کد خبر: 13169 A

جان دادن انسان روی بوم / روایت وحید چمانی از متحرک کردن یک تابلوی نقاشی

جان دادن انسان روی بوم / روایت وحید چمانی از متحرک کردن یک تابلوی نقاشی

وحید چمانی در تابلوی جدید خود از تکنیک‌هایی برای متحرک کردن بخشی از اثر استفاده کرده است.

ایران آرت: مریم درویش، گالری فرمانفرما از 12 آبان ماه نمایشگاه "واقعیت مبهم" را با آثار سه نسل از نقاشان معاصر برگزار کرده است که قصد دارد تفاوت سبک سورئال از منظر هنرمندان ایران در دوره‌های مختلف را نشان دهد. در این نمایشگاه آثاری از ایران درودی، علیرضا اسپهبد، قاسم حاجی زاده، حسین محجوبی، نیکزاد نجومی، وحید چمانی، نزار موسوی نیا، سید امین باقری، محسن فولادپور، امیرنصر کم گویان، علی اسماعیل لو، مرتضی یزدانی، الهام فلاحی و سولماز نباتی به نمایش درآمده است که نشان دهنده تفاوت ذهنیت و رویکردهای آنها است.

یکی از آثاری که در این مجموعه مورد توجه قرار گرفته، تابلویی از وحید چمانی است که عنصری متحرک در آن وجود دارد. بیننده‌ای که در مقابل تابلو قرار می‌گیرد در میان رنگ‌های قهوه‌ای و غبار گرفته تابلو، شهری ناشناخته را می‌بیند و ناگهان در میان یک بنای عجیب، با پیکره انسانی مواجه می‌شود که به طناب دار آویخته شده و با لرزش‌هایی خفیف در حال جان کندن است. با وحید چمانی درباره این تابلو به گفت و گو پرداختیم.

کار جدیدتان در ادامه مجموعه‌ای که دو سال پیش در گالری اثر نمایش داده شد، تغییراتی نسبت به آثار قدیمی‌تر شما دارد. چگونه از نقاشی‌های قبلی که بیشتر آدم‌هایی با چهره‌های خاص در آنها دیده می‌شد دور شدید و به این فضای شهری رسیدید؟

من هنوز آن پرتره‌ها و فیگورها را موازی این فضای شهری که در آثارم شکل گرفته،کار می‌کنم. ولی برای خودم همیشه بحث واکاوی محیط اطرافم و آنچه از آن موجودات یا محیط احساس می‌کنم، مهم بوده است. پیش از این در پرتره‌ها نیز بیش از آنکه بخواهم به ظاهر آنها بپردازم، حالت درونی آنها را نقاشی می‌کردم. در واقع آن شکل‌های دفرمه که می‌بینید احوالات درونی آدمها است نه ظاهر آنها.

حالا با همین رویکرد روی فضای شهری کار می‌کنم، یعنی شما در این بناها و اماکن، نه ظاهر آنها، بلکه احساسی که از آن شهر دارید را در کار می‌بینید و من همیشه تلاشم این بوده که احوال درونی این شهرها را به تصویر بکشم. شاید وقتی مقابل یکی از این کارها قرار می‌گیرید احساس کنید این شهر در عین اینکه بسیار آشنا است ولی عنصر آشنایی هم در آن نیست. تلاشی نکردم برای اینکه شهر معاصرمان را آنطور که هست نقاشی کنم بلکه احوال درونی آن را نقاشی می‌کنم.

شهرهایی که شما می‌کشید در واقعیت دیده نمی‌شود. به نظر می‌رسد این شهرها هویت یک فرهنگ مشخص را نشان نمی‌دهد و ممکن است در هر جای دنیا و در هر زمانی بوده باشد و یا حتی سرزمینی ناشناخته در حال حاضر باشد. این بی‌مکانی و بی‌زمانی چگونه برای شما شکل گرفت؟

