ناگفتههای زندگی در یک خانواده تئاتری به مناسبت روز هنرهای نمایشی
لیلی رشیدی: زمانی که شهرت پدرم را درک کردم زندگی برایم شیرین شد / روزی که مادرم دیگر برای اجرا به تلویزیون نرفت خیلی خوشحال شدم / زندگی در یک خانواده تئاتری جذاب است
عباس غفاری: لیلی رشیدی معتقد است، تنوعی که زندگی بازیگران دارد، باعث جذابیت آن در میان مردم میشود.
ایران آرت: امروز 27 مارس روز جهانی تئاتر و 7 فروردین روز ملی هنرهای نمایشی در ایران است. چند سالی است که در ایران روز جهانی تئاتر نیز جشن گرفته میشود و به همین مناسبت به سراغ عضوی از یک خانواده بزرگ تئاتری رفتیم تا تجربه زندگی در چنین خانوادهای را از زبان او بشنویم.
لیلی رشیدی فرزند داود رشیدی و احترام برومند است؛ زندهیاد داود رشیدی از چهرهای تاثیرگذار هنرهای نمایشی ایران و احترام برومند نیز از مجریان باسابقه تلویزیون است. اما خانواده لیلی رشیدی پر از چهرههایی دیگری است که در عرصه هنرهای نمایشی هر کدام تاثیرگذار هستند. مرضیه بروند و راضیه برومند خالههای او سابقه زیادی در عرصه تئاتر دارند و بهرام شاهمحمدلو و عادل بزدوده شوهرخالههایش نیز در عرصه تئاتر کودک و عروسکی چهرههای تاثیرگذاری هستند. لیلی رشیدی اگرچه خود بزرگی در عرصه بازیگری بخصوص در تئاتر است اما کوچکترین عضو این خانواده هنرهای نمایشی است که به بهانه روز ملی هنرهای نمایشی گفتوگویی با او داشتهایم که در ادامه میخوانید.
دختر داوود رشیدی بودن برایت سخت بود؟
نه، شیرین و دوست داشتنی بود.
دختر احترام برومند بودن چطور؟
آن هم شیرین بود. بارها گفتهام؛ من احترام برومند و داوود رشیدی را به عنوان پدر و مادر میبینم و نمیتوانم بگویم مثلا چون پدرم هنرمند شناخته شدهای بود، پس جور دیگری پدری میکرد. هرشخصی پدر شود، فارغ از سمت و شغلاش، پدر میشود و به واسطه شغلی که دارد مقایسهاش نمیکنیم.
وقتی فرزند یک هنرمند، سیاستمدار و یا هر فرد شناخته شده دیگری باشی، به نظر میرسد محدودیتهایت از بچههای دیگر بیشتر میشود.
من چیزی خاطرم نیست که بگویم محدودیت داشتم. من هم مثل هر بچه دیگری که ممکن است با شغل پدرش مسائلی داشته باشد، به مشکلاتی برمیخوردم، مثلا زمانهایی که پدرم سرکار بود، مدت طولانی او را نمیدیدم بخصوص در مورد پروژههایی که در شهرستان انجام میشد یا زمانهایی که خانه بود و سرکار نمیرفت باز متعجب بودم. به این دلیل که مثل پدرهای کارمند صبح نمیرفت و عصر برنمیگشت و زندگی ما به هرحال تفاوتهایی داشت، اما محدودیت نبود. زمانی که محبوبیت و شهرت پدرم را درک کردم، برایم شیرین شده بود. وقتی که او به مدرسه ما میآمد البته خیلی کم این اتفاق میافتاد، من خیلی خوشحال میشدم که همه او را میشناسند. من این حس را خیلی دوست داشتم. دوران پخش سریال «هزار دستان» بود و من در مدرسه شیطنتی کرده بودم که گفتند باید پدرت به مدرسه بیاید، من به پدرم گفتم ساعت 10 و ربع که زنگ تفریح بود مدرسه باشد، چون میدانستم آن زمان همه معلمها هستند و همه بچهها میتوانند او را ببینند، پدرم تا زنده بود این خاطره را تعریف میکرد. خلاصه آن زمان فضاهای مجازی و... نبود و مردم از دیدن بازیگران خیلی هیجان زده میشدند و وقتی پدرم آمد، مدرسه واقعا رفت روی هوا! در نتیجه شکایتی که مسئولان مدرسه از من داشتند، فراموش شد و...
چیزهای منفی هم از پدر میشنیدید که ناراحت شوید؟ مثلا بگویند داوود رشیدی همیشه نقش منفی بازی میکند؟
با بالاتر رفتن سنم متوجه موارد منفی میشدم. وقتی بچه بودم به این دلیل که اطرافیانم هم بچه بودند، همه نگاههایمان در یک سطح بود، اما وقتی بزرگتر شدم، با بالاتر رفتن سنم و وارد شدن خودم به این عرصه، شنیدن چیزهایی که در مورد پدرم میگفتند یا پیشنهاداتی که به او میشد و... روی من اثر میگذاشت.
وقتی نقش پدرت در فیلمی منفی بود، این اتفاق افتاده بود که به یک فضای بروید و نقدی منفی از کارش بشنوید و آن آدمهایی که نقد میکردند هم شما را نشناسند؟
پدرم نقشهای منفی زیادی بازی نکرده بود. در مورد نقش منفی پدرم در «هزاردستان» باید بگویم آن نقش منفی دوست داشتنی و شبیه آدم واقعی بود و یک شخصیت را بازی میکرد. کل ساختار «هزاردستان» آنقدر افتخارآمیز بود که بازیگر هر نقشی در این مجموعه برعهده میگرفت، برجسته میشد و باعث مباهات بود، اما من تجربهاش را نداشتم که پدرم نقشی بازی کند و بازخورد منفی آن به من گفته شود. پدرم بیشتر نقشهای مثبت بازی میکرد.
در دوران کودکی شما داوود رشیدی فیلم «بی بی چلچله» را بازی میکند که در کارنامه او جزو پربارترینها است به خصوص برای نسل من که همه آن را دوست داشتیم. بعد از آن فیلم شما نسبت به پسر بچهای که نقش فرزند پدرتان را بازی میکرد احساس حسادت کردید؟
نه اصلا، چیزی شبیه حسادت احساس نمیکردم. در گل پامچال هم دختر کوچکی با پدرم بازی میکرد. واقعا این قضیه برایم تعریف شده بود. اتفاق فیلم «بی بی چلچله» را خیلی دوست داشتم و از ارتباط پدرم با آن بچه خوشم میآمد. من این فیلم را هم در کودکی خیلی دوست داشتم و هم وقتی برزگ شدم. فکر میکنم این فیلم یکی از بهترین کارهای پدرم است.
به یاد میآورید چه زمانی برای اولین بار پدرتان را در سینما دیدید و چه احساسی داشتید؟
اولین چیزی که به خاطر دارم حضور پدرم در صحنه تئاتر بود. اسم آن نمایش «پوست یک میوه روی یک درخت خشکیده» بود که در سالن شماره دو تئاتر شهر اجرا میشد. در آن نمایش پدرم تنها بازی میکرد و من خیلی تحت تاثیر قرار میگرفتم. پدرم در آخر نمایش میمرد و هر شب که آن را میدیدم باز هم برایم پذیرفتن پایان نمایش سخت بود.
آیا پیش آمده وقتی با پدرتان بیرون میرفتید؛ مثلا رستوران، سفر و... افراد برای عکس انداختن، مشورت و صحبت با پدرتان پیش شما آمده باشند؟ آیا از اینکه خلوت شما بهم میخورد ناراحت میشدید؟
ما مسافرتهای زیادی میرفتیم و رفتن به برخی مکانها هم که غیرقابل اجتناب بود، اما مدل ما اینطور نبود که به رستوران برویم یا خیلی بیرون باشیم که چنین تجربیاتی داشته باشم. به هرحال گاهی که میرفتیم و مردم او را میشناختند خیلی هم خوشحال میشد و این اتفاق اصلا جزئی از زندگی روزمره ما شده بود و هیچگاه فکر نمیکردیم این مسئله چیزی اضافه است و ما را اذیت میکند. پدرم که خیلی هم این مراودات را دوست داشت و ما هم هیچوقت مشکلی نداشتیم. گاهی ما در شرایط خاص قرار میگرفتیم و طبیعتا بیحوصله بودیم مثل وقتی که در بیمارستان بودیم و... که ربطی به بازیگر یا هنرمند بودن ندارد و هرکسی در آن شرایط حالش خوب نیست. به هرحال پدرم به خاطر شغلش مثل خیلی بازیگران دیگر، بخشی از زندگیاش مال مردم بود و نمیتوان اصلا چنین چیزی را انکار کرد. برای هنرپیشهها به این دلیل که زیاد دیده میشوند، این مسائل وجود دارد. در تشییع جنازه پدرم دوست داشتم فضا کمی خلوتتر و خصوصیتر باشد، ولی نشد. بازیگری که مردمی است و همه او را میشناسند، در این مواقع هم قابل حذف نیست و در این شرایط بازهم مردم حضور دارند و باید چنین لحظههای را هم با مردم شریک شد.
اولین باری که علی حاتمی به شما پیشنهاد بازی داد، حس و حال پدرت چطور بود؟
یادم نمیآید. قاعدتاً اتفاق عجیبی نبوده که خاطرم نیست.
داوود رشیدی با این اتفاق موافق بود یا مخالف؟
واقعا پدرم این مدلی نبود که بخواهد موافقت یا مخالفتش را به من نشان دهد، مگر اینکه موضوع خیلی مهم بود تازه در آن مواقع هم فقط نظرش را میگفت و زیاد پافشاری نمیکرد و نمیخواست ذهنیت خودش را به ما تحمیل کند. نقشی که در فیلم حاتمی بازی کردم خیلی کوتاه بود و پیشنهاد از علی حاتمی که مثل عموی من بود مطرح شد. بعد از آن سرکار رسول صدرعاملی که رفتم و کار طولانیتری بود، خاطرم هست به خانه ما آمدند و هم با پدرم صحبت کردند هم با خودم، ولی هیچوقت یادم نمیآید که پدرم چیزی را به من تحمیل کند یا موافقت و مخالفتش را پررنگ اظهار کرده باشد. بعداً که به کلاسهای مرحوم حمید سمندریان رفتم، به این دلیل که بحث تئاتر کار کردن بود، حس کردم خیلی به هم نزدیکتر شدیم و بیشتر با پدرم مشورت میکردم.
رفتن به کلاسهای حمید سمندریان را پدرتان پیشنهاد داد یا خودتان دوست داشتید؟
پدرم و مرضیه برومند که خالهام هست، هردو به من پیشنهاد دادند. خالهام گفت اگر واقعا میخواهی در این کار باشی، به کلاسهای سمندریان برو و پدرم هم خیلی دوست داشت و خودم هم راضی بودم.
به نظر میرسد سمندریان معلم همه کسانی است که تئاتر کار کردهاند. کلاسهای او چه کمکی به شما کرد و آیا برایشان فرقی داشت که شما دختر داوود رشیدی هستید؟
او از ماندگارترین معلمها بود. به هرحال سمندریان من را میشناخت و گاهی از خاطراتش با پدرم چیزهایی تعریف میکرد و من هم بیشتر احساس نزدیکی به او داشتم.
میدانم که استاد حمید سمندریان چنین اخلاقی نداشت، اما ممکن بود جایی برای شما پارتی بازی کند؟
نه اصلا. این چیزها برایش معنایی نداشت. ما کلاسهایی را میگذراندیم و با گروههایمان اجرایی به صحنه میبردیم. درواقع چیزی وجود نداشت که پارتی بازی کند. حتی یادم هست با حامد محمدطاهری، مجید بهرامی و... کار میکردیم و یک مدت بعد از پایان دوره وقت تمرین داشتیم و اگر از آن بیشتر میشد، طبیعی بود که دیگر نمیتوانستیم کار ارائه دهیم و واقعا ارفاقی برای ما وجود نداشت.
