نیروهای طبیعت به کمکم آمدند/ بابک اطمینانی از زندگی نقاشانه خود میگوید
بابک اطمینانی: وقتی درس میدهم مثل این میماند که دارم در بیان و در اجرا یک عمل هنرمندانه انجام میدهم.
ایرانآرت: مریم درویش؛ کتاب مرور آثار بابک اطمینانی چندی پیش توسط بنیاد لاجوردی منتشر شد. در این کتاب نفیس که به مرور آثار اطمینانی پرداخته، تصاویری با کیفیت از نقاشیها به همراه متنهایی درباره دورههای مختلف فعالیت هنری او وجود دارد که مخاطب را به طور کامل در جریان روند شکلگیری نقاشیهای این هنرمند قرار میدهد. به مناسبت انتشار این کتاب نمایشگاهی از آثار اطمینانی هم در بنیاد لاجوردی برپا شده که مرور آثار او را برای طیف گستردهتری از علاقهمندان امکانپذیر میکند.
آقای اطمینانی، شما بر خلاف بسیاری از هنرمندان، فعالیت هنری را از کودکی آغاز نکردهاید و در دوره جوانی به سمت نقاشی گرایش پیدا کردید. دقیقاً از چه زمانی نقاشی کشیدن را شروع کردید و چطور خودتان را به عنوان یک نقاش حرفهای مطرح کردید؟
من در زمینههای مختلفی تحصیل کردم. وقتی دوره دبیرستان را در ایران گذراندم، برای تحصیلات مقدماتی پزشکی به انگلستان رفتم و بعد از دو سال متوجه شدم که به پزشکی علاقه چندانی ندارم. بعد از آن به رشتههای مختلف دیگری هم سرک کشیدم، مثل مهندسی معدن و ادبیات تطبیقی که برایم جذاب نبود و هیچکدام را ادامه ندادم. سالها ترک تحصیل کردم و مشغول به کار شدم. البته در آن مدت هم مطالعاتی در مورد علایق شخصیام داشتم و گاهی حتی مینوشتم تا اینکه یک مشاهده در سن 28 سالگی مرا به سمت نقاشی کشاند.
روزی حضور چهار فصل را در یک درخت دیدم و برایم این سؤال مطرح شد که این چهار فصل دقیقا چه زمانی و چگونه به هم تبدیل میشوند. من به عنوان یک انسان، تغییر فصلها را از روی تقویم متوجه میشوم ولی طبیعت به گونه دیگری عمل میکند. سؤالی که برایم مطرح شد، باعث شد سیری در مکان و زمان داشته باشم و به دنبال پاسخی برای این سؤال بروم. تجربه تماشای آن درخت برایم خیلی جالب و غریب بود. به همین خاطر سعی کردم آن را بنویسم ولی از عهده نوشتنش بر نیامدم، بنابراین با استفاده از کاغذهای رنگی و بریدن و چسباندن آنها قصه یک شاخه در چهار فصل را ساختم و این شروع کار من در حوزه تجسمی بود.
یک ماه بعد از آن وارد کالج هنرهای کالیفرنیا شدم و دوره لیسانسم را آغاز کردم. دوره لیسانس من تحت تأثیر هنر فیگوراتیو و دوره فوق لیسانسم با کارهای آبستره گذشت. مجموعه آثارم در دوره فوق لیسانس "تمهای فارسی" نام داشت چون خیلی مجذوب پدیدههای بصری در سنت تصویریِ خودمان بودم و میخواستم این پدیدههای بصری را به شکل جدیدی بیان کنم. بعد که تز فوق لیسانسم را نوشتم و درسم تمام شد، در بهمن ماه سال 1370 به ایران بازگشتم. در بدو ورودم به ایران، به عنوان عضو هیئت علمی مؤسس گروه نقاشی دانشگاه آزاد با این دانشگاه شروع به کار کردم اما شش ماه بعد استعفا دادم و از همان سالها تا همین چند سال پیش صرفاً به عنوان استاد مدعو در دانشگاه آزاد و دانشگاههای دیگر تدریس کردم.