آنچه به طور واضح می‌توانید ببینید این است که ما در خلاء زندگی می‌کنیم و آن اتمسفر رایج در اجتماع یک خلاء است. پس آن بی‌زمانی و بی‌مکانی در واقعیت وجود دارد. شاید با تعریف تاریخ غرب خودمان را در مسیر یک تاریخ خطی قرار دهیم اما واقعیت اینطور نیست و تاریخ ما همیشه فراز و فرودهایی داشته و هیچ وقت نتوانسته یک مسیر ممتد را ادامه بدهد. در این صورت آنچه شما گفتید کاملا درست است. من حتی وقتی پرتره‌ها و فیگورها را کار می‌کردم آنها هم در بی‌زمانی بی‌مکانی بودند و در خلاء به وجود آمدند. در این آثار هم نمی‌توانید به جای خاصی ارجاع بدهید چون تاکید می‌کنم احساسی که شما از یک شهر دارید را نقاشی می‌کنم نه آنچه به شکل بصری می‌بینید.

با توجه به رنگها، پرداختی که روی سطوح انجام شده و... حسی که ما از شهر شما می‌گیریم یک فضای وهمناک، خفه و ترسناک است. از نظر شما شهرها در واقعیت به این شکل هستند؟

برداشتی که من از شهر دارم و برداشت بسیاری دیگر از مردم که در زندگی شهری با من تجربه مشترک دارند، همین هست. چیزی که در این کارها خیلی واضح است، گردی از یأس و رخوت در این شهر نشسته. شما به طور شهودی می‌توانید این گرد را در آلودگی شهر ببینید، اما من یک مرحله جلو می‌روم و می‌گویم این آلودگی فقط مختص هوا یا محیط زیست نیست. آلودگی نگاه، رفتار و اندیشه آدمهاست که مجموع آنها به طور اغراق‎آمیزی یک شهر را تبدیل می‌کند به آن چیزی که شما در این کار می‌بینید.

در این اثر اتفاق جدیدی افتاده و یک تکنولوژی به کار اضافه شده که آن را از نقاشی صرف خارج  می‌کند. چه طور شد لازم دیدید حرکت به یک اثر نقاشی اضافه شود. این دغدغه از چه زمانی شکل گرفت؟

من از سال 85 علاقه مند بودم یک عنصر متحرک در کارم داشته باشم. همیشه این علاقه مندی در وجود من بود که یک مدیوم جدید را وارد کارم کنم تا یک نوآوری هم داشته باشد. ولی ضرورت آن پیش نیامده بود و تکنیک‌هایی هم که کار می‌کردم باعث می‌شد نقاشی دیگر به عنوان  یک اثر مستقل نباشد و یک مدیوم جدید باید به آن اضافه می‌شد. به عنوان مثال چند نقاشی روی طلق انجام دادم که پشت آنها  LCDقرار می‌گرفت و تصویر آن نمایشگر روی نقاشی من دیده میشد. ولی انجام این کار نو مستلزم این بود که یک LCD  را به تابلوی نقاشی وصل کنید. بعدتر با ویدئوپروجکشن این کار را کردم و تصویری روی بوم نقاشی من می‌افتاد اما باز هم مجبور بودم چیزی را همراه نقاشی کنم که مزاحم آن بود. تا اینکه در کار جدیدم تکنیکی را پیدا کردم که به نظرم بهترین راه بود تا شما در عین حال که آن عنصر تحرک را دارید ولی هیچ چیز اضافه‌ای همراه با تابلو دیده نمی‌شود و تنها یک بوم روی دیوار نصب شده است.

وحید چمانی

اصولا چه نیازی به ایجاد این حرکت بود و چرا باید در نقاشی شما یک بخش متحرک وجود داشته باشد؟

لرزش این فیگور یک کار فانتزی و بی‌هدف نیست. طبق تعریفی که از شهر داشتم، در این تصویر هم عنصر زندگی دیده نمی‌شود. یک شهر ساکن، راکد، با رخوت، سستی، آلودگی و کهنگی است. این کهنگی هم صرفا در بناها نیست بلکه تفکری است که بر شهر حاکم است. نکته‌ای که برای خودم مهم بود این است که شما وارد شهری می‌شوید که هیچ عنصر پویایی در آن دیده نمی‌شود و تنها عنصر متحرک، پیکری است که تلاش مدام می‌کند برای زنده ماندن، و نه برای زندگی کردن. چیزی که شاید اطرافمان زیاد ببینیم آدمهایی هستند که فقط برای زنده ماندن تلاش می‌کنند و آن تعریفی که از زندگی کردن وجود دارد در مورد آنها به کار نمی‌رود.

