نسخههای وطنی سریال «تاجوتخت»/ تاریخی که داستان نشد!
احسان رضایی: اگر به جورج آر آر مارتین تاریخ ایران را میدادیم چند تا داستان و سریال شبیه " نغمه آتش و یخ " میتوانست بسازد؟
ایران آرت: جورج آر آر مارتین، ایدهی نگارش داستان " نغمه آتش و یخ " (یا همان " بازی تاجوتخت" – اسم کتاب اول از این مجموعه که روی سریال هم ماند ) را از یک اتفاق تاریخی گرفته است.
در نیمهی دوم قرن پانزدهم، یعنی در فاصلهی سالهای 1455 تا 1485 میلادی، دو خاندان قدرتمند در انگلستان بر سر رسیدن به تخت پادشاهی باهم جنگیدند. این جنگ در تاریخ به جنگ گلها( war of the roses)معروف است ، چون نشان و پرچم دو خاندان، گل بود . خاندان " لنکستر " گل سرخ را بهعنوان نشان خانوادگی انتخاب کرده بودند و نشان خاندان " یورک " ، رز سفید بود . در طول 30 سال ، هرکدام از خاندانها درنبرد هایی پیروز شدند و عاقبت " هنری تئودور" از خاندان لنکستر، در سال 1485 موفق به شکست دادن " ریچارد سوم " از خاندان یورک شد و با عنوان هنری هفتم تاجگذاری کرد. او با " الیزابت یورک " ازدواج کرد و اینطوری دو خاندان متحد شدند و جنگ تمام شد. مارتین پیر و چاق، همین ایده را گرفت و سرزمینی خیالی به اسم " وستروس " خلق کرد که حتی نقشهی آنهم شبیه سرزمین انگلستان ( به احتساب اسکاتلند) است . در این سرزمین خیالی، لنیستر ها ( از روی لنکستر ها ) در غرب وستروس، استارک ها ( مشابه یورک ها ) در شمال وستروس و پنج خاندان دیگر، سر تصاحب تخت آهنین و تصرف پایتخت ( باز همجایی مشابه لندن در نقشهی انگلستان ) باهم میجنگند. آیا بخشی تاریخ ما هم هست که بشود از روی آن چنین داستان پرشاخ و برگی نوشت؟ جواب ساده است :بله.
هفت قلمرو نسخهی وطنی
داستان از بغداد شروع میشود، شهر هزار و یکشب. خاندانهای ایرانی به خاندان عباسی کمک کردهاند تا بتوانند خلافت اموی را براندازند و یک پادشاهی جدید تشکیل بدهند. آنها پایتخت جدیدی ساختهاند به اسم " بغداد" که همجایش و هماسمش ایرانی است. جایش نزدیک به تیسفون، پایتخت پادشاهی کهن و " داد " ، کوتاه شدهی " داده " است. یعنی شهری که خدا آن را به بشر داده است . همهچیز ظاهراً خوب و خوش است. عباسیها با کمک وزیران برمکی در اوج قدرت هستند اما درباریها علیه خاندان برمکی توطئه میکنند.
هارون، وزیر و دست راستش جعفر برمکی را میکشد و باقی خاندان برمکی هم زندانی یا کشته میشوند . مأمون، خلیفهای که مادری ایرانی دارد، مدتی در پایتخت را به خراسان میآورد و یک وزیر ایرانی به نام فضل بن سهل هم دارد. قصه از جایی شروع میشود که او میخواهد به مقر پادشاهی یعنی بغداد برگردد. او با وزیر ایرانیاش همان کاری را کرد که پدرش قبلاً با خاندان ایرانی برمکی کرده بود. مأمون، دست راستش، فضل بن سهل سرخسی را میکشد و به بغداد میرود. بعد از این است که خاندانهای مختلف ایرانی اعلام استقلال میکنند و بهقصد تصرف مقر پادشاهی، یعنی بغداد، با خاندان عباسی و خاندانهای دیگ وارد جنگ میشوند.
سامانیان
شبیه استارک ها هستند. خاندانی شریف که شمال شرقی را را در دست دارند. آن ها بر خراسان، شمال افغانستان، تاجیکستان، بخش هایی از ازبکستان و قرقیزستان حکومت می کنند. پایتختشان بخارا است. دانشمندان و شعراء، همه دوست دارند پیش آن ها باشند. دست راستشان، بلعمی وزیر است. آن ها یک وظیفه ی مهم هم دارند، با اقوام مهاجم شرقی، یعنی " وحشی ها " می جنگند و در برابر هجوم آن ها از ایران مراقبت می کنند. این اقوام بیابانگرد که در شمال شرقی ایران ساکن بودند، بارها می خواستند به ایران حمله کنند و عاقبت هم جهار قرن بعد، در حمله ی چنگیز مغول آن اتفاقی که همه از آن میترسیدند، افتاد.