با توجه به اینکه داوود رشیدی خارج از کشور درس خوانده بود، هیچگاه شما را تشویق نکرد که خارج از کشور درس بخوانید؟
نه، هیچگاه تحمیلی در زندگی ما نبود و اگر دلم میخواست بروم، مخالف نبود و حتی کمکم میکرد.
چطور به زبان فرانسه مسلط شدید؟
به واسطه تحصیلات پدرم و همینطور برادرم با زبان فرانسه آشنا بودم، البته دوران کودکستان تا ابتدای دبستان در مدرسه رازی که مدرسهای دوزبانه بود درس میخواندم و علاوه بر آن به کلاسهای خصوصی زبان فرانسه هم رفتم.
تمام خاطرات کودکی ما با احترام برومند است که صدای بسیار دلنشینی داشتند و قصههای خانم هاتفی را گوش میدادیم. گاهی فکر میکنم اگر ما کتابخوان و قصهخوان شدیم، شاید به سبب برنامههای کودک بود و زیبایی قصهگویی خانم هاتفی و احترام برومند که با مهربانی ما را دعوت به خواندن میکردند و ما شاید این قسمت از زندگیمان را مدیون آنها بودیم. احترام برومند مادر شما بود و میتوانستید او را در خانه ببینید. این چه احساسی به شما میداد؟ آیا ذوق زده میشدید؟
من متولد 52 هستم و 57 انقلاب شد و بعد از آن دیگر مادرم به تلویزیون نرفت. بنابراین من در پنج سال اول زندگی بودم و تصاویر مربوط به همان سن و سال از مادرم در ذهن دارم. خاطرم هست که دوست نداشتم مادرم به تلویزیون برود به این دلیل که تمام عصرهایی که من از کودکستان آمده بودم و میتوانستم با مادرم باشم، او داشت با عجله حاضر میشد و دستمال گردنی داشت که اتو میکرد که به تلویزیون برود. من با خانمی که در خانه ما بود، احساس نزدیکی میکردم. روزی که مادرم دیگر برای اجرا نرفت، خیلی خوشحال شدم برای اینکه فکر میکردم از این به بعد مادرم همیشه در خانه است. فکر میکنم هر بچهای که مادرش به سرکار میرود همین حس را دارد. بحث کتاب خواندن همیشه در خانواده ما بود. پدر و مادرم و بیشتر نسل ما کتابخوان بودند به این دلیل که تلویزیون و... نبود و سرگرمی ما خواندن بود.
از اینکه همه بچههای ایران عصرها مادر شما را به واسطه تلویزیون کنارشان داشتند، اما شما او را کنار خودت در خانه نداشتی چه حسی داشتید؟
جزئیات یادم نیست، اما خاطرم هست که خیلی دوست نداشتم که به تلویزیون برود.
فکر میکردید محبتشان را بین دیگران تقسیم میکنند؟
بله. اینکه از خانه میرفت و به همه بچهها میگفت سلام اذیتم میکرد.
وقتی بزرگتر شدید چه حسی به اینکه مادرتان دیگر فقط در خانه است داشتید؟
هرچه بزرگتر شدم بیشتر فکر میکردم چطور کسی که سرکار میرفته و در شغل خودش اثرگذار بوده، توانسته به کارش ادامه ندهد و جلویش را گرفتهاند؟ به نظرم خیلی سخت است. اوایل مادرم نوارهای کاستی برای بچهها در میآورد که برای او دل مشغولی و فعالیت محسوب میشد، اما کم کم او فقط در خدمت پدرم بود و تبدیل به زنی شد که در خانه مانده است. با توجه به مشکلاتی که در کار ما وجود داشت، ممنوعالکاری و پایین و بالاهای زندگی حس میکردم این مادرم است که همه چیز را به دوش میکشد.
بیشتر کمبود مادر شما را اذیت میکرد یا کمبود پدر؟ منظورم به لحاظ درگیر بودن آنها به لحاظ کاری است.
کمبود مادر که محدود به همان چند سال اول زندگیام بود. به نبودن پدرم هم عادت کرده بودم. همه پدرها این طوری هستند و این مسئله تنها مربوط به پدر من نیست. او زمانی که بود حضور پررنگی داشت یعنی وظایف پدریاش را در نوع خودش به بهترین شکل انجام میداد. او شاید پدری نبود که برای گرفتن کارنامه به مدرسه من بیاید یا سایر کارهای این شکلی، اما همه جوره پشت من بود و احساس میکردم میتواند هر کاری میخواهم برای من انجام دهد. با اینکه بیشتر وقتها از ما دور بود، اما به معنای واقعی پدر بود.
آیا اتفاق افتاده بود که از پدرتان بخواهید سرکار نرود و کنار شما بماند؟
نه اصلا مثل بچهای که پدرش پزشک است و باید شب در بیمارستان شیفت باشد. آیا بچه میتواند به آن پدر بگوید که نرو؟ یا پدری که بنا است و باید از صبح زود تا آخر شب سرکار باشد. آیا بچه میتواند از پدرش بخواهد به سرکار نرود؟ به هر حال بچهها به این رویه و منوال عادت میکنند.
شما از آن دسته بچههایی بودید که هم خانواده مادری و هم خانواده پدری سرشناس و هنرمندی داشتید. آیا این کار را برای شما سخت نمیکرد؟
بچه از هر چیزی قسمتهای شیرین آن را بر میدارد. خاله من برای بچهها کار میکرد و من فکر میکردم چقدر جالب است که او میتواند من و دوستانم را به راحتی سرگرم کند یا با سادهترین چیزها برای ما تئاتر عروسکی بازی میکرد.