بنابراین مقابل تابلویی قرار می‌گیرید پر از سکوت ترسناک و می‌بینید چیزی در آن تکان می‌خورد. وقتی دقت می‌کنید متوجه می‌شوید آدمی است که برای زنده ماندن تلاش می‌کند.

در مورد تکنیکی که به کار برده‌اید توضیح دهید.

این فیگور یک مجسمه ساخته شده با پاپیه ماشه است که با طناب در پشت تابلو آویزان شده و شما فقط سایه آن را می‌بینید. طنابی که فیگور به آن آویزان شده به طور مداوم در حال سایش به یک سطح برنده است و زمانی که  طناب پاره می‌شود و مجسمه پایین می‌افتد دیگر فیگور متحرکی در تابلو دیده نمی‌شود. در واقع تلاش‌هایی که این آدم می‌کند در نهایت نتیجه می‌دهد ولی ما نمی‌دانیم زمانی که طناب پاره شد، او جان داده و مُرده یا اینکه رها شده است.

بنابراین زمانی که طناب پاره شود و فیگور پایین بیفتد، چیزی از تابلو کم می‌شود.

شاید شما یک عنصر را از این تابلو کم کنید ولی یک بار معنایی را به آن اضافه می‌کنید. هنرمند رسالت دارد در پس کاری که انجام می‌دهد حرفی داشته باشد و پشتوانه فکری در کارش باشد. البته این اثر متعلق به مجموعه شخصی است ولی شاید اگر کسی آن را می‌خرید دوست داشت دوباره طنابی وصل کند و جان کندن آن آدم را همیشه ببیند.

این کار چقدر زمان برد؟

با کار فنی که روی آن انجام دادم نزدیک 7 ماه زمان برد. برای آن بخش فنی بارها کارکردم و بیش از 12 مجسمه ساختم تا آن فیگور ایده‌آل را پیدا کنم. حتی سطحی که طناب با آن سایش دارد مهم بود که چقدر برنده باشد تا برای مدتی که لازم است این حرکت ادامه پیدا کند. الان یک ماه است که مجسمه مداوم در حال حرکت است و خودم هم نمی‌دانم چه زمانی می‌افتد. برای حرکت دادن آن هم از یک موتور آماده استفاده کردم ولی تغییراتی در آن ایجاد کردم تا حرکت ظریف و دلخواه من را ایجاد کند. حسن کار این است که هیچ چیز اضافه‌ای در اطراف تابلو دیده نمی‌شود و حتی عمق بوم را هم زیادتر نکردم و همه چیز در عمق سه سانتیمتری چهارچوب جا گرفت.

این اثر آغازی بر یک روند است و قرار است در مجموعه‌ای ادامه پیدا کند؟

من هیچ وقت در هیچ دوره کارم فکر نکردم که وقتی به یک مدیوم یا شیوه جدید رسیدم آن را مدتی ادامه دهم. برای همین در سیر کار من از ده سال پیش تا به حال بالا و پایین محسوسی وجود نداشته است. چیزی که برایم مهم است این است که وقتی جلوی سه پایه می‌ایستم بتوانم با توجه به احوالات آن روز کار کنم و از روزم لذت ببرم. خودم را محدود نمیکنم که برای یک نمایشگاه یا دوره کاری مشخص نقاشی کنم.

نمایشگاه جدیدی از آثار شما در راه هست؟

نه. من هر روز نقاشی می‌کنم و ساعت‌های زیادی را صرف مطالعه مرتبط با کارم می‌کنم. به جز نقاشی هیچ کار دیگری نمی‌کنم  و این کار برایم خیلی جدی است. الزاما کتاب‌های متعدد نمی‌خوانم که بار معنایی کارم را بالا ببرد، اما احساس می‌کنم این مطالعات می‌تواند پشتوانه کارم باشد و به آن خاطرات و تجربیاتی که داشتم و ماحصل آن شده است این تابلوها، اضافه کند.

 

وحید چمانی واقعیت مبهم
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین