سفر با بهترینهای تجسمی به شهری که سینما و تئاتر ندارد/ احساس دین و گناه هادی مظفری
مدیرکل مرکز هنرهای تجسمی پس از اتمام بیست و ششمین جشنواره هنرهای تجسمی جوانان ایران که در ایلام برگزار شد، در یادداشتی درباره سفر خود به این شهر نوشت.
ایران آرت: هادی مظفری، مدیرکل هنرهای تجسمی وزارت ارشاد در همشهری نوشت: نشستهام روی بال هواپیمای atr که ظرفیتش ٦٣نفر است و ٥٥نفر آن اساتید و داوران جشنواره هنرهای تجسمی ایران هستند. داریم برمیگردیم از ایلام. هواپیما به اندازه هواپیماهای ملخی، سرو صدا دارد. انگار سقف حیاط بغلی را دارند با "هیلتی" میشکافند. صدای ملخ هواپیما، فکرها را در سرم میچرخاند. روزهایی که گذشت همهچیز سرجایش نبود. روزهای اول غذای هتل خوب نبود. بچهها گشتند و درشهر 2 رستوران پیدا کردند. ناهار دیروز نزدیک 2ساعت طول کشید و دست آخر برای آنها که "قارمه محلی" سفارش داده بودند، حنا دختر ایلامی، قورمه سبزی آورد و عذرخواهی کرد که تمام شده. ایلام سینما ندارد، سالن تئاتر ندارد و چاپخانهای که بولتن جشنواره را باکیفیت بالا و 4رنگ چاپ کند هم ندارد. شبانه بولتن را فرستادیم و در تهران چاپ کردند و یک نفر نشست توی ماشین و هشت ساعته رساند به ایلام. نزدیک بود از پرواز جا بمانیم. ونها دیر آمدند و آژانس نزدیک هتل، فقط ٢ تا ماشین داشت سرصبح.
بهترین هتل ایلام، شبیه هتل عباسی اصفهان و هتل درویشی مشهد و بقیه هتلهای ایران نبود اما بهترینهای هنرهای تجسمی ایران اینجا بودند؛ هم اساتید و هم استعدادهای جوان و این وسط سهم و تقصیر من برای انتخاب ایلام بهعنوان میزبان در این دوره، بیشتر از بقیه بود.
ایلامیها با تمام وجودشان آمده بودند به میزبانی و میهماننوازی و بچههای ما تمام توانشان را آورند پای کار و بهترین نتیجه و آثار در کارگاهها رقم خورد و وقتی مجری، نام برگزیده هر رشته را میخواند، تمام سالن از شوق و به احترامش بلند میشد و دست میزد. انگار که تمام شرکتکنندگان خود بهترین داوری را کرده باشند ولی باید قبول کرد که فاصله است بین تبریز و شیراز با ایلام. حالا صدای ملخ هواپیما کمترشده اما در ارتفاع 33 هزار پایی مگر میشود فکرها درون سرت چرخ نزند و آرام بگیرد!
هربار به فاصلههای دورتر از تهران سفر میکنم، همین فکر و خیال ذهنم را بهم میریزد؛ زاهدان و سراوان، بیرجند و نهبندان و ایلام. این شعار را دوست دارم که "ایران، فقط تهران نیست" ولی دلم میخواهد کاملترش کنم که ایران فقط تهران و اصفهان و مشهد و شیراز و تبریز هم نیست! تا به حال شده است در یک لحظه دچار تردید شوی بین احساس گناه نسبت به افرادی و احساس دین به جایی؟ احساس گناه از اینکه میتوانی رویدادهای بهتر و باشکوهتر را در شرایط مطلوبتر برگزارکنی و احساس دین به مردمی که هنوز روی بدنها و دیوارهای شهرشان جای زخمهای بزرگی باقی است.
اینکه توهم بنشینی تا دیگران کاری کنند برایشان و هر وقت همهچیز مهیا شد، هر وقت هتلها سربرافراشتند، هروقت دربانها با یونیفرمهای مرتب جلوی رستورانها درب را برایت بازکردند، هر وقت مردم آخر هفتهشان را درتئاتر و سینما و گالریها گذراندند و خیابانها پر شد از تاکسیهای اینترنتی، شما هم بیایید و جشنواره برگزارمیکنید! مهمانداران هواپیما دارند پذیرایی میکنند و من به جوانان لیسانسه و فوقلیسانسه هنر فکر میکنم که دیروز صبح، زیردرختان بلوط، سفره صبحانه پهن میکردند و کره و عسل کوهی جلویمان میگذاشتند و ظرفهای یکبارمصرف را جمع میکردند. از طبیعت و محیطبانانی که با تراکتور و تانکر آب آورده بودند بالای چغاسبز و 10بار از همه ما تشکر میکردند که ممنونیم که جشنواره را آوردید ایلام. افتخار دادید! دیروز ظهر وقتی رفتم تا از پیرمرد صاحب رستوران که حسابی عرق ریخت و حرص خورد تا همه تختها را غذا بدهد، تشکر و گلایه کنم، گفتم: دستت درد نکنه ولی... گفت: ولیاش را نگو. نگذارخجالتش به پیشانیام بماند و من به جای آن مرد کُرد خجالت کشیدم که تابه حال ٥٥ نفر همزمان درب رستورانش را بازنکرده بودند. عکاس جشنواره، تمام عکسهای کارگاهها و اختتامیه و شبهای زیبای ایلام را برایم فرستاده است؛ عکسهایی باشکوهتر از سالهای پیش در شهرهای برخوردار ایران اما من صدایی را با خودم از ایلام آوردم که آخرشب، راننده سواری، وقتی ازش خواستم یک دهان کردی برایم بخواند، آن را خواند؛ رانندهای که دانشجوی دکتری و حسابی شعر بلد بود و آواز کردی و ردیف دستگاهی.