فرشین طهماسب: نمایشگاههای تهران با اروپا متفاوت هستند
علیرضا بخشی استوار: فرشید طهماسب میگوید: من نقاشی، موسیقی و سینما همگی را با هم دوست دارم و به نظرم هیچ منافاتی هم بین آنها نیست و همه رشتههای هنری با همدیگر نزدیکی و قرابت دارند.
ایران آرت: فرشین طهماسب، هنرمند نقاش این روزها در گالری شکوه اولین نمایشگاه خود در ایران را برپا کرده است. این هنرمند که سابقه برپایی نمایشگاههای مختلفی در اروپا را دارد و در زمینه تصویرسازی نیز با ناشر مختلفی کار کرده، این روزها آثاری را با محوریت موضوع زن در بستر اجتماع به نمایش گذاشته است. طهماسب در زمینه آهنگسازی نیز فعالیتهای جدی دارد و حضور در عرصه سینما را نیز به عنوان بازیگر تجربه کرده است. به بهانه برپایی نمایشگاه «شکستنی» با این هنرمند درباره آثارش و فعالیتهای سینمایی و موسیقیاییاش گفت و گویی داشتیم که در ادامه می خوانید:
مبنای کار شما هنر فیگوراتیو است اما در رویکردی که برای برگزاری نمایشگاه در تهران دارید، در بعضی از آثارتان نقشمایههای ایرانی هم وجود دارد و تعدادی دیگر از آثار هم به واسطه استفاده از خط، نوشتار و مبانی روزنامهای ساخت و ساز شدهاند. آیا به خاطر فضای هنری داخل کشور بود که تصمیم گرفتیداین تغییرات را در فرم کارتان ایجاد کنید؟
من خودم را یک ذره نقاش میدانم و یک ذره هم موزیسین. گرچه کار تئاتر کرده و در سینما هم فعالیت داشتهام. اما به طور کلی من یک آناتومی کار هستم و در ایران نگاهی که به آناتومی وجود دارد، نگاه جالبی نیست. به همین خاطر، شاید طرز نگاه من برای برپایی یک نمایشگاه در خارج از کشور متفاوت از داخل کشور باشد چون در آنجا نوع نگاه مردم به هنر فیگوراتیو فرق دارد. در کشور ما برپایی نمایشگاه سابقه زیادی ندارد و چندین سال است که باب شد و هنوز هم فقط تعداد خاصی به دیدن نمایشگاهها میروند. یعنی همچنان در ایران فرهنگ نمایشگاه دیدن در میان عامه مردم جا نیفتاده است. من وقتی به ایران آمدم، چند نمایشگاه را دیدم و برایم سوالهای مختلفی پیش آمد زیرا در برخی از این نمایشگاهها آرت کمتر دیدم.
از سوی دیگر من کلاً آدمی هستم که به وضع موجود و فضای فکری مردم معترض هستم. همیشه به این موضوع فکر میکنم که اگر این همه در مورد دموکراسی حرف میزنیم، چرا در عمل خبری از دموکراسی نیست. برای من به عنوان یک آرتیست خیلی آزاردهنده بود که در اخبار ما چه اتفاقاتی دارد میافتد. تمام رسانهها و فضای مجازی موضوع ازدواج چهارم فلان هنرپیشه زن را بولد میکنند و برای من سوال میشود که چنین موضوعاتی چه اهمیتی دارد؟ یا چه اهمیتی دارد که فلان خواننده زیرزمینی فلان تعداد فالوئر دارد؟ همیشه حس میکنم که باید کمپینی ایجاد شود تا به همه آموزش بدهند که جدا شدن فلان چهره از فلان شخص خیلی اتفاق مهمی نیست و به ما ربطی ندارد. من سخت معتقدم که هر کسی که در فضای هنر فعال است، لزوماً هنرمند نیست. الان در ایران به فلان بازیگر، خواننده و یا نقاش هم هنرمند میگویند. یا یک عده در سن جوانی استاد میشوند. اینها واژههای سنگینی است که به سادگی نباید در مورد آدمها استفاده شود.
پس اینطور میشود نتیجه گرفت که شما بر اساس روحیه انتقادی که داشتید دست به خلق اثر هنری زدید. البته این موضوع را می توان در برخی از آثار مانند دختری که در میان روزنامهها قرار گرفته است، استنباط کرد.
