ازدسترفتن باکرگی در هتلمشهد!
ایران آرت : دختر 21 ساله که صدای گریه هایش سکوت کلانتری را شکسته و صورتش غرق اشک بود, به کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا «ع» گفت:
در یکی از شهرستان های اطراف مشهد به جهان آمدم و بعد از گرفتن دیپلم در یکی از دانشگاه های بجنورد قبول شدم, اگر چه خانواده ام مخالف تحصیل من در دانشگاه شهری دور بودند
به گزارش سایت ناز وب او افزود: اما من پافشاری به ادامه تحصیل داشتم و با اسم نویسی در دانشگاه مشغول تحصیل شدم,. پدرم از جایگاه اجتماعی خوبی برخوردار بودو من دریک خانواده اصیل و سنتی رشدکرده بودم به همین علت رفتارهای بعضی دوستان و همکلاسی هایم برای تماس بی پروا با جنس مخالف و دلباختگی های عاشقانه خیلی برایم عجیب بود.
اگر چه گاهی به دنیای انها حسادت میکردم اما خطوط قرمز خانوادگی و مذهبی مرا از این کارها بازمی داشت با این وجود آرام آرام رفتار و گفتار به اصطلاح متمدنانه! آنها بر من نیز تاثیر گذاشت تا اینکه در یکی از شبکه های اجتماعی و گروه های دوستانه دانشگاه با فردی آشنا شدم, که هیچ ربطی به دانشگاه من نداشت.
نمیدانم چگونه سر از گروه ما درآورده بود چرا که در غرب کشور زندگی میکرد. یکسال از این تماس مجازی می گذشت که “فردین” با توسل به حرف های عاشقانه و ترفندهای زیرکانه مرا برای قرار حضوری مجاب کرد. از این رو تصمیم گرفتیم یک دیگر را در مشهد دیدار کنیم چرا که این شهر بزرگ پر از هتل و مسافرخانه بودو مورد دقت کسی قرار نمیگرفتیم.
اما بازهم به علت بعضی اعتقادات مذهبی و اصالت های خانوادگی حاضر نبودم با جوان غریبه ونامحرم دریک اتاق به سر ببرم. به همین علت «فردین» دو اتاق مجزا در یکی از هتل های مشهد رزرو کرد تا هرکدام به صورت جداگانه و نا آشنا اتاقی داشته باشیم و بتوانیم به سهولت هم دیگر را دیدار کنیم.
با این کار “فردین” اعتماد بیشتری به او پیدا کردم و به مشهد آمدم. ساعت حدود 10 شب بود که وارد اتاق 102 شدم, آن شب با آن که فردین در اتاق 103 ساکن بود اما بازهم تا ساعت 3 بامداد با یک دیگر چت میکردیم
و قرار و مدار تفریح روزبعد را می گذاشتیم درحالی که خواب بر چشمانم غلبه کرده بود فردین با ابراز بی حوصلگی از من خواست برای صرف چای به اتاقش بروم و وقتی با مخالفت من روبه رو شد بازهم وعده داد که حریم ها را حفظ میکند من هم با همین وعده ها پا به اتاق روسیاهی گذاشتم ولی ساعتی بعد در حالیکه به علت از دست دادن پاکدامنی ام اشک می ریختم ناگهان فردی زنگ اتاق رابه صدا درآورد.
وقتی در اتاق را گشودم مدیر مسافرخانه را مقابلم دیدم ودر این هنگام ناگهان فردین مرا هل داد و پا به فرار گذاشت. اینگونه بود که من ماندم و دستبند ماموران! حالا هم از شدت شرمساری جرئت تماس با پدر و مادرم را ندارم….