فعالیت خانواده مادریتان، خالهها و شوهر خالهها که همه در حوزه تئاتر عروسکی و کار کودک فعالیت میکردند در زندگی شما و سایر بچههای فامیل چه تاثیری داشت؟
این اتفاق حتما تاثیر گذاشته است. وقتی در دل ماجرایی هستی متوجه نمیشوی که در حال تاثیر پذیرفتنی. این اثر ناخودآگاه است. چیزهایی که در کودکی دیده و شنیدهام روی من تاثیر میگذارد.
در مهمانیهای خانوادگی هم صحبت از سینما و تئاتر میشد؟
این طور نبود که مدام از سینما و تئاتر و فیلمها صحبت کنند، اما به واسطه این که شغلشان این بود هر کدام میخواستند از اتفاقات روزمرهشان حرف بزنند طبیعتاً پیرامون همین موضوع بود.
شما با خالهتان؛ مرضیه برومند تجربه یکی دو همکاری دارید، اما با عادل بزدوده و بهرام شاهمحمدلو که شوهر خالههایتان بودند کار نکردهاید؟
عادل بزدوده هم عروسکگردان و هم عروسکساز زیزیگولو بود در نتیجه در آن پروژه همکار بودیم با بهرام شاهمحمدلو متاسفانه پیش نیامده بود که همکاری نزدیکی داشته باشم.
هیچگاه عادل شما را برای کارهای عروسکیاش دعوت نکرد؟
کارهایی که او در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انجام میداد مربوط به خیلی وقت پیش است. بیست و یکی دو سالم بود که در یک تئاتر عروسکی با عادل همکاری کردم که مربوط به بعد از کار زیزیگولو میشود. ما تمرین هم کردیم، اما کسانی که در کانون بودند، اجازه اجرا به ما ندادند و گفتند من نباید بازی کنم و بدون من کار اجرا رفت. هرشخصی در حیطهای کار میکند و ما هم نه اینکه نخواهیم، اما موقعیت کاری پیش نیامد.
یک دورهای نسبت به بازیگران جوانی که پدر و مادرشان به نوعی در سینما یا تلویزیون فعالیت داشتند و بعد فرزندانشان هم وارد این کار میشدند موضعگیریهایی ایجاد شد. نظر شما نسبت به آن اتفاقات چیست؟ آیا این مسئله آنقدر برای شما سخت نبود که بخواهید این حرفه را رها کنید؟
نه، خیلی از همین بازیگران مثل گلشیفته فراهانی، پگاه آهنگرانی، باران کوثری، لیلا حاتمی و... بعد ها خودشان را در سینما ثابت کردند، اما من واقعا بازیگر سینما نیستم. این بازیگرانی که گفتم منهای فامیلی و خانواده شان خودشان را ثابت کردند و نشان دادند حرفی برای گفتن دارند و حضورشان قابل دیدن است. این خیلی طبیعی است که من به عنوان کسی که پدر و مادر و فامیلام هنرمند هستند خیلی راحت به این حوزه وارد شدم و نمیتوانیم این مسئله را انکار کنیم. ما آسانتر وارد کار شدیم، اما این آسان وارد شدن دلیل بر بهتر دیده شدن نیست که بیشتر هم ماندگار شدیم. ما بازیگران زیادی داریم که خانواده هنرمندی ندارند، اما خیلی عالی کار میکنند. ماندگاری هنرمند به میزان توانایی و دیده شدن او بستگی دارد. خیلی از همین بازیگرانی که پدر و مادر هنرمندی داشتند خودشان هم دارای قابلیتهای زیادی هستند.
بعد از این که وارد کار شدی دوست داشتی شما را به عنوان لیلی رشیدی بشناسند یا دختر داوود رشیدی؟
من خیلی حساسیتی روی این موضوع نداشتم. دختر داوود رشیدی بودن بخشی از وجود من است و نمیتوانم آن را حذف کنم و تازه از آن خیلی خوشحالم. اگر به من میگویند شما دختر داوود رشیدی هستی دلیل بر این نمیشود خودم را انکار کنم. من نمیتوانم به همه بگویم پدرم را نشناسید و به نظرم این مسئله اصلا حساسیتبرانگیز نیست.
بعد از این که خودتان در عرصههای مختلف بازیگری شناخته شدید این اتفاق پیش میآمد که کاری از پدرتان را نقد کنید؟
بله این را قبلا هم به شما پاسخ دادم، وقتی بزرگتر شدم مرتب با یکدیگر بحث و تبادل نظر داشتیم.
آیا پدرتان به حرفها و نظراتتان گوش میداد یا سعی میکرد شما را قانع کند؟
به حرفهایم گوش میداد و بعضی وقتها هم میخواست که مرا قانع کند.
آیا شما هم از داوود رشیدی در انتخاب کارها مشورت میگرفتید؟
بله، او هم نظرش را به من میداد و قبلا هم گفتم چیزی را به من تحمیل نمیکرد.
آیا پروژهای بوده که پدرتان به شما بگوید آن را نپذیرید و شما این کار را نکرده باشید و پشیمان شوید؟
نه چیزی به خاطر نمیآورم.
به نظر میرسد رابطه شما با پدر و مادرتان خیلی دوستانه بوده است.
بله، هم با من هم با برادرم و بعدها با سینا رفتاری نداشتند که بخواهد چیزی را به ما تحمیل کند. زمانی که کوچکتر بودم و در انتخابهایم بعد از این که دیپلم گرفتم و... هیچگاه پدرم در تصمیمگیریها چیزی را اجبار نکرد.
شما پسری به اسم سینا دارید که او هم در این زمینه فعالیتهایی میکند و به نظر میرسد اتفاقاتی که برای کودکی شما افتاد در مورد او هم تکرار میشود اما ظاهرا چندان علاقهمند به بازیگری نیست؟
بله، البته فعلا نوزده سال دارد و ممکن است هزار جور تصمیم بگیرد. این روزها به انیمیشین علاقه نشان میدهد، قبلا کارگردانی را دوست داشت، اما خیلی علاقه نشان نداد که بخواهد وارد حرفه بازیگری شود.
