هنرمندی که در خوشنویسی کلاسیک هم شیطنت میکرد/گپی با عین الدین صادق زاده از ژن خوشنویسی تا گالری سیحون،برف نو و خاک
عینالدین صادقزاده میگوید در خوشنویسی کلاسیک هم شیطنتهایی میکرده و بدون اینکه اصول و هندسه خط را به هم بریزد سعی میکرده در ترکیببندیها کارهایی انجام دهد که متعلق به خودش است.
ایران آرت: عینالدین صادقزاده متولد سال 1344 در بابلسر است. او دارای درجه یک هنری و عضو هیئتعلمی دانشگاه است و سالها در دانشکدههای هنری به تدریس پرداخته است. صادقزاده مدرس انجمن خوشنویسان ایران نیز هست و علاوه بر فعالیتهای نمایشگاهی، آثار مختلفی از او منتشر شده که مجموعههای ندای عشق، در گلستانه، زلف آشفته، پوسترها و کارتهای نفیس هنری از آن جمله هستند. او نمایشگاههای زیادی در خارج از کشور داشته و آثارش در چند دوره حراج تهران و حراجهای کریستیز، بونامز و فیلیپس ارائه شدهاند. جدیدترین آثار او چندی پیش در نمایشگاهی با نام "برف نو" در گالری خاک به نمایش درآمد.
این گفتگو اخیرا توسط مریم درویش در هنرآنلاین انجام شده است و این هنرمند درباره آغاز فعالیت خودش و پرداختن به هنر خوشنویسی سخن گفته است.
ژن خطاطی
از کودکی خطم خوب بود و کلاس چهارم ابتدایی معلمی داشتم که میگفت من شکسته مینویسم. پدرم هم خط ریز بسیار خوبی داشت و این ژن در وجود من بود. به شدت به اطراف توجه داشتم و اگر کسی را مشغول دیوارنویسی یا نوشتن روی شیشه مغازهها میدیدم توجهم بسیار جلب میشد.
پدرم معتقد بود من فقط باید درس بخوانم. زمانی که دیپلم گرفتم تابستان را به شمال رفتم و یک روز کسی را دیدم که در حال دیوارنویسی بود. او به من آموزش داد. آنجا برای اولین بار قلم و مرکب را دیدم و جالب است که پیش از آن هیچ شناختی از قلم نی نداشتم و فکر میکردم خط درشت را با استفاده از دو خودکار مینویسند. آن روز آقای رحمتپور رسمالخطی از استاد امیرخانی را به من داد تا مطابق آن بنویسم و من سه ماه فقط شبی یک ساعت میخوابیدم چون گمشده خود را پیدا کرده بودم و شبانهروز در حال نوشتن بودم.
اما آموزش خوشنویسی را نزد مهدی فلاح و جواد بختیاری گذراندم و پس از آن دورههای مکاتبهای را نزد استاد امیرخانی آغاز کردم. اما حضوری هم خدمت استاد امیرخانی میرسیدم و هر بار تهران میآمدم مشتاقانه به انجمن خوشنویسان میرفتم و چند ساعتی آنجا میماندم. به این ترتیب فقط کار خودم اشکالگیری نمیشد بلکه صحبتهای استاد درباره کار همه را میشنیدم و حظ میبردم. بعد از سربازی هم وارد دانشگاه شدم و لیسانس گرافیک و فوقلیسانس تصویرسازی را دانشگاه تهران گذراندم.
گرایش به خط شکسته
من سالها نستعلیق کار کردم و الان هم وقتی حس و حال عجیبی به من دست بدهد نستعلیق مینویسم، هر چند که به شکسته عشق میورزم اما نستعلیق در وجود من تهنشین شده است. سال ۶۸ خط شکسته را آغاز کردم و احساس کردم علاقه درونی من بیشتر به شکسته است. آن زمان همه ما روی خط استاد کابلی کار میکردیم؛ اما احساس میکردم این شیوه مرا ارضا نمیکند. سال ۷۰ در گالری سیحون نمایشگاهی داشتم و در آن نمایشگاه شخصی جلوی یکی از آثار من ایستاده بود و با علاقه به آن نگاه میکرد. او به من گفت که پول خرید آن را ندارد و من آن اثر را به او هدیه کردم. او هم گفت به شرطی کار را میبرد که دو قطعه خط قدیمی که در اختیار دارد را به من بدهد. وقتی آن قطعات را برای من آورد دیدم که یکی متعلق به میرزا غلامرضا و دیگری از درویش بود. به او گفتم که این خطها بسیار بیشتر از کار من ارزش دارد اما او گفت که اینها پاداش حسننیت من است. پس از آن شیفته این خطها شدم و احساس کردم که اصل خط شکسته این است. به استاد امیرخانی هم گفتم که من این خط را دوست دارم و به توصیه ایشان به مدت ۶ ماه هر نسخه قدیمی که پیدا میکردم را کپی کرده و متناوب از آنها بازنویسی میکردم. وقتی آن کارها را نشان استاد امیرخانی دادم به من گفتند که حالا دارد اتفاقی میافتد و از این به بعد میتوانی سلایق خود را نیز وارد کنی. از آن زمان بود که خط من تغییراتی کرد که تا الان هم ادامه دارد.
