محمد ابراهیم جعفری از نوروز و سال نو میگوید
آرزوی هوای خوب دموکراسی برای مردم
شعر نخستین حرف اوست، همه را شاعر میداند، برای محمد ابراهیم جعفری همه دنیا پر از خوبی است چون فکر میکند بهار باید در جان آدمی ریشه داشته باشد.
ایران آرت: شعر نخستین حرف اوست، همه را شاعر میداند، برای محمد ابراهیم جعفری همه دنیا پر از خوبی است چون فکر میکند بهار باید در جان آدمی ریشه داشته باشد.
سرویس تجسمی هنرآنلاین: محمدابراهیم جعفری، شاعر و نقاش است و به راحتی میتواند ساعتها با تو به گفتوگو بنشیند بی آنکه احساس خستگی کنی. هنگام مصاحبه مدام شعر میخواند و هر جا که صحبت آواز میشود، او به راحتی شروع به آواز خواندن میکند، خاطراتش از آدمها و روزهای کودکی تمام نمیشوند و شنونده به راحتی در فضای حرفهایش سفر میکند. با او به گفتوگویی نوروزی نشستیم تا همه خاطرات دور و نزدیک محمدابراهیم جعفری درباره نوروز را بشنویم.
در ابتدا خوب است بگویید که بهار یا به بیان دیگر نوروز چه حسی برای شما دارد؟
نوروز برای کسانی که زندگی را باور دارند هر روز حضور دارد و اگر اینطور نباشد حال چنین افرادی خوب نیست. به همین دلیل من فکر میکنم با اینکه ما چهار فصل داریم و در بهار همه چیز برای ما پر از انرژی است اما در زمستان هم وقتی برف همه جا را فراگرفته است باز هم ما یاد بهار میافتیم و برای همین باید یاد بگیریم که از هر لحظه زندگی لذت ببریم. من این شعر را همیشه با خودم میخوانم که : "برف میبارد/ برف میبارد/ من پیرتر میشوم/ تو زیباتر". به نظر من هر جملهای که ما به کسی میگوییم و باعث میشود که حال کسی خوب شود نوعی بهار را در میان ما به جریان میاندازد. دوست دارم از شعرهای کتابم که هنوز چاپ نشده است یک شعر دیگر برایتان بخوانم: "باغبان سبز شدن را به گیاه نمیآموزد/ باغبان نشانی بهار را به دانه/ و نامه باران را به سبزه میدهد/ نمیتوان به پرنده یاد داد که در کویر یا برگ بید لانه بسازد/ من باغبانم/ اگر دانه شوقی در توست/ آن را خواهم رویاند/.
شما اهل بروجرد هستید و میدانیم که کودکی شما در این شهر گذشته است، نخستین چیزی که از نوروز در این شهر به یادتان میآید چیست؟
آنچه به خاطر دارم این است که به لحاظ شکل، سبزه و رویاندن آن چیزی بود که بیشترین توجه مرا به خود جلب میکرد. خاطرم هست که این سبزهها را روی کوزههای گلی سبز میکردند به شکلی که در نهایت جوانههای کوچک سبز رنگ سطح کوزه را میپوشاند. اولین چیزی که به خاطر من میآید این است که آن روزها به هر پشت بامی نگاه میکردید میدید که مردم آگاهانه چیزی را سبز کردهاند. این سبزهها همه دانهها را شامل میشد و زیباترین سبزهها، سبزه ارزن بود. بچهها همیشه منتظر کوزههای سبزه بودند تا در پایان نوروز آنها را بشکنند هرچند من معمولا یکی از این کوزهها را دزدکی برمیداشتم و نمیشکستم.