دیوار: میگویند اسکندر در برابر هجوم این اقوام، سدی ساخت به اسم سد سکندر یا سد یاج و ماجوج. میشود فرض کرد که این سد، تا زمان سامانیان برقرار مانده بوده و آنها نگهبانش بودند.
غزنویان
اولش از خاندانهای متحد سامانیان بودند اما بعد خودشان به غزنه ( شهری در افغانستان امروزی ) رفتند و قلمرو مستقلی درست کردند و با سامانیان جنگیدند. آنها مدام به هند لشکرکشی میکردند و با غنائم فراوان برمیگشتند. بنابراین میشود آنها را معادل لنیستر ها دانست که طلای فراوانی داشتند. اتفاقاً نقش پرچمشان هم شیر بود. غزنه، حکم " کسترلی راک " را برای آنها داشت ولی مدام به شهرهای دیگر حمله میکردند و قلمرو خود را گسترش میدادند. یک مورد کشتن دست راست شاه هم در تاریخشان هست: داستان بردار کردن حسنک وزیر. سرانجام این خاندان، این شد که یکی از خاندانهای متحدشان به اسم سلجوقیها علیهشان توطئه کردند ( مثل کاری که بولتون ها با استارک ها کردند ). سلجوقیها توانستند همهی قلمروهای دیگر را هم فتح کنند و تا مقر پادشاهی ، بغداد هم بروند .
صفاریان
سرزمین سیستان، محل زندگی صفاریها، مثل دوره در وستروس است، جنوبیترین و گرمترین نقطه با پرچم خورشید نشان . صفاریها هم مثل مارتن ها مردانی جنگجو بودند که خوش درخشیدند ولی دولتشان مستعجل بود، البته آنها کسی مثل شاهزاده دوران مارتل ندارند که فکر کند و نقشه بکشد. اما عوضش تمامشان مثل اوبرین مارتل، دلیر و جنگجو بودند. آنها یکبار هم برای جنگ با عباسیها لشکر میکشند که عاقبت خلیفهی عباسی با شکستن سد و روان کردن آب روی سپاه یعقوب لیث موفق به شکست دادن او شد. برادر او، عمرو از اسماعیل سامانی شکست خورد و مدتها اسیر سامانیان بود.
آل زیار
آنها در سرزمینهای حاصلخیز شمال زندگی و حکومت میکردند. معادل سرزمین حاصلخیز ریچ در وستروس. قابوس بن وشمگیر که چهارمین امیر زیاری بود، برجی را در گنبدکاووس ساخت . نوهی او عنصرالمعالی هم برای پسرش "قابوسنامه" را نوشت . به دلیل سختی عبور از کوهستان البرز، کمتر کسی میتوانست به قلمرو آنها نفوذ کند اما آنها در جنگ با دیگر خاندانها رشادتهای زیادی کردند. همانطور که "رندیل تالی" تنها کسی بود که توانست رابرت باراتیون را شکست بدهد، امیران زیاری همبارها سامانیان و آلبویه را شکست دادند.
طاهریان
مثل فریها، طاهریان دورهی خیلی کوتاهی نزدیک به نیمقرن داشتند و بعد دیگر در جنگها نقشی نداشتند آنها در خراسان جنوبی و مرکز ایران، طرفدارانی داشتند که برای بقاء، فقط میتوانستند در جنگها با اینوآن متحد بمانند.
آلبویه
در داستان "بازی تاجوتخت" باراتیون ها خاندانی نوظهور هستند که موفق میشوند بر خاندانهای کهن غلبه کنند و به پادشاهی برسند. آلبویه هم دقیقه همینطور هستند. سه پسر یک ماهیگیر، موفق شدند ظرف چند سال خاندانی برای خودشان بسازند و تا مقر پادشاهی هم بروند، البته فرق آنها با رابرت بارات یون این بود که آن بعد از فتح بغداد ، خلیفه "المطیع بالله" را سرکار نگه داشتند ولی خودشان شورای پادشاهی را به دست گرفتند و به اسم او حکومت کردند. خوشبختانه با لنیسترها هم وصلت نکردند و خانوادهشان تا سه نسل بعد هم توانست حکومت کند.