به طور کلی، با توجه به شرایطی که مرا آزار میداد، در مورد کارم بیشتر فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که روی موضوع زن متمرکز شوم.ایدههای زیادی در ذهنم بود ولی چون نمایشگاههای ایران متفاوت است و من سالها در ایران نمایشگاه نگذاشته بودم، یک مقدار کارم را با وسواس و نگرانی شروع کردم و فضای کارم بستهتر شد. در مورد تابلویی که از یک دختر کشیدهام، آنچه که مرا آزار میداد، فضای فرهنگی کشورمان بود. من در آن تابلو همان فرمتهای روزنامهای را اجرا کردم. در آن تناقضهایی که در جامعهام وجود دارد و آزارم میدهد را نوشتم. مثلاً یک جا نوشتم آپارتمان 1100 متری، پنتهاوس و متریال بی نظیر فقط 20 و چند میلیارد تومان! یک آگهی هم گذاشتهام با این مضمون که به یک فوق لیسانس برای استخدام کار دفتری (خانم) نیازمندیم با حقوق ماهانه 700 هزار تومان! یک جای دیگر هم آوردهام که به نیروی لمپن بیسواد ترجیحاً با فالوئر بالا نیازمندیم. همه این موارد برای من آزاردهنده بود.
فکر میکنید که پرداختن به این دغدغهها چقدر روی مخاطب و به طور کلی روی اصلاح فرهنگ و هنر تأثیرگذار خواهد بود؟
مطمئناً تأثیرگذار است. کما اینکه نوشتههای اصحاب رسانه هم میتواند تأثیر قابل توجهی روی این موضوعات بگذارد. ما معضلات زیادی داشتیم که در این سالها به آنها پرداخته شده و به مرور میبینیم که دارد، جواب میدهد. در سینما یک مدت فیلمهای خیلی ضعیف و بی سر و ته گیشهای باب شده بود و مردم و تهیهکنندهها هم از آنها استقبال کردند اما الان مردم متوجه شدهاند که اگر یک فیلمی بفروشد، لزوماً فیلم خوبی نیست. همین اصحاب رسانه باعث شدند که قشر صاحب فکر به سراغ آن کارها نروند. من هم در راستای همین تفکر بود که تابلوی دختر روزنامهای را کار کردم تا شاید یک اشاره کوچکی به فضای فکری بسته موجود داشته باشم و بگویم که آنقدر هم که فکر میکنیم همه چیز عالی نیست. البته من زمانی که به ایران آمدم با یک اتفاق وحشتناک مواجه شدم. هدف من این بود که تابلوهای من برای کمک به یک جایی به فروش برسد. در این مورد با یکی دو نفر از دوستانم صحبت کردم و آنها هم یک سری موسسات را به من معرفی کردند. آن موسسات در ابتدا خیلی از کار من تعریف و تمجید کردند اما بعداً متوجه شدم که کار آنها دلالی است! من برای کارم زحمت کشیده بودم و نمیخواستم با دلالی یک عده زحمتم هدر برود. از طرفی من دلم نمیخواست که از اسم آنها استفاده کنم و به واسطه عکس گرفتن با آنها کارهایم به فروش برود. این مسائل سر راه من وجود داشت که من به آنها تن ندادم.
چه اتفاقی افتاد که وارد وادی نقاشی شدید و در خارج از کشور چه فعالیتهایی در زمینه آرت انجام دادهاید؟
من زمانی که بچه بودم، نقاشی را در خیابان شروع کردم، یعنی از هر فرصتی استفاده میکردم و آدمها را در خیایان میکشیدم تمام اینها ادامه داشت تا اینکه در خارج از کشور 40 نقاش را دیدم که سیاه قلم کار میکردند. از آن 40 نفر، 8 نفرشان ایرانی بودند و خیلی راحت میشد متوجه شد که اهل کدام منطقه ایران هم هستند. من با هر کدام از آنها که صحبت کردم، هیچکدام فارسی جواب مرا نمیدادند. خیلی به من برخورد و همان لحظه از خانوادهام پرسیدم که چرا اینها نمیخواهند فارسی صحبت کنند؟ برای من عجیب و ناراحتکننده بود. به خانه که برگشته، خیلی جدی شروع به نقاشی کشیدن کردم. آن زمان محصل و شاغل هم بودم و فقط پنجشنبهها وقتم برای نقاشی کردن آزاد بود که به فرودگاه میرفتم و تا ساعت 5 صبح از مردم نقاشی میکردم. این روند شروع کار نقاشی من بود. بعد از آن وارد خانه کاریکاتور شدم و با دوستانی و اساتیدی چون بهرام ارجمندنیا آشنا شدم. در ادامه همین راه را پیش گرفتم و یک سری کلاسها را هم برپا کردم و بعد از آن به سوئیس عزیمت کردم. در آنجا هم به من تدریس پیشنهاد شد و تدریس را نیز ادامه دادم.
