مهدی سحابی مانند پل سزان/ ۱۱ سال بعد
یک سال پیش به ابتکار گالری مژده و خانواده زنده یاد مهدی سحابی، نمایشگاه پس از ۱۰ سال با ارائه نقاشی های نادیده آن چهره چند وجهی هنر ایران بر پا شد؛ و امروز ۱۸ آبان ، یازده سال است او رفته و درک نقاشی هایش به محور اهل اندیشه و هنر بدل شده است؛ کما اینکه روزنامه شرق نوشته است: کاری که سحابی در ترجمه و ادبیات کرد، کار زودفهمی بود و آنچه او در نقاشی و مجسمه صورتبندی کرد، کار دیرفهمی که نیازمند عبور زمان و مدرنشدن جامعه ایرانی دارد.
ایران آرت: مهدی گنجی در شرق نوشت: پل سزان هیچگاه وارد سرزمین موعودش نشد. برخلاف پیسارو با اظهارنظر گهگاهش - «من جستوجو نمیکنم، من پیدا میکنم؟ - سزان همیشه جستوجو میکرد.
جز در تعداد معدودی از پردههایش، او هیچگاه آنچه را که در پی آن بود، نیافت. این جستوجو بسیار بزرگ بود. ولی بزرگی آنچه او در پی آن بود، از طریق نقاشیهایش آشکار میشود تا شاید هنر بزرگتری را از پیش خبر دهد.
هنر سزان با شروع قرن ما [قرن بیستم] شکوفا شد. همانطور که در کتاب لذتبردن از هنر مدرن، سارا نیومایر بحث جستوجو و رفتن بیمقصد را به میان کشیده است، جستوجو و کاویدن را باید گوهر و ذات هنر مدرن دانست.
نمیتوان مدرن بود و به مقصد، به یافتن و به ثبات اندیشید؛ زیرا این روحیه کلاسیک است و هنر مدرن چگونه رفتن و به عبارت دیگر پروسه و گاهی بیمقصدی حتی، بخشی از هویت و نهاد اوست.برای همین است که به قول احسان یارشاطر در کتاب حکمت تمدنی، هنر مدرن مخاطب عمومی ندارد و تماشاگر آن برای لذتبردن از اثر هنری مدرن باید اندکی دانش و خوانش و جستوجوگری را همراه داشته باشد.
ذات جستوجوگرانه هنر مدرن برآمده از ذات جستوجوگرانه یا به عبارت دیگر ذات تجربهگرایانه انسان مدرن است؛ انسانی که برای رسیدن به مقصدهایی که نمیداند و حتی به آنها فکر نکرده، ناچار است مانند کسی که در تاریکی محض قرار گرفته، به قصد کشف، تجربه کند و پیش برود. برای همین است که هنر مدرن، مخاطب جستوجوگر و با حوصله میخواهد و برای کسانی که دنبال پاسخهای سرراست و مستقیم و راحت هستند، تماشای هنر مدرن شاید لذتبخش نباشد.
مهدی سحابی دقیقا با گفتار نیومایر قابل خوانش است و مانند پل سزان در یک قالب باید کنکاش و بررسی شود.
سحابی همانطورکه درباره سزان گفته میشود، هرگز سرزمین موعودش را پیدا نکرد، زیرا سرزمین موعود او اساسا پیداکردنی نبود. یا بهتر بگویم سرزمین موعود او تجربهکردن و دوباره تجربهکردن و دوباره تجربهکردن بود؛
همانطورکه در مصاحبهاش با مجله آزما و در پاسخ این سؤال که چرا دیگر کشیدن ماشینهای قراضه را ادامه ندادید، میگوید: به دلیل حس جستوجو و به دلیل اینکه دوست ندارم کاری را تکرار کنم. او با آثار خود بهنوعی آن بخش از حرفهایش را بیان کرد که در متن و در جهان ادبیات و به نوعی در ابعاد دیگر فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی خود نتوانسته بود، به دنیا بیاورد.