فعالیتهای نمایشگاهی
اولین نمایشگاه من سال 68 یعنی سه سال بعد از شروع خوشنویسی، در دانشکده فنی بابل بود. سال ۷۰ در انجمن خوشنویسان نمایشگاه انفرادی داشتم و پس از آن تا زمانی که خانم سیحون زنده بودند در گالری سیحون نمایشگاه میگذاشتم.
ترکیببندی جدید در خوشنویسی کلاسیک
در دهه هفتاد به شدت کار میکردم زیرا خوشنویسی آن زمان رنگ و بویی نداشت که بتوانید با آن امرار معاش کنید. آن زمان طراحی گرافیک و گاهی هم تصویرسازی میکردم، اما این کارها هیچوقت دغدغه درونی من نبود. مدتی به شدت طراحی کار کردم اما وقتی به درون خود مراجعه میکردم متوجه میشدم خوشنویسی مرا بیشتر تکان میدهد. قصد داشتم از طراحی گرافیک و تصویرسازی به چیزهایی برسم که بتوانم آنها را وارد خط کنم. فکر میکردم من فرزند روزگار خودم هستم و باید کاری کنم که متعلق به درونیاتم است.
از همان زمان در خوشنویسی کلاسیک هم شیطنتهایی میکردم و بدون اینکه اصول و هندسه خط را به هم بریزم سعی میکردم در ترکیببندیها کارهایی انجام دهم که متعلق به خودم است، زیرا احساس میکردم ردپایی از من باید در کار وجود داشته باشد و مهم نیست که نتیجه آن خوب یا بد باشد
تجربه اول در گالری سیحون
وقتی وارد حوزه گرافیک شدم بخش بصری خوشنویسی را دیدم و فارغ از نوستالژی که به این هنر داریم، به فرم حروف توجه میکردم و اینکه چه میشود اگر از میان یک متن دیتیل بگیرم. سال ۷۴ در گالری سیحون نمایشگاهی با این نگاه داشتم. خانم سیحون چند متر از یک رول کاغذ در اختیار من گذاشت و گفت ببینم چه کار میکنی. من روی این کاغذ خط نوشتم و بعد در آن میگشتم و دیتیلهای ۲۰ سانتیمتری پیدا میکردم و تعداد زیادی تابلو درست کردم که از آنها نمایشگاه گذاشتم. بعدها دیدم که عدهای این شیوه را انجام میدهند و ادعا میکنند که ابداع آنها است درحالیکه من سالها پیش این کار را آزموده بودم.
کارم مورد اعتنا قرار نمیگرفت
در آن نمایشگاه بسیاری از استادان به من گفتند تو خوشنویس قابلی هستی پس چرا این کارها را انجام میدهی و من به آنها گفتم که به دنبال فضاهای دیگری هستم و با وجود وفاداری و علاقهمندی به خوشنویسی، با این کارها احساس میکنم پنجرههای دیگری به سوی من باز میشود که جهان را زیباتر میکند. در خوشنویسی کلاسیک احساس میکنید همهچیز همان است که قبلاً دیدهاید. همهچیز را میرعماد و دیگران به بهترین شکل نوشتهاند و نهایت آرزوها و آمال شما آن است که به همان شیوه نوشتن برسید اما من به دنبال چیزی بودم که کسی به آن نرسیده است و این با جوهر هنر عجینتر است. کمکم رنگ را وارد کار کردم و به مرور سعی کردم حروف را دفرمه کنم تا به فضای نقاشیخط برسم. بسیاری از کارهای من همان زمان به شکل کارتپستال چاپ شد و چندین نمایشگاه داشتم. اگرچه کارم مورد اعتنا قرار نمیگرفت و بسیار تحتفشار قرار میگرفتم. فروش آثار اصلا برایم مهم نبود و فقط میخواستم کار خود را نمایش دهم. آن زمان گرافیستها خیلی از کارم استقبال میکردند اما جامعه خوشنویسان در برابر آن گارد میگرفتند. بخش عمده کسانی که امروز نقاشیخط کار میکنند آن زمان با کار من مخالف بودند.