عزیمتتان به سوئیس که به لحاظ جغرافیا، تاریخ، فرهنگ و اجتماع تفاوت عمدهای با کشور خودمان دارد چقدر روی برخوردتان با پدیدههای اجتماعی تأثیرگذار بود و تا چه اندازه در فضای فکریتان دگرگونی و دگردیسی ایجاد کرد؟
به هر حال من در اروپا با یک فرهنگ دیگر آشنا شدم که این موضوع خیلی کمکم کرد اما بزرگترین اتفاقی که در آنجا برای من افتاد این بود که متوجه شدم از هنر چیزی نمیدانم. نوع نگاه مردم اروپا برای من خیلی جالب بود. در آنجا جلوی بچههای هنری، جرأت نمیکردم در مورد یک سبک چیزی بگویم چون دایره اطلاعاتشان خیلی بالا بود و مرا با آن سطح اطلاعات پس میزدند. در نتیجه چارهای برایم نمیماند جز آنکه خودم را به سطح آنها برسانم. در ایران اگر یک شخص معروف نمایشگاه ضعیفی هم بگذارد، همه فقط تعریف و تمجید میکنند اما در آنجا اصلاً اینطور نیست و ملاک تعریف یا نقد مخاطب، خود اثر است، نه نام هنرمند. البته اگر هنرمند اسمی نباشی هم غالب افراد که در ایران به تماشای نمایشگاهها میروند، فکر میکنند که وظیفه شرعی و عرفیشان است که از کار هنرمندان ایراد بگیرند. در صورتیکه فقط آدمهایی میتوانند از کار هنرمندان ایراد بگیرند که واقعاً صاحبنظر باشند و در وادی هنر یا کار کنند و یا از آن به حد کافی بدانند.
در اروپا وقتی نمایشگاه میگذارید، آنقدر به شما شخصیت میدهند که ناخودآگاه مجبور میشوید خودتان را بالا بکشید و بهتر کار کنید. مخاطبان آنجا باعث میشوند که هنرمند رو به جلو حرکت کنند. آنها الکی قربان صدقه هنرمندانشان نمیروند. البته نظرشان را هم در نهایت احترام بیان میکنند. مثلاً یک مخاطب حرفهای ممکن است بگوید که چشم فلان پرتره را خراب کردی اما من میدانم که سالها زحمت کشیدهای تا به اینجا رسیدهای. این برای من خیلی قابل احترام است. چنین اتفاقی خیلی کمرنگ در ایران میافتد. اغلب مخاطبان ایرانی یا از کار شما تعریف آنچنانی میکنند و یا با هدف ایراد گرفتن به گالریها پا میگذارند.
تعداد آثارتان در نمایشگاه «شکستنی» چند اثر است؟ چرا موضوع زن را برای این نمایشگاه انتخاب کردید و برای کشیدن این آثار از چه تکنیکی استفاده کردهاید؟
من 12 اثر را برای نمایشگاه انتخاب کردم. موضوع زن را از این جهت انتخاب کردهام که حس کردم در دنیای امروز علیه زنان خشونت زیادی وجود دارد. البته خشونت در مورد مردها هم هست و چه برای مرد و چه برای زن، اتفاقات وحشتناکی در سطح کره خاکی میافتد اما جنسیت زن، لطیف و شکنندهتر است و حس کردم که باید به این موضوع بپردازم. میخواهم با این آثار بگویم که زن حامل عشق است، زن شکستنی است و زن ابزار نیست، مراقب زنها باشید. خودم هم باید مراقب باشم تا خشونتی علیه چه مرد چه علیه زن صورت نگیرد. در مورد سبک آثار هم حس کردم که به جای آنکه 12 اثر را در نمایشگاه بگذارم که همه شبیه هم باشند، بهتر است 6،7 سبک مختلف مثل اکسپرسیونیم، رئالیسم، آبستره هندسی و... کار کنم تا برای مخاطب تنوع و جذابیت داشته باشد. من به دیدن نمایشگاههایی میروم که همه آثار روی دیوار شبیه هم هستند.اعتقاد دارم که مخاطب باید کارهای متنوعی ببینند و حتی اگر بعضی از کارها خوب نباشد هم اشکال ندارد. قصدم از کار کردن در 6،7 سبک مختلف هم واقعاً به رخ کشیدن خودم نبود و بیشتر دوست داشتم که مخاطب کارهای متفاوت ببینند.
