|
گلشیری هم آرام و قرار نداشت. این مرد نمیخواست پیر بشود. ایستاد و دوباره از آیدا درخواست کرد برود طبقه بالا پیش شاملو. آیدا خسته بود. گفت هنوز آماده نیست. گلشیری دوباره نشست و کمی از حال و احوال شاملو پرسوجو کرد. پرسید چطور شاملو را از طبقه بالا به طبقه پایین میآورد یا چطور او را به دکتر میبرد و برمیگرداند.