیعتا همگی سیاهوسفید هستند. ما به سراغ پارچههای مورد استفاده در آن زمان رفتیم و آن را با چیزی که برای این فیلم در نظر داشتیم تطبیق دادیم. سعی داشتیم مدل موها و لباسهای آن دوران را بهچیزی که به چشم تماشاگران مدرن مطلوب آید اصلاح کنیم تا عجیب و غریب به نظر نیایند. همهچیز پس از اصلاح هنوز با آن دوران همخوانی دارد، اما تصاویر خوشایند برای چشم تماشاگران مدرن هستند. بهطور مثال آن دامنهای بزرگ با حلقههای فلزی زیرشان، چیزی نیست که این زنها هنگام کار باغبانی قادر به پوشیدنشان باشند. تا وقت شام که دوباره برای سرگرمی آنها را برتن میکنند.
این چیزی است که فکر میکنم در فیلم «دان سیگل» هم به آن پرداخته شده بود.
کاملا دهه هفتادی جلوه میکند! بهخصوص دختر جوانتر، کاراکتر ال [فنینگ] که شبیه به تصویر دختران روی شامپوی برک شده است.
مقایسه کلینت ایستوود و کالین فرل در نقش سرباز نتایج جالبتوجهی بهدست میدهد. به نظر میرسد در انرژی فرل خواست وآرزو بیشتر احساس میشود.
جالب است، من هم به همین نکات در نگاه به این کاراکتر در نسخه کلینت ایستوود نظر داشتم. میدانید که او در فیلم «سیگل» مرد بدطینتی است و صحنههای بازگشت به گذشته در این باره بیشتر به ما میگویند. در فیلم ما، او اندکی رازآلودتر است، دستکم شما دقیقا نمیدانید موضعش چیست. او در فیلم ما بیشتر جایگاه یک ابژه را دارد.
همچنین یک ویژگی دوچندان مرموز حول زنان فیلم سال 1971 وجود دارد، انگار شما هم سعی داشتید دقیقا نحوه تعامل آنها با یکدیگر و واقعیت چگونگی بروز مقاصد پیچیدهشان را نمایش دهید.
فکر میکنم در آن فیلم واقعا داستان از نقطهنظر مرد روایت میشود. سرباز وارد خانه میشود و از آن پس همهچیز فانتزیای است که به کابوس تبدیل شدهاست. در این فیلم من قصد ایجاد ارتباط با کاراکترهای زن را دارم. آنها از جنس رمز و راز نیستند، آنها انسان هستند و فیلم درباره پیچیدگیهای درونی آنهاست که بهواسطه کاری که ملزم به انجاماش و کاری که خودشان مایل به آن هستند از هم دریده میشود. مرد مرموزتر است. نوعی نگاه از سمت مخالف به همان داستان.
شما همیشه در انتخاب موسیقی بهشدت محتاط و نکتهسنج بودید. ممکن است کمی درباره مسیر رسیدن به موسیقی و حاشیه صوتی این فیلم توضیح دهید؟
میخواستم کاملا بر تنش و استمرار آن تمرکز کنم. حین تدوین حس کردیم که موسیقی نباید مانع تنش حاکم بر فیلم شود. نتیجه گرفتیم که حاشیه صوتی فیلم باید مینیمالیستی و بسان لایهای نازک بر فیلم باشد که بیشتر با اصوات طبیعت و امواج گلولههای توپ در مسافتی دور سر و کار دارد. مثل تجربه عریان و خشن چیزی که آن زمان در حال وقوع بود. بنابراین ایده موسیقی این فیلم از اینجا نشئت گرفت، جریان زیرین آهنگینی از تنش که در مقابل موسیقیکه جلب توجه میکند، قرار میگیرد.
در فیلمهای قبلیتان، معمولا ترانههای پاپ و انتخابهای موسیقایی بیانگرانهتری داشتید. اما در نبود چنین عنصری در این فیلم تماشاگر بیشتر به عمق موقعیت دختران در خانه فرو میرود.
هیچ راه فراری وجود ندارد.
زمانی که کتاب کولینان را خواندید، چه تصاویری متقابلا با چیزی که در فیلم سال 1971 دیدید از ذهنتان گذشت؟
حال و هوای تصویرپردازی از شروع در ذهنام بود. بعد که کتاب را دست گرفتم، توانستم بیشتر درباره کاراکترها و دیالوگها بدانم. به من کمک کرد ساختار پیرنگ را بنا کنم. اما اتمسفر و حال و هوای فیلم با قرار گرفتن در لوکیشن بسط پیدا کرد. آن خانهها، درختهای بلوط، خزهها و دخترها در لباسهای رنگ رو رفتهاست.
با در نظرآوردن فیلم تاریخی دیگرتان، «ماری آنتوانت» و شیوه پرداختن به اتمسفر آن دوره تاریخی، تفاوتهای میان این دو فیلم از نظر بازسازی نقطهای در تاریخ چه هستند؟
در «ماری آنتوانت» رویکرد من عامهپسند بودن فیلم بود و ارجاع به مکتب نویرومانتیسم. بنابراین در آن فیلم بازیگوشتر بودم و سعی داشتم در دام معنای حقیقیای که میتوانست داشته باشد با تکیه بیشتر بر موسیقی، رنگآمیزی و رویکرد بهطور کلی عامهپسند آن گیر نکنم. در این فیلم مطیعتر و طبیعیتر عمل کردم. سعی داشتم نه لزوما دقیقتر بلکه بیشتر خودم را در آن دوره قرار دهم، جایی که بستر اصلی همان اتمسفر است. فکر میکنم صرفا لحن دو فیلم از هم متفاوت باشد. تمام داستان در این فیلم نمایش چیزهایی است که سرکوب و واپس رانده شده باقی ماندهاند، بنابراین تیره و تارتر است. همهچیز در «ماری آنتوانت»به وفور یافت میشد. اما این فیلم درباره مردمی بوده که با اندک، زندگی خود را میگذرانند.
چه فیلمسازان زنی در دهه 60 یا 70 میلادی در دوران جوانی الهامبخشتان بودند؟
جین کمپیون همیشه قهرمان من بوده است. او «پیانو» (1993) را ساخت و در صحنه سینمای بینالملل فعال بود. همیشه در او و زمانی که جوی مردانه احاطهام کرده بود سیمای زنی محکم در عرصه سینما را میدیدم و این بسیار در من نفوذ کرد. شانتال آکرمن نیز بسیار بر من تاثیر گذاشت. زمانی که مشغول ساخت فیلم «یکجایی» بودم به معنای واقعی تحت تاثیر او بودم.
آیا پیش از این در ایالت لوئیزیانا فیلمبرداری کرده بودید؟
نه، فقط در چند سفر کوتاه آنجا رفته بودم. واقعا زمان زیادی را تا بهحال آنجا نگذراندهام. اولین بار بود که در آنجا فیلمبرداری میکردم. فکر میکنم در این فیلم، و هر فیلم تاریخی دیگری، تمام سعی فیلمساز در بازگوپذیربودن کارش است، حتی اگر در دوره زمانی دیگری بگذرد. شما میخواهید به آن دوره وفادار بمانید، درعینحال امیدوار هستید کیفیتی انسانی پیدا کند تا تماشاگر با آن ارتباط برقرار کند.
منبع: روزنامه آسمان