نمایشگاه "بابک اطمینانی، مروری بر آثار" که این روزها در بنیاد لاجوردی برپا شده است چگونه شکل گرفت؟
ایده این نمایشگاه که آمیزهای از متن و تصویر است و حالت بیوگرافی دارد توسط احسان لاجوردی و مُنا زهتابچی مطرح شد. چیدمان این نمایشگاه هم مرتبط است با کتابی که جدیدا توسط بنیاد لاجوردی درباره زندگی و آثار من به چاپ رسیده است.
در این نمایشگاه چه آثاری را ارائه کردهاید؟
این نمایشگاه مجموعهای از آثار من از 28 سالگی تا سالهای کنونی است که 27 اصل اثر و 20 تصویر از آثار قدیمی را شامل میشود. مجموعهای از طراحیها و نقاشیهای آکادمیک، طراحیها و نقاشیهای فیگوراتیو، پوسترها و نقاشیهای 4 مجموعه، یعنی منظومهها، آفرینشها، خاکستریها و گسترههای ارگانیک است. ضمن اینکه دو اثر هم از آثاری که به آنها میاندورهای میگویم در این نمایشگاه حضور دارند. من وقتی نمیدانم باید چهکار کنم، جستجوهایی را انجام میدهم تا به یک رگه جدید برای استخراج برسم. اسم این جستجوها را کارهای میاندورهای گذاشتهام. یک اثر جدید که مربوط به امسال است نیز در نمایشگاه دارم که در کتاب نیست و جزو آثار میاندورهای محسوب میشود.
اشاره کردید که در نمایشگاه اخیرتان چند اثر طراحی پوستر هم وجود دارد. گرافیک را چه زمانی آموزش دیدید؟
زمانی که در کالیفرنیا زندگی میکردم و ترک تحصیل کرده بودم، برای امرار معاش کارهای مختلفی انجام میدادم. مثلاً دورهای در رستوران کار کردم و مدتی هم در یک نشریه کارهای آمادهسازی پیش از چاپ را انجام میدادم و به این صورت با طراحی گرافیک آشنا شدم و تصمیم گرفتم به آن به عنوان یک شغل فکر کنم. در نتیجه دورهای را در همین رابطه در کلاسهای آزاد دانشگاه برکلی در کالیفرنیا گذراندم ولی کار حرفهای در این زمینه انجام ندادم. البته حدود 3 سال برای رویدادهای هنری و فرهنگی ایرانی در شمال کالیفرنیا پوستر طراحی میکردم که البته جنبه اقتصادی نداشت و بخشی از فعالیتهای اجتماعی من محسوب میشد.
شما ابتدا تمرکزتان روی نقاشی فیگوراتیو بود و بعد به نقاشی آبستره علاقهمند شدید. چه اتفاقی افتاد که از نقاشی فیگوراتیو دل کندید و به سمت نقاشی آبستره رفتید؟
من در بهار سال 1368 لیسانسم را از کالج هنرهای کالیفرنیا گرفتم و در پاییز همان سال در همان کالج تحصیل در مقطع فوق لیسانس را شروع کردم. از آنجایی که در دوره لیسانس فقط طراحی و نقاشی فیگوراتیو انجام داده بودم، در تابستان آن سال تابلوهایی میکشیدم که همه فیگوراتیو بودند و روی آنها خطهای فارسی هم مینوشتم، که البته هیچکدامشان جالب از آب در نمیآمد. همه را سفید میکردم تا دوباره از نو شروع کنم. تا اینکه یکبار به جای سفید کردن تابلوی نقاشی شده، با رنگ سبز تیره و روشن بیش از 90 درصد سطح آن را پوشاندم. آنچه باقی ماند خیلی جالب بود و باعث ورود من به عرصه آبستره شد، و دوره فوق لیسانس به همین ترتیب طی شد، با خلق تمهای فارسی.