مد و خوشنویسی
استادی به نام ایرج انواری داشتم که بخش گرافیک دانشکده هنرهای تزئینی را پایهگذاری کردند. سال ۷۰ به ایشان گفتم که چرا کسی روی تیشرتها به جای جملات انگلیسی از خط فارسی استفاده نمیکند. او گفت ایده جالبی است و میتوانیم امتحان کنیم. من با قلم روی تیشرتها کلمات فارسی نوشتم و آقای انواری این کارها را به اروپا برد اما پس از آن خبر ندارم که نتیجه چه شد. در واقع آنچه سالها بعد مُد شد را من در سال ۷۰ آزمودم، زیرا فقط به شکل سنتی خوشنویسی بسنده نمیکردم. در شکستهنستعلیق اولین کسی که دانگ درشت نوشت من بودم و سال ۷۴ کارهای من توسط انتشارات یساولی چاپ شد.
روحیه درونگرایی و سکوت
متنهای مختلف از دکتر شریعتی، سهراب سپهری و... را کتابت کردم که به چاپ هم رسیدند. اما کتابت روحیه محض خوشنویسی میخواهد که هر روز چندین ساعت یک جا بنشینی و بنویسی، زیرا اگر این پیوستگی وجود نداشته باشد یکدستی خط از بین میرود و تغییر در آن ایجاد میشود.
نوآوری در خوشنویسی
احساس من این است که وقتی در خط کلاسیک به یک بینش درونی برسید و بتوانید از پس هندسه خط بر بیایید و تمام متر و معیارهای خط را بشناسید دیگر آن خط جزئی از سرشت شما شده است و وقتی وارد حوزه مدرن میشوی مانند کسی هستی که طراحی بسیار قدرتمندی دارد و میخواهد وارد حوزه رنگ و نقاشی شود.
طبیعی است که آن طراحی اجازه نمیدهد که شما کج بروی. کسی که دغدغه هنر دارد همیشه در حال جستجو کردن است و مسیرهای مختلف را کشف میکند، بنابراین فکر نمیکند که امسال باید چه کار جدیدی انجام دهد، بلکه او یک جستجوگر است و کافی است این جستجو را با آن و لحظه خود ترکیب کند تا کاری جدید و متعلق به همان لحظه به وجود آید. جهان هر لحظه تغییر میکند و این تغییرات در نگاه و نگرش شما نیز وجود دارد. در هنر باید مطلق فکر کنید و به هیچچیزی جز آن نیندیشید. در غیر این صورت پیرو مُد روز میشوید و توجه میکنید که الان چه کاری بیشتر پسندیده میشود و مورد استقبال قرار میگیرد، در نتیجه آثاری به وجود میآید که متناسب با عرضه و تقاضا هستند.
هیچوقت نمیتوانم بگویم که امسال میخواهم یک مجموعه جدید کار کنم. آنقدر دغدغه دارم که وقتی آنها با روزگار و مصائب آن آمیخته میشوند کار جدیدی به وجود میآید. خودم را تکرار نمیکنم چون برای خود احترام قائلم. وقتی شما لحظههای خود را تکرار میکنید یعنی رشدی نکردهاید. وقتی کسانی را میبینم که ۳۰ سال به یک شیوه کار میکنند احساس میکنم آنها به خودشان ظلم میکنند و چیزی را که در یک لحظه به دست آوردند در طول عمر خود تسری میدهند.
نقاشی خط ترکیبی دلنشین
در خارج از کشور کارهایی با نام کالیگرافی انجام میدهند ولی ما نباید از این نکته غافل شویم که برخلاف کشورهای دیگر که مواجهه مردم با خوشنویسی مطلقاً کاربردی است، در ایران اینگونه نیست و خوشنویسی به عنوان یک فضیلت به ما رسیده است. خط محصول یک نفر نیست بلکه خط متعلق به یک قوم است که به مرور صیقل خورده و بعد توسط یک نفر جمع آوری شده و قانونمند شده است. خط برای ما یک سبقه فرهنگی، تاریخی، اجتماعی دارد .