شما یا پدر بزرگش احساس نکردید استعدادی در او میبینید؟
من که مادر سینا هستم و مادرها همیشه استعدادهای زیادی در فرزندشان میبینند. همیشه دوست داشتم که سینا کارگردانی بخواند یا وارد رشته مجسمهسازی یا نقاشی شود و اصلا جبههای نداشتم.
سینا علاقه داشت که در کلاسهای بازیگری شما شرکت کند؟
نه واقعا خیلی علاقهمند نبود. سر پروژههای تئاتر در زمان تمرین پیش من میآمد و این که همیشه اجراهایم را میبیند، اما علاقهای نداشت که به کلاسهایم بیاید.
آیا از شما انتقاد هم میکند؟
بله او خیلی خوب هم انتقاد میکند.
کدام یکی از کارهای شما را در تئاتر بیشتر دوست دارد؟
نمایش «اسم» را که خودم کار کرده بودم خیلی دوست داشت، بعد هم نمایش «بیتابستان» را میپسندید که آن زمان بزرگتر هم شده بود. فیلم «خوک» را که این اواخر دیده بود، خیلی دوست داشت.
چطور شد که تصمیم گرفتید کارگردانی کنید؟
اینطور نیست که یک شب تصمیمی بگیرم از فردا کارگردانی کنم. این جور کارها بعد از طی شدن پروسهای اتفاق میافتد. وقتی میپرسند چطور این تصمیم را گرفتی؟ واقعا یادم نمیآید. این کار چیزی بود که همیشه میخواستم تجربهاش کنم. فیلم «اسم» را که دیدم خوشم آمد بعد نمایشنامهاش را خواندم و بعد از اینکه حائری ترجمهاش کرد متن را به حسن معجونی دادم و گفتم فکر میکنی خوب است؟ و او جواب مثبت داد.
چرا دیگر کارگردانی نکردید؟
کمی سرم شلوغ شد و نتوانستم کار دیگری کارگردانی کنم.
خودتان بیشتر کارگردانی را دوست دارید با بازیگری؟
هر دو. بازیگری یک خوبیهایی دارد که در دوران تمرین بازیگر لحظات شیرینتری را تجربه میکند. اینکه مسئولیتها با شخص دیگری است و میدانی که او به تو میگوید که چه کاری انجام بدهی یا ندهی خیلی شیرین است و در آخر هم چون دیده میشوی لذت میبری. کارگردانی هم در پروسه تولید کار خیلی سختی است، اما به محض این که نمایش آماده میشود و کار را میبینی لذت میبری.
پدرت هم بازیگر و هم کارگردان خوبی بود. خودتان کدام یک را بیشتر دوست داشتید، ضمن اینکه شما دستیارش هم بودید؟
بله درست است. من دوست داشتم کارگردانی کند کما اینکه بازیگری را از او جدا نمیدیدم. زمانی که کارگردانی میکرد، لذت میبردم و تئاترهایش را از وقتی بزرگ شدم و عقلم میرسید میپسندیدم. او سبک خودش را داشت و کارگردانهای بزرگ و دنیای معاصر را میشناخت.
خودتان دوست داشتید دستیار پدرتان باشید؟ مثلا در نمایش «پیروزی در شیکاگو».
این نمایش مربوط به زمان 19 سالگی من بود که علاقهمند به این حرفه شده بودم. «ریچارد سوم» هم دستیار بودم و خودم میخواستم این کار را انجام دهم، ضمن اینکه حامد محمدطاهری دستیار اولش بود و من آن زمان با حامد خیلی کار میکردم و با وجود علاقه زیادم خیلی تئاتر کار نکرده بودم. در نمایش «منهای دو» هم که فقط بازی کردم و در نمایش «هنر» و «آقای اشمیت کیه» هیچ کاری نکردم.
خودتان نخواستید که در این دو اثر حضور داشته باشید؟
در مورد نمایش «هنر» تازه سینا دو، سه ساله بود که نرسیدم با گروه باشم. در نمایش «آقای اشمیت کیه» در انتخاب هنرپیشه و ... باهم حرف میزدیم. در دوران تمرینش مدتی من نبودم، اما در زمان اجرا سرتئاترشان میرفتم و اگر کمکی لازم بود انجام میدادم.
در مورد همکاری با رضا ژیان، «دوستان با محبت» بگویید که روبهروی شما حمید جبلی و اکبرعبدی بودند و ژیان خودش کارگردانی میکرد. وقتی پیشنهاد همکاری به شما دادند چه احساسی داشتید؟
خیلی برایم جذاب بود. خاطرم هست فکر میکردم قرار است مقابل جبلی بازی کنم که صحنه را در دستش میگرفت و نمیگذارد هیچ کاری کنم، اما این همکاری خیلی لذتبخش بود و خیلی در آن کار کنار اکبر عبدی، حمیدجبلی و رضا ژیان به من خوش گذشت.
در «دل شدگان» هم با وجود سن کم، نقش همسر اکبر عبدی را بازی کردید؟
بله، اما در نمایشی که رضا ژیان کار میکرد، نقش زن دوستش را بازی کردم. آنها هم به من کمک زیادی میکردند و هم تمرینات شیرینی داشتیم و هم گاهی روی صحنه مات آنها میشدم و خندهام میگرفت.
پدر شما کارگردان سختگیری بود، ممکن بود با شما هم سختگیری کند؟
بله. خیلی زیاد.
مادرتان چطور؟
وقتی بچه بودم مادرم در خانه سختگیریهایی داشت، اما وقتی بزرگتر شدم میتوانستم او را به همه چیز راضی کنم.