آداب و رسوم نوروز در بروجرد آن روزها چگونه بود؟ به نظر من نوروز در همه جا شبیه هم است، فقط هرکس اوضاع مالی بهتری داشت، میهمانیهای بیشتر و پذیرایی مفصلتری داشت. یکی از بهترین شیرینیهایی که آن سالها به دست ما می رسید نوعی شیرینی کرمانشاهی بود که به آن کاک میگویند و از ورقههای بسیار نازک خمیر برشته ساخته میشود. سفره هفت سین هم بخش مهمی از نوروز ما بود که بیشتر از آنکه یک مراسم باشد نوعی آیین بود. آیین تفاوت مهمی با مذهب دارد، آیین از باور ما میآید و البته تعداد کمی از مردم به آن معتقدند. بزرگترین انرژی که وجود دارد همین باوری است که در ما وجود دارد. در نوروز کام همیشه شیرین بود، درهای خانهها همیشه به روی همه باز بود و همه مردم شبرینیهایی داشتند که به فقرایی که به خانهها میرفتند بدهند.
شما و خواهر و برادرها را به خرید هم میبردند؟
عید که میشد همه دکانهای محله اجناس خوش رنگولعابی را برای فروش آماده میکردند. البته من و مادرم هیچوقت خرید نمیرفتیم بلکه پدر برای من لباس میخرید. اصلا مرا نمیبرد، اندازههای مرا میگرفت و به خیاط میداد، فقط چند روز بعد میرفتیم لباسها پرو کنیم تا خیاط آنها را تکمیل کند. خوبی این شکل از تهیه لباس این بود که دشواری آماده شدن یک لباس را میدیدیم و تا آنجا که میشد سعی میکردیم آنها را خوب نگه داریم. البته همه مردم قدرت این کار را نداشتند اما خوشبختانه یا متاسفانه ما توانایی تهیه لباس به این شکل را داشتیم.
عیدی گرفتن چه حسی داشت برای شما؟
پدرم اسکناسها را مثل خیلی از مردم لای قرآن میگذاشت، یادم است بیشترین عیدی که میگرفتم دو تومان بود. تا آنجا که به خاطر دارم، وقتی میخواستند مرا گول بزنند دو اسکناس پنجزاری به من میدادند تا فکر کنم عیدی بیشتری گرفتهام ولی من رنگ اسکناسهای بیشتر را میشناختم و از مادرم میخواستم اسکناسهای سبز رنگ به من بدهد که ارزش بیشتری داشت. من بچه بسیار شیطانی بودم، از همسایهها که اهل شهر دیگری بودند شعرهای محلیشان را یاد گرفته بودم و میخواندم، شادی آفرینی را دوست داشتم و حالا هم در کلاسها سعی میکنم شاگردانم را شاد کنم.
بهار برای شما چه حسی دارد و به عنوان یک نقاش در کارهایتان چه تاثیری میگذارد؟
بروجرد فضاهایی داشت که در بهار خیلی سایهسار بود و من همیشه حتی به بهانه درس خواندن به این فضاها میرفتم. به این فضاها خیلی فکر میکردم، به خانه که میرسیدم دوست داشتم بفهمم این درختهای زیبا چطور روی کاغذ تصویر میشوند به همین دلیل آنها را میکشیدم، خیلی زود توانستم پرسپکتیو را با همین درختها کشف کنم، معلمی برای نقاشی نداشتم اما میدیدم که هر چه دورتر را میبینم درختها کوچکتر میشوند پس به همین شکل آنها را میکشیدم. کوچه را نیز به همین ترتیب در دبیرستان ترسیم میکردم که باعث تعجب معلم من شد. من فکر میکنم بهار در جان آدم جوانه میزند و اگر کسی یاد گرفته باشد که غم مال آدمیزاد نیست میتواند با این بهار همراه شود. من حتی با شاگردانم بازی خاصی میکنم تا بتوانند در زمستان هوای گرم و مطبوع بهاری را حس کنند و به شکلی به خودشان تلقین کنند که گرم میشوند.
