نمیتوان پنجره را بست و منتظر نسیم بود
محمود نورایی: برخوردهای ایذایی در عرصه هنر هیچگاه جواب نداده و اثرات منفی چنین برخوردهایی خود معضل جدیدی را در عرصه فرهنگسازی جوامع ایجاد کرده است.
ایران آرت: این روزها در عرصه هنر ناآرامیهایی پدیدار شده که نشان دهند یک جنگ روانی برای جامعه هنری است. این جنگ روانی که بیشتر مدیریتشده به نظر میرسد در حال تخریب محتوایی هنر در عرصههای تئاتر، موسیقی و هنرهای تجسمی است. هنرهایی که در چهار دهه اخیر نشان دادهاند با وجود کمبودها و نبود زیرساختها همچنان شرافتمند، وجه تفکر جامعه ایرانی را در عرصه بینالملل هویدا و در زمینه فرهنگسازی در جامعه تأثیرگذار بودهاند.
چرایی این موضوع که برخی قصد دارند در شرایط امروز جامعه که در 4 دهه اخیر از نظر میزان امید در جامعه در پایینترین سطح خود قرار دارد، چنین شرایطی را مهیا کنند، امری است پوشیده و باید نسبت آن را به شرایط سیاستزده جامعه و تسویهحسابهایی مرتبط دانست که اساساً از ماهیت و روح هنری جدا هستند.
اما نگاه به گذشته که میتواند چراغ راه آینده باشد نشان میدهد در هیچ جامعهای برخوردهای ایذایی در عرصههای هنری با هر هدف و برنامهای جواب نداده و نتیجه معکوس آن حتی راه گفتمان را نیز که همواره در روح هنر مستتر هست، بسته است.
این روزها برخی با نشان دادن عکس و فیلمهایی از برخی از نمایشهای و نمایشگاههای هنری در فضای مجازی که اتفاقاً برای سالهای پیش است، جریان وااسفا به راه انداختهاند و حتی برخی جریانهای نظارتی بر عرصه هنر را در این زمینه متهم به اهمالکاری میکنند. از سوی دیگر در تلاش هستند نهادهای قضایی که به خاطر شرایط کاری این نهادها شاید کمترین شناخت را از موضوع هنر داشته باشند، تحریک به ورود به جریانات هنری کنند؛ مسئلهای که به دلیل نبود آشنایی با هنر که در ماهیت آن تأویلها و تفسیرهای متفاوتی وجود دارد، میتواند زمینه ایجاد کجراههای را پیش روی هنر قرار دهد.
اگر به دو دهه پیش کشور بازگردیم و به بازخوانی جریانات هنری که بیشباهت به جریانات امروز نیستند بهدرستی بنگریم میتوانیم دریابیم که از تجربه گذشته چنین برخوردهایی چه دستاوردهایی به دست آمده است! و اگر امروز نیز بر همین اقدامات ایذایی پافشاری کنیم در دو دهه آینده با چه پدیدههایی مواجه خواهیم بود؟
در اواخر دهه 60 و دهه 70 جامعه ایرانی که هشت سال جنگ را پشت سر گذاشته بود برای ایجاد نشاط در جامعه نیازمند ساختار جدیدی در عرصه هنر برای فرهنگسازی بود. این دوران مصادف بود با ظهور اولین گامهای انقلابهای دیجیتالی و پدیدهای به نام ویدئو و ماهواره؛ اما در این زمان زیرساختهای هنری برای به دست گرفتن استفاده درست از این پدیدههای نوظهور وجود نداشت و عملاً جریانی بر این پدیدهها حکمرانی میکرد که با تفکر آن زمان جامعه در منافات بود. در این دوران تولیدات سینمایی قبل از انقلاب با ویدئو پا به خانههای مردم گذاشتند و هنرهایی همچون موسیقی با واژه لسآنجلسی و آن ور آبی شناخته میشدند. در عرصه تئاتر به خاطر عدم درک از نقش مردم، بحران مخاطب بر تماشاخانهها سنگینی میکرد و در زمینه هنرهای تجسمی فضا کمی برای ظهور و نمایش آثار فراهم بود و در همین شرایط نیز به خاطر نبود فضای گفتمانی در عرصه هنر تفسیرهای غلطی از هنرهای تجسمی میشد.