عباسیها
مثل تارگرین ها، خاندان عباسی هم با استفاده از سابقهشان حکومت میکردند. همه را باقدرت های جادوییشان میترساندند و تا دلتان هم بخواهد "پادشاه دیوانه" داشتند. جنگ هفت قلمرو با کشتن دست راست مأمون یعنی فضل ابن سهل شروع شد و تا دو قرن بعد (حدود 450هجری قمری) که خاندان سلجوقی با کمک یک وزیر ایرانی دیگر به نام خواجه نظام الملک طوسی دوباره ایران و دنیای اسلام را یکپارچه کرد، ادامه یافت. در این مدت یکبار آلبویه بغداد را فتح کرد و یک بار هم سلجوقی ها بغداد را تصرف کردند، آنها خلیفه عباسی را به شکل صوری در حکومت نگه داشتند، چون میترسیدند با قتل خلیفه سقف آسمان ترک بردارد. سه قرن بعد، وقتی قوام مهاجم مغول از دیوار گذشتند و ایران را گرفتند ، یک وزیر ایرانی دیگر ، خواجهنصیرالدین توسی به هلاکوخان گفت خلیفه را در نمد بپیچند و نرمنرم او را بکوبند تا هر وقت دیدند سقف آسمان شکاف برداشته، کار را متوقف کنند.
رفاقت در خاندانهای شاهنامه
"بازی تاجوتخت" در فضایی شبیه قرن وسطی میگذرد و قهرمانان آن شاهان و شوالیهها هستند. این فضا خیلیها را یاد "شاهنامه" میاندازد و اینکه آنجا هم ماجرا بر محور شاهان و پهلوانان پیش میرود اما در "شاهنامه" داستان مشابهی از درگیری خاندانهای مختلف بر سر قدرت نداریم، البته در "شاهنامه" خاندانهای ریزودرشت زیادی هستند که هرکدام منافع، قلمرو، نشان خانوادگی و رسم خودشان رادارند؛ مثلاً در داستان سهراب، جایی که سپاه ایران به جنگ لشکر سهراب میآید، او از هجیر پیر که اسیرش شده درباره پرچمهای مختلف در سپاه ایران میپرسد تا نشان پدرش رستم را پیدا کند. حدود 100بیت از داستان به گزارش نشانهای خانوادگی مختلف اختصاص دارد و میفهمیم که نقش موجود بر پرچم خاندان کیانی (که سلطنت را در دست داشتند) خورشید طلایی است . نشان خاندان گودرز شیر است ، نشان خاندان رستم (که هجیر به سهراب اشتباهی او را معرفی میکند) اژدهاست که با قضیهی ارتباط خاندان رستم با پرندهی افسانهای سیمرغ هم جور درمیآید. قلمرو بعضی از این خاندانها را هم میدانیم. رستم و خانواده او در سیستان، حکومت میکردند. گودرز و 70پسرش در اصفهان یا ایران مرکزی بودند و خاندان کیانی ، هم کنترل پایتخت را بر عهدهدارند که بهطور سنتی آن را شهر استخر در فارس در نظر میگیرند اما نکته اینجاست که در بیشتر داستانهای "شاهنامه" و حماسه ملی ما ، این خاندانها، در برابر دشمنان تورانی باهم متحد هستند و با همدیگر چندان جنگ و ستیزی نمیکنند و فوق اش باسیاست کار خودشان را پیش میبرند. فقط یک جای "شاهنامه" به اختلاف شدید خاندانها برمیخوریم ، آنهم در ابتدای داستان کیخسرو است که خاندان گودرز میخواهد پسر سیاوش پادشاه شود اما خاندان کیانی، روی پادشاهی فریبرز پسر کیکاووس و عموی کیخسرو اصرار دارد. آنجا هم جنگی صورت نمیگیرد بلکه به پیشنهاد کیکاووس ، قرار میگذارند هرکدام از این دو نفر توانستد دژ جادویی بهمن در اردبیل را فتح کنند، به پادشاهی برسند که کیخسرو موفق به انجام این کار میشود و طرف مقابل هم خیلی منطقی قبول میکند. بعد هم همگی باهم پا میشوند میروند سراغ تورانیها و جنگهای "کینخواهی سیاوش" .