حافظیه در نوروز یک باغ جادویی است/ با بهرام دبیری درباره نوروز و شیراز
بهرام دبیری شیراز را جای دیگری میداند، جایی که بهار آن رنگهایی پررنگتری دارد
ایران آرت: بهرام دبیری شیراز را جای دیگری میداند، جایی که بهار آن رنگهایی پررنگتری دارد و پرندگانش طور دیگری آواز میخوانند...
بهرام دبیری اهل شیراز است و خاطرههای او از نوروز دوران کودکی در شیراز طور دیگری است، به جز رسمهای خانوادگی و شیرینیهای جادویی مادر، روح شیراز و بهار پر عطر و رنگ آن در همه حرفهای آقای نقاش افکنده است. با بهرام دبیری به گفتوگو نشستیم تا درباره نوروز، شیراز و نقاشی با او حرف بزنیم.
آقای دبیری در روزهای نوروز خوب است به عنوان نقاشی که عناصر حیاتبخشی چون گلها و پرندگان و البته زنان را موضوع کار خود قرار میدهد بگویید که چنین ایامی چه حس و حالی برای شما دارد؟
بخش نخست پاسخ من داستانی غمانگیز است و آن اینکه همواره وقتی به مفاهیم تاریخی در فرهنگ ما نگاه میکنیم، همه چیز سرتا پا موجب تفاخر است، بنابراین آنچه امروز دارایی ماست آن قدر محقر و ناچیز است که در مقابل گذشتهای که منشا همه چیز را بدون اغراق در ایران نشان میدهد، باعث خجالت ماست. ما در پاسخ به این سوال که گفتن این افتخارات در شرایطی که ما سدههاست به آن شکل زندگی میکنیم، چه فایدهای دارد، واقعا پاسخی نداریم. من بر حسب اتفاق به کتابی با عنوان "الفبای آنتیک" برخوردم که موزه لوور آن را چاپ کرده است، برای من عجیب بود با توجه به این که در غرب چندان علاقهای به برتری دادن به تمدن ایران وجود ندارد، در این کتاب نقشهای از ایران وجود دارد که در آن منشا فرم و معماری ایران دانسته شده است. این کتاب ریشههای درخت تمدن را در ایران میداند. تاریخ ایران، تاریخ شگفتانگیزی است و یکی از بخشهای آن نوروز است. در هیچ جای جهان، نفطه شروع سال با چنین انتخاب درخشانی که همزمان با تولد دوباره طبیعت است پیدا نمیشود. اما در مورد خودم که در شیراز و در یک خانواده زمیندار بزرگ که مراسم برای آنها همیشه بسیار مهم بود، باید بگویم که همه چیز از یکی دو هفته قبل از عید شروع میشد. به خاطر دارم درویشی بود بسیار خوش صورت و لاغر اندام که همیشه در همین زمانها کنار خانه ما چادر میزد و شکرپنیرهایی که در کشکولش داشت هنوز در خاطر من مانده است. صورت مهربانی داشت و ما همیشه در چادر او بازی میکردیم این مرد واقعا برای ما یکی از نشانههای نوروز بود.
شیراز به طور کلی در آن زمان هنگام بهار چه ویژگیهایی داشت؟
به طور معمول در شیراز شکوفهها زودتر از جاهای دیگر پیدا میشوند، ارعوانها، بادام و اقاقیاها از حوالی 15 اسفند شروع به گل دادن می کردند. در خانه ما همه آیینها باید در بهترین و کاملترین شکل انجام میشد، سفره هفت سین بسیار بزرگ و مفصلی پهن میشد که پر از غذاها، شیرینیها و میوهها بود. بلافاصله پس از سال تحویل در خانه ما زده میشد و یک گروه موسیقی که روحالله خالقی در کتاب خود با عنوان گروه "جلال و منوچهر" از آنها نام برده است، وارد میشدند و یک ساعتی موسیقی اجرا میکردند. یک موضوع جالب دیگر اینکه زنی جنوبی در شیراز بود که خالکوبیهایش را به یاد دارم، او آن روز یک بادیه شیر برای ما میآورد تا برای شیربرنجی که باید همزمان با تحویل سال در حال پختن باشد از آن استفاده کنیم. بخش دیگر اتفاقات شگفتانگیز نوروز پختن شیرینی به وسیله مادرم بود، حسرت بزرگ من اکنون این است که با از دست رفتن مادرم، دستور تمام آن شیرینیها نیز از میان رفت، یکی از دردسرهای کنونی من و سیمین هم این است که هر سال عید تلاش میکنیم باقلوا، سوهان عسل یا کلوچه نخودچی شبیه آنچه مادرم میپخت پیدا کنیم که هیچوقت موفقیتآمیز نیست.