مرضیه برومند به سختگیری معروف است و چه در بخش مدیریتی و چه در بخش کارگردانی خیلی سختگیری میکند، شما اولین تجربهتان در تلویزیون را با خالهتان شروع کردید و «قصههای تا به تا» جزو یکی از معروفترین آثار بعد از انقلاب است. مرضیه برومند با شما چه رفتاری در کار دارد؟
مرضیه برومند با اینکه سختگیر است، اما در کارهایش پشت صحنه خوبی دارد و خیلی به گروه خوش میگذرد. او مثل مادر یا خواهر بزرگتر است و اگر سر کسی داد هم میزند میدانی که میخواهد نتیجه کار خوب از کار درآید. «قصههای تا به تا» کاری بود که آنقدر در پشت صحنه به ما خوش میگذشت که وقتی سر پروژه دیگری رفتم توی ذوقم خورد و فکر میکردم چرا آنطور نیست. مرضیه برومند شاید با همه دعوا دارد، اما دعوا کردنش به این معنا نیست که میخواهد از قدرتش سو استفاده کند یا شما را بکوبد بلکه او میداند چه چیزی بهتر است و میخواهد شما هم به آن برسی و اگر کل کل میکند به همین دلیل است.
شما در «قصههای تابه تا» انتخاب اول مرضیه برومند بودید؟
من فکر میکنم انتخاب اولش بودم.
شما تجربه بازیگری نداشتید، آیا انتخاب شما به دلیل شناخت مرضیه برومند از تواناییهایتان بود؟
او میدانست که من بازیگری را دوست دارم و در ذهنش این بود که زن و شوهری در کار باشند که خیلی شبیه زن و شوهرهای واقعی نباشند. ضمن اینکه نیاز به زوج جوانی داشت که انگار ادای زن و شوهرها را در میآورند و بازی میکنند. ما هم آن زمان جوانتر بودیم و به هر حال انتخاب شدیم.
شما و خانوادهتان جزو آن دسته از هنرمندانی هستید که در اتفاقات اجتماعی هم واکنش نشان میدهید. مسائلی مثل محیط زیست یا عفو یک اعدامی و ... آیا این کار را جزو وظایف فرهنگیتان میدانید؟
در پاسخ به این سوال یک بار گفتم وظیفه هنرمند است که چنین کارهایی انجام دهد. وقتی هنرمند از مردم این همه عشق میگیرد و در برخورد با آنها ارضا میشود، چیز مهم و ارزشمندی را به دست آورده که اگر نباشد هنرمند اذیت میشود. پس من میگفتم این کارها و واکنشها وظیفه هنرمند است و ما باید یک جایی پاسخ محبت مردم را بدهیم، اما امروز نظرم تغییر کرده و فکر میکنم حضور در رویدادهای اجتماعی مسئلهای ذاتی است. یک عده علاقهمند به فعالیتهای اجتماعی نیستند، اما دلیل نمیشود که بگوییم مردم برای آنها مهم نیستند کما اینکه آنها هم به طریق دیگری کارهایی انجام میدهند. پس حرفم را پس میگیرم که گفته بودم این کارها وظیفه هنرمند است. من این فعالیت کردنهای اجتماعی را دوست دارم؛ هرچند گاهی ضربه هم خوردهام به خصوص در مورد مسائل سیاسی و فکر میکنم باز هم نمیتوانم اگر اتفاقی بیفتد، ساکت بمانم و حضور نداشته باشم.
با رشد فضای مجازی که امروز دیگر تبدیل به زندگی واقعی ما هم شده است، به نظر میرسد برخی از چهرهها در مورد مسائلی حرف میزنند که در حیطه کاری آنها هم نیست و وقتی نگاه میکنی از خودت میپرسی چرا باید در مورد فلان موضوع این شخصیت صحبت کند؟ مثلا یک ورزشکار در مورد خاصیت یک میوه اظهار نظر میکند و حس میکنیم این میزان حضور زیاد است. آیا شما هم اینچنین فکر میکنید یا به نظرتان باید آدمها همیشه باشند و نظر بدهند؟
اگر من به این سوال پاسخ بدهم انگار میخواهم بگویم نظرمن مهم است. من فکر میکنم از بس از چهرهها میپرسند نظر شما در مورد فلان موضوع چیست؟ خودشان هم باورشان میشود که چقدر نظرشان مهم است. در صورتی که من هم، آدمی هستم و اگر از من بپرسند در مورد تربیت بچهها چه نظری دارید، چرا باید پاسخ بدهم؟ و نظرم چرا باید اثرگذار و مهم باشد. من نظر خودم را میدهم و کاری به دیگران ندارم و شاید آنها با تحقیق حرف میزنند و فکر میکنند درست میگویند. فکر میکنم اگر افراد حوزه فعالیتهایشان را بشناسند و در همان بستر کار کنند خیلی موفقتر هستند. این اتفاقات از خاصیتهای فضای مجازی است و از وقتی آمد باعث شد بیشتر آدمها بد و بیراه بشنوند.
وقتی به پرونده کاری پدر و مادر شما نگاه میکنیم، میبینیم آنها بیش از اینکه دنبال شهرت باشند، هنرمندان محبوبی هستند. به نظرم این مسیری است که خودشان انتخاب کردهاند و شما هم به نظر میرسد همین مسیر را بیشتر دوست دارید. فکر نمیکنید زیادی اظهار نظر کردن از محبوبیت هنرمند میکاهد؟
اظهار نظر کردن زیاد و محبوبیت دو چیز جدا هستند، به نظر پایبندی به برخی مسائل و چهارچوبها باعث ایجاد محبوبیت میشود. محبوبیت زیاد دیده شدن نیست. با اظهار نظر زیاد کسی محبوب نمیشود و اتفاقا همانطور که گفتم بیشتر مورد نقد قرار میگیری و گاهی اوقات محدودیتهایی ایجاد میکند. هنرمندان محبوب مثل لیلا حاتمی محبوب هستند؛ به این دلیل که برای خودشان چهارچوبهایی تعیین کردهاند و اظهار نظرهایشان بسیار اندک است، لیلاحاتمی چهارچوب و قوانینی که برای خودش گذاشته باعث شده خیلی کم اشتباه کند و اگر او را به نسبت کسانی که مثل او هستند ببینیم، میفهمیم او به دلیل چهارچوبهایش به این محبوبیت عجیب و غریب رسیده است.