در صحبتهایتان اشاره کردید که موسیقی هم کار میکنید و اتفاقاً موسیقی هم برایتان جدی است. در مورد چگونگی علاقهمندی به موسیقی و سبک و سیاق کاریتان صحبت کنید.
از بچگی دو چیز برای من جذابیت داشت. یکی نواختن گیتار و دیگری کشیدن چهره. این دو واقعاً مرا مدهوش میکردند. من سبک های مختلف نقاشی هم انجام دادهام اما واقعاً هیچ چیز برایم به اندازه کشیدن پرتره جذابیت نداشته است. صدای گیتار هم دقیقاً همین حس را برایم دارد و از نواختن گیتار خیلی لذت میبرم. برای اولین بار سال 75 در امیرآباد شروع به نواختن گیتار کردم. این کار را خیلی یواشکی انجام میدادم و مخفیانه سر کلاس گیتار میرفتم چون آن موقع دست گرفتن گیتار قدغن بود. حتی یادم است که یکبار مأمورهای گیتار جدیدی که خریده بودم را از من گرفتند و من آنقدر گریه کردم تا آن را پس دادند. معمولاً آن زمان گیتار را که میگرفتند، آن را میشکستند و پس نمیدادند. نمیدانم چطور شد که دلشان به حال من سوخت و گیتارم را پس دادند. به هر حال من بعد از آن تا 6،7 ماه حتی در خانه هم جرأت نداشتم گیتار بنوازم. اما آرام آرام دوباره به سراغ سازم رفتم و بعد از مدتی گیتار پاپ را ادامه دادم و گیتار کلاسیک نواختم و در ادامه خیلی دیوانهوار به راک علاقهمند شدم. گیتار فلامنکو هم این پروسه را برای من تکمیل کرد. من با شنیدن صدای گیتار فلامنکو آرامش پیدا میکنم و این ساز خیلی برایم دوست داشتنی است. حس میکنم که فلامنکو با آدم حرف میزند. در مورد ساز عود هم گاهی این اتفاق میافتد. در نهایت خروجی همه اینها چند قطعه برای خودم، دیگران و فیلمهای سینمایی شد.
چرا علیرغم حرفهای بودنتان در عرصه موسیقی، خیلی نخواستهاید کارتان را به شگل گسترده عرضه کنید و بعد وسیعتری به آن بدهید؟
دلیلش فضای بیماری است که در موسیقی کشور وجود دارد. در ایران نوازندهها خیلی بیپناه شدهاند و از آنطرف بعضی خوانندهها که موسیقیشان را با کیک و بیس برای مخاطب جذاب نگه میدارند، با کارهای تکراری جولان میدهد و همچنان پر مخاطب هستند. الان شما اگر نگاه کنید، یک عده خیلی اندک، شاید 5 نفر باشند که تمام تیتراژهای سینمایی و تلویزیونی را اجرا میکنند و آنوقت جمع قابل توجهی از مخاطبان موسیقی، به فلان آرتیست آوانگارد کشور میگویند دیوانه! البته به نظرم مخاطبان موسیقی تقصیری ندارند چون خوراک خوب موسیقایی به آنها داده نشده است. الان شما از آلمانیها یا فرانسویها در مورد موسیقی ایران بپرسید، آنها همه دستگاههای ایرانی را بلد هستند اما در ایران چون قرار نیست خوراک موسیقایی خوبی به مردم داده شود، اغلب چیزی از موسیقی داخل کشور خودشان هم نمیدانند، دیگر چه برسد به موسیقی کلاسیک غربی. اگر در اروپا اغلب جوانان از موسیقی میدانند و برای همه ژانرها احترام قائل هستند به خاطر این است که از 5،6 سالگی مجبورند موسیقی بخوانند و در کلاسهای اول و دوم باید ساز انتخاب کنند. آنها وقتی 14 ساله میشوند، باید دو ساز بنوازند. ممکن است که نوازنده پرفکتی نشوند اما به هر حال همین که واحدهای موسیقی را پاس میکنند، باعث میشود که به سراغ موسیقی مارکتی نروند. ما باید در کشور خودمان ابتدا به مردم خوراک موسیقایی خوب بدهیم و بعد انتظار داشته باشیم که موسیقی خوب را از موسیقی بیارزش تشخیص دهند.