زمانی است که مانند حسین زندهرودی از خط به عنوان یک عنصر نقاشی استفاده میکنید و برای این کار نیاز به شناخت درونی از خط ندارید اما وقتی وارد حوزه نقاشیخط میشوید باید حروف را بشناسید و خوشنویسی کار کرده باشید.
دغدغه نقاشیخط کشف فضاهایی در خوشنویسی است که توسط خوشنویسها به آن توجهی نشده یا کشف نشده است. میخواهیم آن بخشهای بصری را کشف کنیم و برای این کار فارغ از اینکه باید از دانش بصری برخوردار باشید مهمترین نکته این است که خود خط را هم بشناسید و شناختن خط تنها با نوشتن آن حاصل میشود. پس از تمرین خوشنویسی و دست یافتن به اصول آن باید دانش بصری گرافیک و نقاشی هم داشته باشید تا بتوانید نقاشیخط انجام دهید، اما باز هم معلوم نیست که بتوانید ترکیبی دلنشین را ایجاد کنید و این را گذر زمان مشخص میکند.
خوشنویسی یک هنر شخصی
خوشنویسی چون در جوهر ایرانیان نهفته است برای همه مردم جذاب است و زمانی که احساس میکنیم چیزی از خودمان وارد حوزه مدرن میشود برای مردم جذابتر هم میشود. دورهای بود که خوشنویسی خیلی برای مردم جذاب نبود، زیرا تکرار مکررات بود و مردم بر در و دیوار آن را میدیدند. زمانی که نقاشیخط شکل گرفت روی دیگری از خوشنویسی خود را نشان داد و علاوه بر علاقهمندان همیشگی خوشنویسی، افراد دیگری که دیدند خط وارد فضای جدید شده و زبان امروز را بیان میکند به آن علاقهمند شدند.
وقتی اقبال اقتصادی از نقاشیخط به وجود آمد با کارهای زیادی مواجه شدیم و هرکسی خود را صاحب حق دانست که در این زمینه کار ارائه دهد تا جامعه اشباع شد.
بنابراین دوباره اقبال به خوشنویسی کلاسیک شکل گرفت و این نکته ظریفی است، چون در حوزه نقاشیخط بسیاری از مردم قدرت تشخیص کار خوب و بد را نداشتند اما در حوزه کلاسیک چون خوشنویسی در فرهنگ ما ریشه دارد افراد تا حدی قدرت تشخیص خط خوب و بد را دارند. مردم به آثار نقاشیخط اطمینانی نداشتند اما در خوشنویسی کلاسیک مشخص است که این آثار حاصل حوصله و صبر و ممارست است و در سالیان طولانی شکل گرفته است. بنابراین مردم هم به آن کار و صاحب آن اطمینان میکند زیرا میداند که این شخص ۳۰ سال نوشته است و عاشق این کار است. در سالهای اخیر کمکم مردم از سلیقه و نگاه مثبتی برخوردار شدند و یاد گرفتند سره را از ناسره تشخیص دهند.
رشد اقتصادی هنر
در حراجهای هنری نیز باید آدابی رعایت شود. کسی که میخواهد حراج هنری بگذارد کار فرهنگی میکند و درعینحال میخواهد باعث رشد اقتصادی هنر شود. اما رشد اقتصادی که در هنر توقع داریم با رشد اقتصادی که در فروش ارز و ساختمان و... هست تفاوت دارد.
اینجا بخش فرهنگی باید پررنگتر باشد و نباید وارد پلشتیهای حوزه اقتصادی شد. وقتی بازیهای اقتصادی شکل بگیرد اتفاقاتی میافتد که اصلا قابل دفاع نیست و هنرمند میگوید کاش اصلاً کار من وارد این فضا نشده بود. اثری که وارد حراج میشود باید به خودی خود متر و معیار هنری در آن وجود داشته باشد تا رشد قیمت بالای آن توجیهپذیر باشد، در غیر این صورت باعث بیاعتمادی جامعه و هنرمندان میشود و وقتی این بیاعتمادی به وجود آید چون جامعه از نگاه و شناخت هنری برخوردار نیست، طبیعی است که همه هنرمندان را مثل هم میبیند. آنوقت هنرمندی هم که سالها تلاش کرده و حق اوست که اثرش قیمت بالایی داشته باشد ضایع میشود. هنرمندان در جامعه احترام دارند و نباید اجازه دهیم این احترام از بین برود و مردم فکر کنند در هنر هم دروغ و فریب وجود دارد زیرا این مسئله بسیار به هنر لطمه میزند و در درازمدت آسیب خیلی بدی به این حوزه وارد میکند.