سحابی چه در قابهای نقاشیاش و چه در کلاژگونههای تاریخوارش و چه در مجسمههای بدوی و چه در اندک عکسهای حسرتبرانگیزش همانی بود که در متنهای ادبی و رفتارهای اجتماعی و متون انتخابشده برای ترجمهاش بود؛ یک انسان تمامقد جستوجوگر و تجربهگرا.به همین سبب بود که آموختن نقاشی در ایران را نیمه رها کرد و در ایتالیا کارگردانی را نیمه رها کرد و باز به نقاشی رو آورد و باز نیمه رها کرد.
روحیه بیقرار او اجازه نمیداد در قالبهای آکادمیک خود را نگاه دارد و برای همین شاید از ترجمه تا داستان تا روزنامهنگاری و نقاشی و مجسمهسازی و عکاسی را پیشروی خود گذاشت و در هرکدام به نحوی سعی کرد به مسیر دل خوش دارد و در پی رسیدن به مقصدی خود را تعریف و محدود نکند و در همه اینها بسیار پرکار و پرتلاش بود.
شاید بدترین برداشت از آثار سحابی را گالری آرت سنتر داشت که عنوان «نقاشیهای دنیای نیمهتمام» را برای آنها انتخاب کرد که سحابی اساسا همانطورکه گفتم دنبال دنیای تمام و رسیدن به جهان خاصی نبود و به قول خودش که در مصاحبه با حرفه هنرمند و در پاسخ اینکه چرا سراغ ترجمه آثار پروست رفتید، میگوید: «جواب نیمهشوخی نیمهجدیاش این است که به ادموند هیلاری گفتند چطور شد از اورست بالا رفتی، گفت اورست آنجا بود ما هم رفتیم بالا» و او به آنچه فکر میکرد و تجربهاش برایش لذتبخش و جذاب بود، مبادرت میورزید.
همانطورکه رنوار در پاسخ به استادش در استودیو گلر، روزی گفته بود: «طبیعی است اگر نقاشی لذت نداشت، باور کنید نقاشی نمیکردم».
سحابی از ترجمه، از داستان، از نوشتن، از روزنامهنگاری، از نقاشی و از دیگر کارهای زندگیاش بیش از دستیابی به هر چیزی، برایش لذتبردن و تجربهکردن مهم بود.
سحابی به پشتوانه وقوفی که بر ادبیات جهانی و جهان در جریان همروزگارش یافته بود، در ادای درست مدرنیته در هنر بسیار پخته و مسلط و البته بیپروا بود و به نظرم در زمانه خودش که زیاد هم از آن دور نشدهایم و هنوز هم نیازمند فاصله بیشتری هستیم بهدرستی شناخته نشد. او مانند محصص است که هرچه از او دور شویم، نمایی بهتر پیدا میکند و این نه به سبب آثار آنها که به سبب بالارفتن فهم و درک ما از آثار آنهاست که حاصل میشود.
امروز که ۱۱ سال از ۱۸ آبان ۱۳۸۸، درگذشت او میگذرد، میتوان گفت کاری که سحابی در ترجمه و ادبیات کرد، کار زودفهمی بود و آنچه او در نقاشی و مجسمه صورتبندی کرد، کار دیرفهمی که نیازمند عبور زمان و مدرنشدن جامعه ایرانی دارد.
او از زمانه خودش خوراک گرفت و چیزی را تولید کرد که به کار آینده میآید؛ آیندهای که زندگی را نه برای رسیدن به نقطهای، یا انتقال پیامی مشخص و قابل خوانش، که دیگر حرف آینده نیست، بلکه برای توجه به چگونه رفتن و چگونه زندگی کردن و چگونه اندیشیدن و چگونه خوانش داشتن، ترسیم و طراحی میشود.
البته که سوای آنچه گفته شد، سحابی ویژگی نسل خود را نیز داشت و در کنار جستوجوگری و اشراف محتوای بر خود و جهان پیرامونی، بسیار پرکار و پراثر بود؛ بهنحویکه نمیتوان جهان نقاشی و هنر معاصر این سالها را بدون نمایش اثری از او و خطی که بیهیاهو بر تن هنر ایران گذاشته است، کتمان کرد یا نادیده انگاشت.