یک مسأله این است که خوراک موسیقایی به مردم داده نمیشود و مسأله دیگر هم این است که خود مخاطبان موسیقی هم کمتر به سراغ تحقیق و جستجو در مورد موسیقیهای خوب میروند. در این بین اگر شما از یک عده خواننده پاپ انتقاد کنید هم برخی اینطور برداشت میکنند که شما با موسیقی پاپ دعوا دارید. در حالیکه شاید فرد منتقد، موسیقی پاپ را بد نداند و حتی از موسیقی پاپ خوشش هم بیاید اما آدمهایی که فعالیت میکنند را حرفهای نداند ولی به هر حال این سوء تعبیر پیش میآید که او به دنبال حذف موسیقی پاپ است، در حالیکه موسیقی پاپ اصلاً حذفشدنی نیست.
دقیقاً. من طرفدار برخی از ژانرهای موسیقی نیستم اما هیچوقت نمیگویم فلان موسیقی بد است و ایراد دارد. اما به عنوان یک شنونده و به عنوان کسی که سالها در موسیقی کار کرده، معتقدم که موسیقی پاپ نه تنها در ایران، بلکه در کل دنیا ضعیف شده است. حتی در آمریکا هم الان موسیقی پاپ به مرز ضعیف شدن رسیده و همه چیز موسیقی پاپ آمریکا در تبلیغات و عرضه کردن آدمها خلاصه میشود. یکی از دلایل افت موسیقی پاپ هم به نظرم به وجود آمدن نرمافزارهای ساخت موسیقی است که باعث شده هر کسی بتواند با کمترین سواد موسیقایی یک چیزی بزند و بخواند. سالها پیش در ایران فقط یک عده خاص میخواندند و چون کس دیگری نبود، 30 میلیون ایرانی منتظر پخش کاست آنها میماندند اما الان به خاطر اینکه ایده و فکرهای جدیدی در موسیقی آمده، همان خوانندگان قدیمی کارهای جدیدشان را ارائه میدهند و دیگر کمتر کسی از آن موسیقیها گوش میکند. باید فرصت شنیده شدن موسیقیهای مختلف در کشور ایجاد شود.
حرف من این است که اگر کسی از یک موسیقی خاص چیزی نمیداند، صاف و پوستکنده بگوید این موسیقی را دوست ندارد، نه آنکه بگوید این موسیقی بد است و اشکال دارد. وقتی با یک نفر صحبت میکنید و او میگوید که موسیقی راک ایراد دارد، دیگر نمیتوانید بحثتان را با او ادامه دهید. اما اگر کسی واقعاً از حرفه شما بداند و نقد کند، باید نقد را پذیرفت. اگر آدم کاربلدی به من بگوید فلان کارت ایراد دارد، من باید قبول کنم چون هر کسی ممکن است کارش ایراد داشته باشد و باید آن را اصلاح کند. گرچه به نظرم آدمها وقتی از یک کاری ایراد میگیرند، باید راهکار هم ارائه بدهند.
شما سال گذشته در عرصه سینما هم فعال بودید و در فیلم "سرطان" به کارگردانی حسین شهابی بازیگری کردید. حضورتان در سینما چقدر جدی است؟
من از قبل 3،4 پیشنهاد سینمایی داشتم که کارهای خوبی هم بودند اما هر کدام را به دلایلی رد کردم. من یک موسیقی خوانده بودم که آن را به یک کلیپ تصویری تبدیل کردم و هر چه که در تئاتر یاد گرفته بودم را در آن کلیپ اجرا کردم. بعد از مدتی آقای حسین شهابی به من گفت بیا کارت دارم. ایشان بازی در فیلم "آزادی به قید شرط" را به من پیشنهاد کرد که من 4،5 ماه هم با آن گروه تمرین کردم اما به هر حال یک وقفهای در آن کار افتاد و همکاری ما صورت نگرفت. بعد از آن تولید فیلم "دوران سرطانی" (سرطان) به کارگردانی آقای شهابی شروع شد و من در آن فیلم همراه با آقای پیام دهکردی و خانم مرضیه وفامهر یکی از نقشهای اصلی را بازی کردم و اتفاقاً نقشی که داشتم هم نقش یک معلم موسیقی بود.
صحبتهای پایانیتان را بفرمایید.
من نقاشی، موسیقی و سینما همگی را با هم دوست دارم و به نظرم هیچ منافاتی هم بین آنها نیست و همه رشتههای هنری با همدیگر نزدیکی و قرابت دارند. اما اگر در موسیقی کمرنگتر هستم، به خاطر فضای بیمار موسیقی کشور است، وگرنه علاقه من به موسیقی کمتر از علاقهام به هنر نقاشی و بازیگری نیست.