شما از مسئولیتهای اجتماعی پا پس نمیکشید؟
این مسئله علاقهمندی من است و دوست دارم و احساس میکنم اگر برای قصاص بچههای زیر 18 سال کاری میکنم، به این دلیل است که برایم اهمیت دارد و این قانون چیزی است که عذابم میدهد و اگر کاری از دستم بر میآید انجام میدهم، اما به هرحال من فعال اجتماعی نیستم و نمیتوانم مثل آنها عمل کنم به این دلیل که وقتی فعالان اجتماعی را میبینم، میفهمم با وجود بچه و شوهر وقف این قضیه هستند، اما من آنقدر هم نمیتوانم حاضر باشم. گاهی از اسم و رسم یا اگر محبوبیتی دارم، استفاده میکنم تا به خواست اجتماعیام برسم.
فعالیت معلمی هم به علاقهمندیتان به فعالیتهای اجتماعی برمیگردد؟
فکر میکنم بله. زمانی که شروعش کردم بالاخره به عنوان کسی که کار میکند، بیشتر به دلیل لذتی که میبردم بود. وجود بچهها برایم من خوشایند است.
به آنها هم یاد میدهید به عنوان هنرمند درک اجتماعی داشته باشند؟
نه به این صورت جدی، ولی طبیعی است که من پیش خودم فکر میکنم برای بچههایی که تئاتر کار میکنند، تئاتر چیزی نیست باید یاد بگیرند بلکه آنها همه تئاتر را بلد هستند. آنها یادگیری اخلاق اجتماعی و بیان احساسات را لازم دارند، اینکه حق کسی را نخورند، یک جاهایی به کمک دیگران بیایند و حواسشان به هم باشد، چرا نباید دروغ بگویند یا دعوا کنند و...
بچهها را به مطالعه تشویق میکنید؟
حتما، مثلا به بچهها میگویم فلان کتاب را مطالعه کنند و گاهی برای برخی اجراهایشان باید چیزی بخوانند و تحقیق کنند.
اخلاقمداری سفارش پدر و مادرتان بوده؟ و آیا این مسئله را در زندگی در نظر دارید؟
من نمیگویم همه جا اخلاقمدار بودهام، فکر میکنم اخلاقمداری به انسانیت ربط دارد و منحصر به هنرمند بودن نیست. این مسئله در هر خانوادهای وجود داشته و در خانواده ما هم بوده است. اخلاقمداری در کار ما باید توسط کسی از بالا هدایت شود و نمیتوانیم افراد را به راحتی قضاوت کنیم. گاهی هنرمند فکر میکند برای رشد کار خودش باید کاری کند، ولی باید کسی باشد که مسئول همه است و او باید وارد قضایا شود و بفهمد اصل ماجرا چیست.
اهل مسافرت هستید؟
دوست دارم بروم، اما زیاد در مسافرت رفتن زرنگ نیستم.
مسافرتهای داخلی را بیشتر دوست دارید یا خارجی؟
هر دو را خیلی دوست دارم.
سفر به کجا برای شما لذتبخشتر است؟
هرجا که دریا باشد.
جایی هست که نرفته باشید و بخواهید کشفش کنید؟
بله خیلی جاهای زیادی وجود دارد و اگر پیش بیاید واقعا دلم میخواهد سفر بروم.
برای کشف کردن به سفر میروید یا برای لذت بردن؟
برای لذت بردن.
اهل کشف کردن نیستید؟
کشف هم مزه میدهد، اما در کنار لذت!
با غذا رابطهتان چطور است؟ مثلا نمیگویید من گیاه خوارم؟
نه اصلا.
هر نوع غذایی را میخورید؟
بد غذا نیستم.
دوست دارید غذاهای مناطق جدید را بخورید؟
بله.
خودتان آشپزی میکنید؟
بله، ضد آشپزی نیستم.
غذایی هست که دوست داشته باشید بپزید؟
همه چیز دوست دارم.
با ورزش چه میانهای دارید؟
خیلی دوست دارم و گاهی ورزش میکنم، اما گاهی شدیدا تنبل میشوم.
کدام رشته ورزشی را بیشتر دوست دارید؟
شنا، پیادهروی، ورزشهایی که در سالن انجام میشود مثل یوگا و پیلاتز را دوست دارم، در تیم اسکواش هم هستم، یکبار بیرونم کردند باز گفتند برگردم.
به چه دلیل؟
برای اینکه کم میرفتم.
در همین مسابقه آخر بودید؟
تیم ما مقام اول آورد، اما من به همه باختم.
اهل مسابقه و رقابت هستید؟ اگر ببازید چه احساسی دارید؟
خیلی زیاد مسابقه را دوست دارم. اگر ببازم ناراحت میشوم و واقعا تلاش میکنم ببرم.
این روزها که فوتبال بین خانمهای هنرمند رایج شده، بیشتر دوست دارید فوتبال ببینید یا بازی کنید؟
هیچکدام. ترجیح میدهم آخر سر نتیجه را به من بگویند. دوست دارم فوتبال ببینم و طرفدار تیمهایی هستم و بازیکنها را میشناسم، اما اینکه بخواهم دقیق بنشینم و نگاه کنم، نه اینطور نیستم.
اهل طرفداری از باشگاهها یا فوتبالیستها هستید؟
بیشتر طرفدار باشگاهها هستم.
آیا باشگاه خارجی هست که طرفدارش باشید؟ اگر اسم باشگاههای ایرانی مورد علاقهتان برایتان دردسر نمیشود، بگویید؟
در بین باشگاه های ایرانی پرسپولیس را دوست دارم. باشگاه خارجی مشخصی را دوست ندارم.
طرفدار مسی هستید یا رونالدو؟
طرفدار هیچکدام نیستم بارسلونا را به طور کلی دوست دارم.