زمانی که آمریکا را ترک کرده و دوباره به ایران برگشتید، طبیعتاً با فضای جدیدی آشنا شدید که فرم و نوع نگرش مردمان آن به هنر متفاوت از غرب است. در ایران چطور به بینش و تفکر هنری خودتان دست یافتید و مسیر مشخصی را برای عرضه هنرتان پیدا کردید؟
در بهمن ۱۳۷۰ به ایران بازگشتم ولی قبل از آن، در دوره فوق لیسانس و به واسطه مجموعه "تمهای فارسی" تلفیقی ایجاد کرده بودم بین دو قطب متضاد سنت و مدرنیته ایرانی. وقتی به ایران آمدم میدانستم که ضعف تکنیکی دارم. خوشبختانه با همایون سلیمی آشنا و دوست شدم و کار او باعث شد تا اهمیت تکنیک را درک کنم. منظورم از تکنیک، روشهای مختلفِ به کارگیری رنگماده و ابزار است. در همین حال و احوال بود که روزی، مثل همیشه، یک تکه رنگ از روی پالتم به روی زمین خیس افتاد. ولی من انگار برای اولین بار با آن مواجه شده بودم. فعل و انفعالاتی که آن اتفاق به وجود آورد، ناگهان معنای دیگری را در ذهنم پدیدار کرد و همان معنا به رگه اصلی محتوای کارم در ایران تبدیل شد و به مرور آن را گستردهتر و عمیقتر کردم، محتوایی که درباره یگانگیِ عالم هستی و نحوه شکلگیری آن است.
در ایران، شما چهار دوره مختلف را در زمینه نقاشی آبستره تجربه کردهاید که حاصل این دورهها به ترتیب مجموعههای منظومهها، آفرینشها، خاکستریها و گسترههای اُرگانیک است. مجموعه منظومهها شامل چه آثاری است؟
مجموعه منظومهها یک طغیان بود بر علیه بیتکنیکیِ خودم، بر علیه تکنیکی که نداشتم. من دوره لیسانسم را در رشته طراحی گذرانده بودم و به این مدیوم کاملا مسلط بودم؛ ولی از نقاشیهایم رضایت نداشتم و همیشه از فقدانِ رهاشدگی رنج میبردم. اولین دورهای که در ایران شروع به کار کردم، با ابزار رنگگذار خیس شروع به طراحی کردم و قلممو تقریباً برایم به یکی از ابزارهای دست چندم تبدیل شد. از همه چیز برای رنگگذاری و حرکت دادن رنگ استفاده میکردم و آن آزادی خاصی را که در نقاشی به دنبالش بودم، از آن موقع به بعد تجربه کردهام.
خلقِ مجموعه منظومهها حدود یک سال به طول انجامید و نقاشیهای آخر آن با نقاشیهای اولیه خیلی فرق داشت و تکاملیافتهتر شده بود. در شروعِ نقاشیهای آن مجموعه، گرچه از نیروهای جاذبه استفاده میکردم منتها هنوز خیلی به آن آگاه و واقف نشده بودم که بخواهم به عنوان دستیار و همراه از آن استفاده کنم. یعنی هنوز به برقرار کردن میدانهای مادّه و میدانهای انرژی فکر نمیکردم تا اینکه در پایان آن دوره متوجه شدم که وقتی میدانهای مادّه تشکیل میشود، ماجرا وارد فاز دیگری میشود. به همین خاطر در کارهای پایانی مجموعه منظومهها به سمت پیوند دادن میدانهای مادّه و میدانهای انرژی رفتم، و از این طریق به مجموعه آفرینشها رسیدم.
پس از مجموعه منظومهها، چگونه به مجموعه آفرینشها رسیدید؟
در کشیدن نقاشیهای مجموعه منظومهها از یک قلوه سنگ الهام گرفتم که در نهایت به مجموعه آفرینشها ختم شد. یک قلوه سنگ کوچک به دستم رسید که شبیه به چشم بود. به آن قلوه سنگ و دایرههای متحدالمرکز آن نگاه کردم و واقعاً حس کردم که چشمِ هستی دارد به من نگاه میکند. به همین جهت آن قلوه سنگ تبدیل به یک منبع الهام برای من شد و از آن چشم در تمام کارهای آن مجموعه استفاده کردم. از طریق چند جستجوی میاندورهای، تصمیم گرفتم آن چشم را به شکل خیلی بزرگتری نشان بدهم. به اینصورت بود که به کمپوزیسیونهای تک مرکزیِ دوره آفرینشها رسیدم که از مرکز شروع میشود و دوباره به همان جا برمیگردد. در مجموعه آفرینشها بحث اصلیام جِرمِ رنگی و یکپارچه کردن آن بر روی بوم بود. میخواستم ببینم چگونه میتوانم یک پوسته به هم پیوسته را به وجود بیاورم. از قبل متوجه شده بودم که عالمِ هستی یک بدنِ یکپارچهای است که چه در کل و چه در جزء آن این یکپارچگی ادامه دارد. تلاش برای ادارکِ این وحدت و این تمایلِ به هم، که در بینِ عناصرِ عالمِ هستی در جریان است، مهمترین معنایی است که من به شوق آن نقاشی میکنم و در نهایت یک موجود طبیعی از جنس اکریلیک به وجود میآورم. از سال 1997 تا سال 2000 روی مجموعه آفرینشها کار کردم که البته بعدها هم باز گریزهایی به تفکرات این مجموعه زدم ولی در آن سه سال صرفاً روی آن مجموعه متمرکز بودم.