روزگاری شما کودک بودید، برایتان لباس میخریدند، سفره هفت سین پهن میکردند و به شما عیدی میدادند، امروز پدربزرگ هستید، این روزها عید برای شما چه حال و هوایی دارد؟
به جرات میتوانم بگویم که آدم وقتی نوه دارد، با خوشی او شاد میشود. من در بازی با نوههایم که البته به زبان فرانسه صحبت می کنند چیزهای زیادی یاد میگیرم، در خانه بروجرد ما دیوار یک فرورفتگی دارد که نوه بزرگم به آن غار میگوید، ما مدتها با هم در این غار بازی میکنیم. من حتی یاد دادن هنر را از آنها یاد گرفتهام. این سه پسر کوچک برای من معنی بهار هستند و بسیار دوستشان دارم. هر سال مثل هر پدربزرگی به آنها عیدی میدهم هرچند قبلا کوچک بودند و پول به دردشان نمیخورد اما حالا کم کم معنی پول را درک کردهاند و دوست دارند به آنها پول عیدی بدهم. میدانید نوهها از بچهها دوست داشتنیتر هستند زیرا فقط خوشی آنها با پدر بزرگ و مادربزرگ است و مسئولیتشان با والدینشان است.
اگر بخواهید بهترین اتفاق سال 94 را انتخاب کنید چه چیزی را انتخاب میکنید؟
با مردم که در شهر برخورد میکنم متوجه شدهام امسال فضایی پیش آمد که همه مردم میتوانند حرفهایشان را بگویند، آنها حقشان را میگویند و میخواهند زیرا پیش از این اینطور نبود. این برای من مایه خوشحالی است و فکر میکنم مردم حق خود را میشناسند و حتی اگر مدتی سکوت کنند در شرایط خاصی حرفشان را خواهند زد.
اگر بخواهید بدترین اتفاق امسال را نام ببرید چطور؟
فوت بردارم بدترین اتفاق امسال برای من بود، هر شب خاطراتی از او را در ذهنم میبینم. شعری هست که حسم به او در آن وجود دارد و بد نیست برایتان بخوانم: "ای ساکت صبور/ ای ابر، ابر دور/ ای دشت سبز/ ای برکه کبود/ با شور و حال من/ زیبا و روشنی/ بی جلوههای شوق غمگینتر از منی/ هر صبح هر غروب/ با حنجر سکوت/ فریاد میزنی؛ من آینهی توام، تو آینهی منی". من معتقدم شما به تعداد چیزهایی که دوست دارید خوشبخت هستید و به تعداد چیزهایی که دوست ندارید ممکن است احساس بدبختی کنید.
چه آرزویی برای سال جدید دارید؟
آرزو دارم حال و هوای محبتی که بین من و همسرم، بین من و دو دخترم وجود دارد، در دل همه مردم وجود داشته باشد. متاسفانه خبرهای بدی هر روز میشنویم که شادی ما را از بین میبرد که امیدوارم کمتر شود. ما هر روز از دموکراسی حرف میزنیم، چیزهایی که معتقدیم مردم ممالک دیگر دارند، امروز همانطور که گفتم مردم ما حق خودشان را میشناسند، این خیلی بزرگ است، امیدوارم این دموکراسی وسعت پیدا کند، معنی دموکراسی مثل دیگران بودن نیست، بلکه داشتن همین حقوق است که امیدوارم هر روز بیشتر برای مردم محقق شود. برای خودم هم یک آرزوی ساده دارم، صدای من اینطور نبود، به راحتی و بسیار زیاد آواز میخواندم اما آلودگی هوا موجب شده است که صدایم دیگر به شفافیت قبل نباشد، امیدوارم این آلودگیها کم شود تا همه ما در هوای بهتری نفس بکشیم.
برای هنر و نقاشی هم آرزویی دارید؟ برای هنر آرزو دارم که بچهها استادان خوبی که امروز مشغول کار هستند را بشناسند، به علاوه امیدوارم دانشکدهها به این اصل قائل شوند که هر هنرجو نیاز دارد که از سال اول با یک معلم مشخص کار کند زیرا تنها به همین شیوه است که هنرجویان میتوانند به جایی برسند.