از آن شیرینیپختنهای مادرتان نکته خاص و مشخصی به خاطر دارید؟
یادم است بادام را از دو هفته قبل خیس میکردند تا پوست قهوهای آن را برای پختن شیرینی جدا کنند، روز سفید کردن بادامها یکی از بهترین تفریحات ما بچهها ناخنک زدن و خوردن آن بادامها بود. همزمان با چنین کارهایی بود که بیدمشکهای شیراز با بوی جادوییشان رشد میکردند، آن بادام نمناک سفید شده را با همان میزان گل بیدمشک در کیسهای از پارچه ململ میریختند، در آن را میبستند و چهار روز در تاریکی نگه میداشتند تا عطر بیدمشک به بادامها منتقل شود. این بادام ماده اساسی تهیه باقلوا و یک نوع شیرینی خاص که در تنورهای هیزمی درست میشد بود. بنابراین برای من به جز بوی همیشگی گلها در شیراز، مراسم تهیه شیرینیهای بیهمتایی بود که من هرگز مانند آنها را در زندگی نچشیدم.
با این حساب سفره هفتسین خانه شما هم باید موضوع شگفتانگیزی بوده باشد.
بله، گفتم که سفره هفت سین خانه ما بسیار بزرگ بود، من هرگز پس از آن ندیدم اما در سفره ما به جز ماهی زنده، سبزههایی از دانههای مختلف، خود این دانهها به شکل خشک در کاسههای متعدد وجود داشت. به علاوه یک ماهی و مرغ درسته خام هم در سفره بود. سفره حتما روی زمین قرار میگرفت و از هر گلی که در شیراز وجود داشت در آن نهاده میشد. سفره بسیار مجللی بود که وجود همه میوهها مخصوصا انار و نارنج و آینه و کتاب حافظ در آن ضروری بود. همه ما موظف بودیم سر وقت و با لباسهای نو و تمیز سر سفره حاضر باشیم. هنگام سال تحویل مادرم حافظ میخواند، همه شمعهای پرتعداد سفره هفتسین روشن بود، پس از مراسم این شمعها با دو مسقطی و نه با فوت کردن خاموش میشدند و بعد نوبت تبریک گفتن و گرفتن عیدی میرسید. این در واقع یک آیین بود، با این حال آیینی برای شادی بود که همزمان بود با شکوفه کردن گلها و به علاوه نوعی جشن شکرگزاری برای بوها و مزهها و رنگها هم بود.
شما هم مثل بسیاری از مردم آن روزگار لباسها به خیاط سفارش میدادید؟
بله، خانواده ما در انتخاب پارچه و نوع دوخت لباس بسیار حساس و دقیق بودند. خریدن این پارچه و اندازه گرفتن و بدقولی خیاط یکی از خاطرههای هر سال من از نوروز است. نمیدانم در آن روزگار لباس آماده بود یا نه ولی فروشگاه معروفی در شیراز بود به نام ایران-یوروپ که پارچههای خوبی داشت، ما از این فروشگاه پارچه میخریدیم و بعد آنها را برای دوختن کت و شلوار و پیراهن به خیاط میدادیم. یک روز هم برای پرو میرفتیم و بعد در نهایت با تلاش بسیار این لباسها دو روز قبل از عید به دستمان میرسید.