شاید برای خیلی از مخاطبان نقاشی جالب توجه باشد که با ابزاری غیر از قلممو توانستهاید مجموعه آثاری را خلق کرده و ارائه بدهید. در مورد تکنیک و ابزار نقاشیهای مجموعه آفرینشها توضیح بدهید.
شاید در ایران اینطور که شما میگویید باشد ولی در نقاشی جهان دههها است که تجربیات مختلفی در زمینه استفاده از ابزارهای گوناگون برای خلق اثر در جریان است. خیلی از نقاشها در سبکهای مختلفی حضور دارند که اصلاً از قلممو استفاده نمیکنند و یا کلا به واکنشهای شیمیایی یا فیزیکی در حیطه مواد علاقه دارند. نقاشی از نقطه نظر مکانیکی یعنی اینکه ما یک ماده رنگی را از نقطه الف به نقطه ب منتقل کرده و حرکت دهیم و این حرکات را آرایش دهیم. این تعریف برای همه سبکهای نقاشی بطور یکسانی معتبر است. اینکه این ماده رنگی در چه حالتی و با چه ابزاری از نقطه الف به نقطه ب منتقل میشود و چگونه و با چه ابزاری در نقطه ب حرکت داده میشود، بحثی را دربرمیگیرد به نام تکنیک. ولی متاسفانه در ایران اینطور جا افتاده که تکنیک یعنی مثلأ رنگ روغن، آکریلیک یا مداد رنگی. این مثل این میماند که بگوییم تکنیک آقای کلهر کمانچه است و این اشتباه را برای توضیح همه آثار در کتابها، گالریها و موزههای تجسمیمان ذکر کنیم، آن هم به دو زبان.
از لحاظ تکنیکی، زمانی که آن تکه رنگ از پالت به روی زمین خیس افتاد، من متوجه شدم که این فقط نیروی ماهیچههای هنرمند نیست که میتواند رنگ را حرکت بدهد، بلکه نیروهای دیگری مثل جاذبه هم این کار را انجام میدهند. نیروی جاذبه هم چیز جدیدی در نقاشی نیست و در دورههای مختلف، هنرمندانی از این نیرو در کارشان استفاده کردهاند.
پس از مجموعه آفرینشها چه انگیزهای باعث شد که رنگها را کاملاً کنار گذاشتید و به سراغ نقاشی خاکستری رفتید؟
علتش این بود که متوجه شدم مخاطب مجذوب و شیفته فامهای رنگی میشود، در حالیکه ذهنیت من این نبود که جذابیت رنگی ایجاد کنم بلکه به دنبال ایجاد یک یگانگی مادی و جرمی بودم. به همین خاطر تصمیم گرفتم فام را کنار بگذارم و با رنگهای سیاه و سفیدِ سرد کار کنم. این کار را تعمدا انجام دادم و بزودی متوجه شدم که انتخاب درستی بوده است چون توانسته بودم یگانگی جِرم را از طریق ایجاد بافت در آثارم برقرار کنم. کارهای خاکستری به خارج از سیاره زمین اشاره دارند. حدود نُه سال روی این مجموعه کار کردم و تجربه منحصر به فردی عایدم شد.
چند نمایشگاه از آثار مجموعه خاکستریها برگزار شد؟
اولین بار پنج اثر از این مجموعه را در بینال جهان اسلام ۱۳۸۶، در مجتمع صبا به نمایش گذاشتم. همان سال یک نمایشگاه مروری بر آثار در موزه امام علی (ع) داشتم که شامل بیش از چهل تابلو بود که از این تعداد، بیش از بیست نقاشی خاکستری را به نمایش گذاشتم. بعد از آن در سال 87 در گالری خاک و در سال 88 در گالری آن؛ دو نمایشگاه انفرادی با مجموعه آثار خاکستری برگزار کردم. با همین آثار چند نمایشگاه در ایران و دو نمایشگاه هم در شهرهای سنفرانسیسکو و لسآنجلس داشتم. علاوه بر این، در چندین نمایشگاه گروهی هم آثاری از مجموعه خاکستری را نشان دادهام.