این موضوع چند سال سایه سنگینی بر عرصه هنر داشت و در همان زمان نیز ممنوع بودن و برخوردهای قهری صورت گرفت که نهتنها راه را بر این جریان نبست، بلکه به جریان ورود این پدیدهها در رسوخ به خانه مردم کمک بسیاری کرد. این جریان در اواخر دهه هفتاد و تغییر سیاست و ایجاد ظرفیت استفاده از پدیدهای نوظهور هنری، رنگ دیگری گرفت. در این دوران شرایط ظهور دوباره موسیقی پاپ در کشور و ایجاد جریان برگزاری کنسرتها، به کلی موضوع موسیقی لسآنجلسی را برای مدتها از عرصه موسیقی دور کرد و جریانی را پدید آورد که هنر ایرانی با توجه به نظارتهای محتوایی از درون جامعه به گوش مخاطبان برسد. در عرصه سینما تولیدات داخلی به شبکه نمایش خانگی راه یافتند و در عرصه تئاتر فرصتی فراهم آورده شد تا جامعه تئاتری با آثار خود که بیشتر رنگ و بوی اجتماعی داشتند، نقش مردم را در تئاتر بیشتر کنند و سالنهای تئاتر به یکباره لبریز از مخاطب شد. در عرصه هنرهای تجسمی نیز که مدتها نقد و نظری در مورد محتوای هنر نمیشد، با جریانات مداوم نمایشگاهی و ایجاد بسترهای نقد و نظر، جریان بازخوانی هنر و رشد بالندگی آن فراهم شد. اگر بهدرستی به این جریانات بنگریم درمییابیم که خیلی زود طی سه تا چهار سال، هنری در سطح جامعه نقش ایفا کرد که با وجود نظارت دستگاههای نظارتی، با عموم جامعه ارتباط برقرار میکرد و نقش به سزایی نیز در زمینه فرهنگسازی داشت، اما برخی که شناختی از این جریانات نداشتند تا اوایل دهه هشتاد با نگاههای سیاستزده تلاش کردند چنین جریانی را با برخوردهای ایذایی به حاشیه برانند و با پررنگ کردن و جلو راندن خطوط قرمز جلوی جریانهای هنری را بگیرند که از سوی مردم بهعنوان مخاطب آثار هنری حمایت میشد.
در میانه و اواخر دهه 80 شاهد بسته شدن نهادهای صنفی، بستن ارکسترها، لغو بسیار کنسرتهای، عدم اکران فیلمها، رد نمایشهایِ با موضوع اجتماعی، بستن رسانههای مختلف بهویژه در حوزه نظری هنر و.... بودیم که همین جریان باعث شد نقش هنر در عرصه فرهنگسازی کم شود و مخاطبسازی که صورت گرفته بود، عقیم شود. این دوران مصادف بود با ظهور شبکههای اجتماعی و کوچ دوباره مخاطبان از فضای هنری به فضایی که نظارتی بر روی آن صورت نمیگرفت. حال مخاطبانی که تا چند سال قبل خود و نقد و نظرهایشان را در نمایشهای روی صحنه و در فیلمهای سینمایی و آثار هنری میدیدند، با تهی شدن نقششان در آثار هنری، به فضایی پناه بردند که بتوانند در آنجا گفتمان داشته باشند. این اقدام در حالی صورت میگرفت که همچنان جریان سیاستزده بر نظارتهای ایجابی اصرار داشت و نمیتوانست تحلیلی قابل قبول برای شرایط هنری در جهت فرهنگسازی دهد.
در این دوران که جامعه هنری دست خود را بسته از شرایط نظارتی میدید و هر لحظه خطر گریز مخاطب را به چشم میدید راه برونرفت از این بحرانها را با موضوعاتی پی گرفت که نهتنها موضوع روز مردم نبود، بلکه نشان داد در درازمدت شرایط ابتذال را در عرصه هنر پدیدار خواهد کرد. در این دوران سینما برای جذب مخاطب و ادامه حیات خود به سینمای کمدی روی آورد، سینمایی که اگرچه در اوایل از شانیت برخوردار بود اما در ادامه به کمدی سخیفی منتهی شده است که فقط قصد دارد برای لحظهای مخاطب خود را با هر شرایطی بخنداند. در عرصه تئاتر که در دهه هفتاد ظهور جریانات نقد اجتماعی توسط نویسندگان و کارگردانان ایرانی بود در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود جولانگاه نمایشنامههای خارجی شد که بسیاری از آنها پیوندی با فرهنگ جامعه ایرانی نداشتند و در پی بحرانی شدن بیشتر مخاطب، تئاتر نیز با پیروی از سینما به کمدیهای روی آورد که جایگاه والای خود را با یک سرگرمی تفننی عوض کرده است. موسیقی نیز همچون سینما و تئاتر چنین جریانی را پشت سر گذاشت و امروزه شاهد هستیم در کشوری که در جهان به زبان و شعر شناخته میشود با ترانههایی سخیف فقط برای ادامه حیات روزگار سپری میکند. در عرصه هنرهای تجسمی نیز اگرچه کمترین آسیب را در این دوران شاهد هستیم اما با فراهم نبودن بستر گفتمانی هنر و نقد و نظر رسانهای که مکمل هنرهای تجسمی است امروزه کمتر میتوان سره را از ناسره شناخت.
حال با جمعبندی موارد فوق میتواند نتیجه گرفت، هنر همواره برای اینکه بازویی قوی و کاربردی برای فرهنگسازی در جامعه باشد نیاز دارد که در یک بستر بدون سیاستزده و با نقشه راهی مشخص ادامه حیات دهد. این نقشه راه باید بر مدار مخاطب باشد، به گونهای که مخاطب خود و نقد و نظراتش را در آینه آثار هنری ببینید و بتواند در این بستر به رشد برسد. این موضوع نشان از آن دارد که سیاستگذاران نباید از وجود آثار اجتماعی هراس داشته باشند چرا که در این بستر است که نقد و گفتمان شکل میگیرد و اتفاقاً درک مقابل از معضلات و مشکلات سیاستگذاران فراهم میشود. در این بستر میتوان کنترل اجتماعی در جهت استفاده بهینه از نیروی جامعه را به دست گرفت و در این راستاست که میتوان با هر پدیدهای بهدرستی برخورد و آن را مدیریت کرد. آنچه مسلم است نمیتوان با برخوردهای ایذایی در جهت رد گم کردن مسائل مختلف، پنجرهها را بست و انتظار نسیم را کشید.