تخم مرغ رنگی و رنگ کردن آن یکی از بخشهای نوروز بوده است، حدس میزنم که شما هم با توجه به علاقهتان به نقاشی باید آن را دوست داشته باشید...
بله، همینطور است، آن زمان با جوهرهایی که هنوز هم هست این کار انجام میشد، تخم مرغ پخته را درون این جوهرها میانداختند و پس ا رنگ گرفتن و سرد شدن، آن را با روغن زیتون جلا میدادند. سالها بعد پس از آنکه به تهران آمدم و دانشکده نقاشی رفتم، تخم مرغها را خودم نقاشی میکنم، خروسها، کبوترها و میوهها و گلهایی که در تابلوهایم هست روی اینها هم نقاشی میشود و دوستان و اقوامی که به خانه ما میآیند خیلی به آنها علاقه دارند و با خود میبرند و نگه میدارند.
با توجه به سابقه ای که از دوران کودکیتان تعریف کردید، امروز جشن نوروز در خانه شما به شکلی برگزار میشود؟
نوروز هنوز هم مناسبتی مهم در خانواده ماست، هم برای من و سیمین و هم برای رعنا و روزبه نوروز و بودن در این روز کنار هم بسیار با اهمیت است. در واقع برای بچهها همان طور که برای من در کودکی من گذشته است، همه مراسم از ابتدا وجود داشته و آنها هم با این رسم و رسوم و جشن خو گرفتهاند. تا وقتی کوچک بودند در رنگ کردن تخم مرغها سهیم بودند اما الان هر ساعتی از شبانه روز که باشد نیمه شب، صبح یا هر وقت دیگر آنها هم خانه هستند و همه با هم کنار سفره مینشینیم. لحظه تحویل سال، لحظه عجیبی است، سکوتی در آن وجود دارد که گاه توام با یک اندوه است و گاه توام با تفکر، درحالی که با زمانهای دیگر در عمل فرقی نمیکند. زمانی که دور این سفره مینشینیم برای چند دقیقه نوعی تمرکز وجود دارد و برای بچه ها هم این لحظات مهم است، دخترم زمانی که کانادا زندگی میکرد، به جز یک سال باقی سالها این راه دور را طی میکرد تا لحظه تحویل سال با ما باشد.
گلها، پرندگان، میوهها و فیگورهای زنانه عناصر اصلی آثار شما هستند، نوعی فضای زنده و پویا در نقاشیهایتان وجود دارد که رنگهای رقیق و لطیفشان بیش از هر فصلی بهار را به خاطر ما میآورد، بهار چقدر بر شما به لحاظ بصری تاثیر گذاشته است که ما اکنون میتوانیم این نمودها را در کارهایتان ببینیم؟
بله، چیزهایی که در کارهایم وجود دارد به بهار نزدیک است، مثلا شما هیچوقت گلهای فاخری در کارهای من نمیبینید، شکوفه و بیشتر دستهگلهای وحشی در این کارها وجود دارد. شیراز اصولا جهان متفاوتی با مثلا تهران دارد، مثلا روز اول دوم فروردین حافظیه بیشتر یک باغ جادویی است، به علاوه نقاشی و شعر جزو مصارف روزمره خانواده من در کودکی بود. به همین دلیل شعر هم در کار من نقش مهمی دارد تا جایی که نجف دریابندری کارهای مرا "غزلهایی با خط و رنگ" دانسته بود. عنصر مهم دیگر برای من خود باغ است، باغ شبیه نان شب برای مردم شیراز است، گلهای نسترن، سایههای باغ، صدای پرندگان و همه چیزهایی که نشانه شکوه طبیعت است در شیراز اغراقآمیزتر از جاهای دیگر است و اینها همه راه خود را به نقاشیهایم نیز باز کرده است.