در طول 9 سالی که روی مجموعه خاکستری کار کردید و حاصل آن حدود هشتاد اثر شد، هیچوقت دچار بنبست و تکرار نشدید؟
البته که شدم. بیشتر اوقات وقتی به تکرار میرسیدم که سؤالی نداشتم و یا در حال جستوجوی مشخصی نبودم. سالهایی که روی مجموعه خاکستری کار میکردم، کلا جستوجوهای مختلفی داشتم. مثلا خالی کردن پهنه بوم از هر عنصر اضافی یکی از این جستوجوها بود، یعنی خلاصه کردن تا حد امکان، تا جایی که از نیت اصلی غافل نشوی. جستوجوی دیگر این بود که بتوانم حالتهای مسطحی را به وجود بیاورم که واقعأ سه بعدی به نظر بیایند مگر آنکه لمس شوند. چگونگی حضور و انتشار نور در اثر از اصلیترین جستوجوها بود. در عین حال، بررسیِ فیزیکیِ ساختارهای ارگانیک و مرتبط با سیاهچالهها و نیز دعوت از رنگ برای بازگشت به متن خاکستری از دیگر موضوعات مورد توجهم بود. ممکن است آثار مجموعه خاکستریها از نظر مخاطب عام تا حدی شبیه به هم باشد ولی از نظر مخاطب خاص، کاملاً با هم فرق دارد.
بعد از مجموعه خاکستریها، دوباره رنگ را وارد کارتان کردید و مجموعه جدیدی را به وجود آوردید که به نظر میرسد از لحاظ رنگ و ساختار، پیوندی میان مجموعه خاکستریها و آفرینشها است. چه چیزی باعث شد که احساس کنید لازم است دوباره رنگ به کارهایتان برگردد؟
در تمام مدتی که روی مجموعه خاکستریها کار میکردم، دلم به عنوان نقاش، رنگ را میخواست. حتی خیلی وقتها از ابتدا با رنگ شروع میکردم ولی در نهایت رنگ را زیر نقاشیهای خاکستری دفن میکردم. بعد از اینکه چند سال روی مجموعه خاکستریها کار کردم، دیگر دلم میخواست از آن فضا بیرون بیایم و یکی از راههایی که میتوانستم این کار را انجام بدهم این بود که دوباره رنگ را وارد کارم کنم.
در عین حال نقاشیهای خاکستری قلمرو کلانی را مطرح میکردند که شاید میلیونها سال نوری با ما فاصله دارد و یا قلمروهای بسیار ریزی که حاصل کوچک کردن بسیار زیاد عالم هستی است. این دو قلمرو بسیار شبیه به یکدیگر هستند و هر کدام عالمهای دوری را میسازند. من احتیاج داشتم که فاصلهام را کمتر کنم، به همین خاطر رنگ را وارد کارم کردم و این باعث شد تا فاصله بسیار کمتر شود.
در حال حاضر روی مجموعه جدیدی کار میکنید؟
مشغول تعقیب رگههایی در کارها و ذهنیاتم هستم. زمانی که مجموعه گسترههای اُرگانیک را کار میکردم، ایدههایی درباره یک مجموعه جدید در ذهنم شکل گرفت که باید دید به کجاها خواهد کشید.
از میان مجموعههای مختلفی که در طول سالهای متمادی در نمایشگاههای داخلی و خارجی ارائه دادید، کدام یک از مجموعهها با اقبال بیشتری همراه بود؟
اقبال مخاطب نسبت به یک اثر هنری بستگی به مختصاتِ اثر و مخاطب دارد. یقینأ آثار خاکستری جاذبه بیشتری داشتهاند. گرچه، عدهای هم با آثار رنگی ارتباط بیشتری برقرار میکنند.