جزو کسانی هستید که دلتان بخواهد فوتبال را داخل استادیوم ببینید؟
نه. شاید به این دلیل که تجربهاش را نداشتهام و در دوران ما خیلی ممنوعیت ورود زنان به استادیوم شدید بود. البته ورود زنان به استادیوم حق آنها است و باید اجازه داشته باشند در استادیوم بازی را ببینند.
حتی وقتی به خارج از کشور میروید، دلتان نمیخواهد در استادیوم فوتبال ببینید؟
نه.
دوست نداشتید سفرهایی که تیم ملی برای بازیهای جام جهانی داشت را در استادیومهای خارجی ببینید؟
چرا آن را دوست داشتم، اما نرفتم.
دعوت نشدید یا با دوستانتان تصمیم نگرفتید بلیت بخرید و بروید بازیها را ببینید؟
نه. دوستانم هم خیلی اهل این کارها نیستند.
رابطه شما با عید چگونه است؟
میانه خوبی دارم.
با همه آیینهای عید رابطه خوبی دارید؟ سفره هفت سین میاندازید؟
بله.
دور آن مینشنید؟
بله، با خانواده این کار را میکنیم.
اهل حافظ خواندن هستید؟
حافظ را شب یلدا میخوانیم.
شب یلدا را بیشتر دوست دارید یا نوروز؟
نوروز بیشتر برایم اهمیت دارد. شب یلدا چند سال است که خیلی مراسم بزرگی شده قبلا در حد مهمانی ساده و حرف زدن بود.
در دوره شما هم مشق شب عید وجود داشت؟
دوره ما هم مشق بود، ولی نمیدانم شاید از زیرش در میرفتم که سایه سنگینش را حس نمیکنم، ولی خاطرم هست سینا هم پیکی داشت که برای روزهای آخر میماند و همه باید کمک میکردیم تا تمام شود. به سینا میگفتیم قول بده کار هر روزت را سال دیگر در زمان خودش انجام دهی که همه برای روز آخر باقی نماند!
اهل دید و بازدید عید هستید؟
معمولا به این دلیل که ما آن زمان با فامیل مسافرت میرفتیم، در نتیجه دید و بازدید زیادی نداشتیم. از سه سال پیش تا به حال که پدرم فوت شده، رفت و آمد عید بیشتر شد، اما خیلی به طور کلی اهل دید و بازدید نیستیم.
تا به حال پیش آمده در ایام عید مشغول فیلمبرداری یا تمرین تئاتر باشید؟
بله.
از این مسئله راضی بودید؟
نه ناراحت بودم به خصوص بعد از عید که باید از چهارم سرکار برمیگشتیم.
چرا از بیرون فکر میکنند کار بازیگری راحت است؟
از حق نگذریم؛ همین تنوعی که کار ما دارد باعث جذابیت آن میشود، مثلا مجبور نیستی همیشه افراد ثابتی را ببینی یا ساعت کاری یک بار صبح میروی و یک بار شب و این خیلی جذاب است، اما سختی هم دارد مثلا ساعتهای کاری طولانی یا شب کاری و سرما و گرما که همه دشوار هستند.
اهل سنتهای سیزده به در هستید؟ بیرون میروید؟
سیزده به در هم برگزار میکنیم. اینها رسوم قشنگی هستند و زندگی با همینها شیرین میشود و منتظر و امیدوار میمانیم.
از ابتدا عاشق بازیگری بودید یا مشاغل دیگری هم دوست داشتید؟
دوست داشتم بازیگر شوم، اما بعد از دانشگاه گفتم ای کاش روانشناس یا وکیل و.. میشدم.
اقدام برای تحصیل در این رشتهها هم کردید؟
نه فقط دوست داشتم.
فکر میکنید وکیل موفقی میشدید؟
بله فکر میکنم موفق میشدم. چون این شغل را دوست داشتم.
ولی به هرحال معلم شدید؟
بله.
کارگردانی هست که دلتان بخواهد با او کار کنید و هنوز زمینه همکاریتان شکل نگرفته باشد؟
بله کارگردانهای زیادی هستند، اما برخی افراد هستند که دوست دارم دوباره با آنها کار کنم، مثل امیررضا کوهستانی.
در سینما یا تلویزیون چطور؟
چون زیاد سینما کار نکردهام، افرادی که دوست دارم با آنها کار کنم زیاد هستند. در تلویزیون واقعا دوست دارم مرضیه برومند کار کند و من در آن حضور داشته باشم. فکر میکنم حالا که نسل جدیدی روی کار میآیند، قطعا اتفاقات خوبی میافتد و من دوست دارم در کارهای خوب و متنهای عجیب و وسوسهکننده حضور داشته باشم.
ما سریال «کلاه قرمزی» را داریم که مثل «قصههای تا به تا» از محبوبیت زیادی برخوردار است. تابه حال شده بخواهید که در این کار حضور داشته باشید؟
نه به این دلیل که خیلی سخت است و این کار آنقدر درست و قشنگ است که من میترسم بروم و آن را خراب کنم پس دوست دارم فقط آن را از دور ببینم.
کدام شخصیت مجموعه «کلاه قرمزی» را بیشتر دوست دارید؟
فامیل دور که برایش میمیرم.
دوست دارید سال 98 برای شما چطور رقم بخورد؟
سال 97 خیلی سال سختی بود. در این سال وضعیتی وجود داشت که حتی نمیدانستم بعد از آن قرار است چه اتفاقی بیفتد. واقعا برای همه ناراحتم و حق ما این سختی کشیدن نیست. دوست دارم همه چیز درست شود. این ناامیدی از آینده و گرانیها، دلم میخواهد تمام شود. چرا اینقدر دارد دزدی میشود؟ چرا یکی از یکی دزدتر شدهاند؟
بهترین اتفاق سال 97 برای شما چه بود؟
بهترین زیاد داشتم. حضورم در نمایش «بی تابستان» را خیلی دوست داشتم، ولی اتفاقات ناراحت کننده زیادی داشتیم که برایم غمانگیز بودند مثل همین مسائل اقتصادی و اجتماعی کشور.