شما سالها در زمینه نقاشی آبستره کار کردهاید، با این حال فکر میکنید که میتوان کارتان را در قالب یک سبک خاص گنجاند و برای سبکتان یک عنوان خاص معرفی کرد؟
حس میکنم امروز دیگر دوره سبکها به پایان رسیده. شاید دهههاست که دورانِ جنبشهای پرچمدار به پایان رسیده است. الان دوره حرکتهای جمعی بطور فردی است و آگاهیهای فردی کمکم دارد از طریق تکاملات درونی و گفتوگوهای بیرونی به آگاهیهای جمعی منجر میشود و به سرعت در این شبکه رشد میکند. به همین خاطر دیگر نمیشود مثل گذشته سبکهای مشخص تعریف کرد و طبق آنها افراد را طبقهبندی کرد.
زمانی در مصاحبههایم خود را بخشی از اکسپرسیونیسم انتزاعی طبقهبندی کرده بودم ولی بعدها متوجه شدم که این طبقهبندی اساساً غلط است و کار من به لحاظ فرم و محتوا ربطی به اکسپرسیونیسم انتزاعی ندارد. در حقیقت وقتی نیروی جاذبه میداندار شد، متوجه تفاوت ماهوی کارم با کار نقاشان اکسپرسیونیسم انتزاعی و "من"گرا شدم.
با ورود نیروی جاذبه انگار نیروهای طبیعت به کمکم آمده بودند. بخشی از نیروهایی که پدیدههای هستی را در مقیاسهای ریز و کلان ایجاد میکنند وارد نقاشیام میشوند و همراه با حضور و آگاهی من آن را به ثمر میرسانند. در حین عمل، تبعات بعضی از تصمیمات قابل جبران است و بعضی دیگر نه. نیت من داشتنِ حضورِ مؤثر در خودِ واقعیت است، در همان چیزی که دارد همان موقع شکل میگیرد. و منظورم از مؤثر این است که بتوانم یک حادثه آشوبزده را به تدریج منظم و زیبا کنم. و باید بگویم که خیلی خوشحالم که از طریق نقاشی میتوانم راجع به مسائل دیگر هم شناخت پیدا کنم و به برخی از نتایج برسم.
برخی از هنرمندان معتقدند که تدریس کردن، آرامش ذهنی را از آنها میگیرد ولی شما از زمانی که به ایران برگشتید تا به حال مشغول تدریس هستید. چه انگیزهای باعث ورودتان به حوزه آموزش نقاشی شد؟
برای من تدریس به مثابه یک فرم هنری است. وقتی درس میدهم مثل این میماند که دارم در بیان و در اجرا یک عمل هنرمندانه انجام میدهم، یعنی دارم آگاهانه از مواد خام و ابزار برای ساختن فضا و فرم استفاده میکنم تا بتوانم "محتوا"یی را منتقل کنم، محتوایی که در واقع همان "ایجادِ ادراکِ مشخص" است. و برای این کار باید تمرینهایی طراحی شود که بتواند در کمترین زمان بیشترین اطلاعات را بطور ساده، منسجم و واضح به هنرجو منتقل کند. و طراحیِ این تمرینها یکی از دلمشغولیهای من است، و همینطور رسانا کردن فضا به وقت آموزش. ذهن من دوست دارد اطلاعات آموزشی را تولید و دستهبندی کند و برای رشد هر کدام برنامهریزی و بسترسازی کند. ذهن من دوست دارد سیستم تولید کند و جزئیات را به کلیات و بالعکس، پیوند بزند و از این میان الگوهایی را تعریف و کشف کند که به سادگی قابل اجرا باشند. ذهن من این کارها را خودش بطور فیالبداهه انجام میدهد و لازم نیست من کاری بکنم. تدریس برای من بخشی از بودن است.
تا کنون پیش آمده که تصمیم بگیرید تمرکزتان را صرفاً روی نقاشی یا آموزش بگذارید؟
اگر تدریس نکنم دچار افسردگی میشوم و اگر از نقاشی کشیدن دور شوم به تدریج حالم خراب میشود. ولی خودم را به عنوان یک کارمند هنر نمیبینم که موظف باشم صبح تا شب به آتلیه بروم و کار کنم. خودم را مثل درختی میبینم که بهار، تابستان، پاییز و زمستان دارد. زمانهایی بوده که برای مدت بیش از یک سال سکوت کردهام و نقاشی نکشیدهام ولی این به معنای این نبوده که ذهنم از ماجرا جدا شده باشد.